کلام ایام – ۲۰۴، ماه رمضان و اوصاف آن در کلام رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)

hou18056بخش سوم

حیات جانداری و حیات انسانی

کلیات

*در وجود انسان حیات جانداری و حیات انسانی اختلاط شدیدی با یکدیگر  دارد و مرز کاملاَ آشکاری بین آنها وجود ندارد.

* خیلی از انسان ها بعد از انتقال به عالم بعدی متوجه فقدان حیات انسانی در وجود خود می شوند.

*تفاوت حیات انسانی با حیات سایر جانداران.

*جانداران دیگرـ غیر از انسان ـ راههای زندگی و رسیدن به مقاصد و نیازهای خود را از طریق نوعی وحی بنام «وحی غریزی» می شناسند.

*وحی خداوند به زنبور عسل و سایر حیوانات.

*انسانها در فضای نوع خاصی از هدایت خداوند قرار دارند و آن عبارت است از هدایت از طریق قوه عقل و پیامهای مستقیم  توسط پیامبران.

* اگر یک انسان از هدایت برتر مخصوص خود محروم شود، زندگی او تباه و فاسد خواهد شد.

*آسایش توهّمی انسان از ناحیه اختلاط دو نوع حیات با یکدیگر.

*مقصد انسانهائی که حیات انسانی در آنها فعال نشده است.

*مراد از قلوبی که قدرت تفقّه ندارند چیست؟!

*چشم سالمی که نمی بیند و گوش سالمی که نمی شنود.

*قلب انسانی کارائی و نقش خاصی دارد، غیر از کارائی قلب جانداران!

*بینائی و شنوائی انسانی و جانداری و تفاوت آنها با یکدیگر.

* * * * * * * * *

در وجود انسانها در عالم دنیا دو نوع حیات برقرار است و می توان آن دو را «حیات جانداری» و «حیات انسانی» نامید. این دو نوع حیات در وجود انسان ارتباط و اختلاط شدیدی دارند بطوریکه فقط اهل تعقل و تدبر و انسانهای متعالی به دو گانه بودن و ارتباط آن دو باهم توجه دارند و غالب انسانها از این موضوع در غفلتی قرار می گیرند، تا جائی که بعضی از جهات این موضوع بسیار مهم و اساسی در زندگی انسان برای عده از آنها بعد از انتقال به عالم بعدی و حتی روز قیامت  آشکار خواهد شد! در ادامه این بحث متذکر دیدگاه قرآنی در این زمینه خواهیم شد(ان شاء الله تعالی) این تقسیم بندی انواع حیات در مورد انسان، با صرف نظر از «حیات نباتی» یا «روح نباتی» در انسان و همچنین حیات  ملکوتی او در عالم بعدی مورد نظر است. و فعلاً مراد از این دو نوع حیات یعنی حیات جانداری و حیات انسانی، وضعیت فعلی او است در زندگی عادی دنیوی و در مورد زندگی ملکوتی او و مقدمات آن در عالم دنیا، در ادامه این بحث توضیح لازم خواهد آمد.

ابتداءً جهت روشن شدن اصل موضوع قطعه ای از یک مقاله را از ردیف آموزش های آسمانی در این بخش نقل می کنیم:

 

تفاوت حیات انسانی با حیات سایر جانداران

«بین انسان و سایر جانداران تفاوت های متعددی وجود دارد- اگر چه در اصل حیات جانداری مشترکاتی دارند- یکی از آن تفاوت ها در نوع رشد بدنی آن ها و رسیدن به مرحله ای از کمالات جسمانی است- به بعضی از تفاوت های دیگر بعداً اشاره ای خواهد شد- بطوریکه مراحل رشد جسمانی انسان در قیاس به عموم جانداران خیلی دیرتر تحقّق می یابد. بعنوان مثال: فرزند انسان دوره نوزادی و کودکی و نوجوانی و رسیدن به مرحله رشد کامل بدنی را در مدت ده تا پانزده سال و بیشتر طی می کند، اما همین مراحل رشد در اغلب جانداران در مدت یکسال یا دو سال و حتی گاهی چند ماه و در بعضی از آن ها کمتر از آن طی می شود. یعنی بچه یک گوسفند و یک آهو یکسال یا دو سال بعد از تولد به یک موجود کامل تبدیل می شود، مثلاً در این مدت پدر یا مادر می شود و قدرت تولید مثل پیدا می کند و همچنین بعضی از پرنده ها چند ماه بعد از تولد به رشد کامل می رسند.

باز بعنوان مثال: جوجه یک کبوتر بعد از حدود ۲ ماه که از تولد آن گذشت به اندازه مادر خود رشد بدنی پیدا می کند و بعد از سه یا چهار ماه به کبوتر مادر تبدیل می شود، در حالیکه بچه انسان در مدت چهار ماهگی در مرحله نوزادی قرار دارد. در زمان ۸ و ۹ ماهگی می تواند بنشیند و در زمان حدود یک سالگی روی پای خود بایستد و یا راه برود. باید دید این تفاوت ها در قوانین خلقتی انسان چه علت و حکمتی دارد و از کجا نشأت می گیرد؟! آیا می شود گفت یک کبوتر و یک آهو و امثال آن ها موجوداتی متعالی تر از انسان هستند؟!!! و انسان در درجه پائین تری از آن ها به لحاظ کمالات وجودی قرار دارد؟!!!

بطور قطع و از نظر عقلی مطلب چنین نیست، بلکه انسان متعالی ترین مخلوق شناخته شده خداوند است. و ارزش وجودی او و کمالات خلقتی او از موجودات دیگر بیشتر و بالاتر است و او متعالی ترین مخلوقات محسوب می شود. پس علت این تفاوت ها را در جای دیگری باید جستجو کرد!

از توجه دقیق به وضعیت خلقتی انسان و مقایسه نوع حیات او با سایر جانداران روشن می شود که آخرین مرتبه از کمالات حیات جاندارای، اولین مراتب شروع «حیات انسانی» است! یعنی رسیدن به مرحله رشد کامل جسمانی آخرین مرحله کمال وجودی جانداران غیر از انسان است. اما رشد جسمانی در انسان مرحله شروع «حیات حقیقی» این موجود است. بعنوان مثال: هدف اصلی از خلقت یک گوسفند این است که بعضی از مواد موجود در زمینی یعنی گیاه و آب و مقداری هوا در بدن این موجود تبدیل به گوشت و پشم شود و در بدن نوع ماده آن جنینی تشکیل شود و از زمان تولد آن جنین ماده غذائی مناسب بدن او بنام شیر حاصل شود. رسیدن به این مرحله یعنی موقعیتی که علف و آب در بدن این موجود تبدیل به گوشت یا شیر یا جنین شود، آخرین مرتبه از کمالات این موجود است. و برای رسیدن این موجود به این مرحله، یکسال یا دو سال و در بعضی دیگر از جانداران مقداری کمتر از این زمان یا بیشتر از آن کفایت می کند.

یعنی اراده خداوند و قوانینی که بر زندگی این موجود حاکم کرده است، منتهی می شود به اینکه مقداری علف و آب و هوا در بدن این موجود تبدیل به گوشت و پشم و یا شیر شود و برای رسیدن به این وضعیت هم همان مدت کافی است. اما «حیات جانداری» در انسان مقدمه «حیات انسانی» یعنی «حیات حقیقی» او است. و زندگی انسانی به «قوه عقل» در وجود انسان ارتباط دارد حیات حقیقی او با فعالیت این قوه شروع می شود به بیان دیگر انتهای سیر کمالی جانداران دیگر ابتداء زندگی انسانی است. قوه عقل هم در وجود انسان بتدریج و در ارتباط با حوادث زندگی به کمال می رسد و برای رسیدن به مرحله کمال عقل احتیاج به زمان معینی و مشاهدات و تجربیات و تفکر وجود دارد.

مقصد اصلی در زندگی انسان فعال شدن قوه عقل و کسب استعداد لازم برای ورود به عالم دیگر و حیات دائمی است نه رشد بدنی و کمال آن، لذا رشد بدنی در انسان که مقدمه حیات انسانی و فعالیت های مربوط به آن است بطور تدریجی و در زمان طولانی تحقّق می یابد. و این استعداد مورد نظر یعنی استعداد ورود در زندگی اخروی در طول عمر دنیوی انسان حاصل می شود.

زندگی جانداران غیر از انسان چون محدود به عالم دنیا است، و هدف از خلقت آن ها برقراری نظام زندگی انسان ها است و زندگی آن ها حالت وسیله برای زندگی انسان ها دارد، لذا هدایت آن ها هم عموماً از طریق «وحی غریزی» انجام می گیرد. یعنی پروردگار موجودات با نوعی وحی آن ها را در مسیر زندگی هدایت می کند و آن ها از طریق وحی غریزی مسیر زندگی خود را می شناسند و راه و روش ساختن و یافتن محل زندگی خود و نوزادان خود را از همان طریق می یابند و از خطراتی که زندگی آن ها را تهدید می کند، فاصله می گیرند، یا فرار می کنند و نوزادان خود را تغذیه و از آن ها محافظت می کنند.

اما فعالیت غریزی بخش اندکی از زندگی انسان را تشکیل می دهد و نیازهای زندگی انسان در محدوده کوچکی از ناحیه الهامات غریزی تأمین می شود. این فعالیت غریزی هم، در مرحله نوزادی بیشتر از زمان بعدی و در کودکی بیشتر از جوانی و سنین رشد عقلی می باشد. و بعضی از فعالیت های بدنی نوزاد در مراحل بعدی عمر او از بین می رود.

بعنوان مثال: گروهی از پاسخ های خود بخودی عصبی- عضلانی در نوزادان وجود دارند و با افزایش سن بتدریج از بین می روند، و به آن ها رفلکس های نوزادی یا رفلکس های بدوی گفته می شود. این حرکات ناخودآگاه هستند. به عبارت دیگر نوزاد کنترلی بر آن حرکات ندارد مثل رفلکس جستجو (rooting reflex) این رفلکس عبارت است از واکنش ناحیه دهانی نوزاد بر اثر تماس با یک شیء بصورت حرکت به سمت آن شیء و باز کردن دهان برای خوردن آن. نوزاد سرش را به سمت چیزی که گونه اش را لمس کند می برد. این رفلکس جهت شیر خوردن به نوزاد کمک می کند، و تا چهار ماهگی در او جریان می یابد و بعد از آن حرکت اختیاری و ارادی سر جایگزین آن می شود.

مثال دیگر: رفلکس مکیدن (sucking reflex) است که بخشی از فرایند شیر خوردن است و در طی آن از تماس یک شیء با سقف دهان نوزاد، او تحریک به مکیدن می شود. این رفلکس هم بعد از یک سالگی از بین می رود.

گریه در نوزادان و کودکان

نوزاد انسان چون قدرت ارتباط با دیگران را از طریق تکلّم- به معنی عرفی- ندارد، از ناحیه هدایت غریزی خداوند، نیازهای خود را با گریه به دیگران اطلاع می دهد. او به محض تولد جهت دریافت شیر مادر گریه می کند، یعنی نیاز خود را به غذا از این طریق اعلام می کند و به محض اینکه سینه مادر در اختیار او قرار می گیرد گریه اش قطع می شود و شروع به مکیدن می کند و آرام می گیرد. همچنین او نیازهای دیگر خود مثل نیاز به خواب، و محبت مادر، همچنین احساس درد در قسمتی از بدن و گرما یا سرمای فضائی که در آنجا قرار دارد را هم، با نوعی گریه به دیگران اعلام می کند، بطوریکه انواعی از گریه نوزاد حکایت از نوع نیاز یا ناراحتی او دارد.

کلام ایام – 269، شعبان المعظم ماه رحمت و رضوان خدا
بخوانید

بعضی از انواع گریه ها در انسان فقط در مرحله نوزادی و اول کودکی جریان می یابد و در مراحل بعدی عمر او از بین می رود، اما بعضی از آن ها در سنین بالاتر هم در وجود انسان برقرار می شود.»(۱)

از توجه به نوع زندگی انسانها و فعالیت های حیاتی آنها و همچنین رفتارهای جانداران دیگر، روشن می شود که جانداران عمدتاً راه های  زندگی و رسیدن به مقاصد و نیاز های خود را از طریق نوعی وحی بنام وحی غریزی می شناسند یعنی پروردگار موجودات آن ها را از طریق «وحی غریزی» به نیازها و مقاصد و لوازم زنده بودنشان و تولید مثل و مراقبت از نوزادان و بچه های خود و تغذیه آنها هدایت می کند. بطوریکه خداوند در مورد زنبور عسل و رفتارهای این موجود می فرماید:

  «وَأَوْحَى رَبُّكَ إِلَى النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِي مِنَ الْجِبَالِ بُيوتًا وَمِنَ الشَّجَرِ وَمِمَّا يعْرِشُونَ ـ  ثُمَّ كُلِي مِنْ كُلِّ الثَّمَرَاتِ فَاسْلُكِي سُبُلَ رَبِّكِ ذُلُلًا يخْرُجُ مِنْ بُطُونِهَا شَرَابٌ مُخْتَلِفٌ أَلْوَانُهُ فِيهِ شِفَاءٌ لِلنَّاسِ إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيةً لِقَوْمٍ يتَفَكَّرُونَ» (النحل/۶۸ـ۶۹ ) یعنی: پروردگار تو به زنبور عسل وحی کرد که از جاهایی از کوه ها و بعضی درختان و آنچه[بصورت سقف مرتفع] بر پا می کنند خانه هایی فراهم کن ـ سپس انواع ثمرات را بخور و راه های زندگی [تعیین شده از طرف] پروردگارت را [طبق امر او] به پیما [درنتیجه] از بطون آن مایه ای[عسل] با [انواع] و رنگ های مختلف خارج می شود که در آن شفا برای انسانها می باشد و در این[رفتار زنبور عسل] نشانه هایی وجود دارد برای کسانی که تفکر می کنند.

اما انسانها در فضای نوع دیگری از هدایت خداوند قرار دارند و آن نوع عبارت است از هدایت از طریق قوه ای در روح خود بنام عقل و پیامهای خداوند توسط پیامبران. لذا هدایت غریزی در آنها بسیار خفیف است و بخش عمده آن هم مربوط به دوره نوزادی و کودکی است و فقط بخش اندکی از آن در سنین بالای عمر برقرار است.

هدایت انسان به مقاصد حیات و تأمین نیازهای خود و آماده شدن او برای مقصد آفرینش از ناحیه استعدادی خاصی است که خداوند در وجود آنها قرار داده است، یعنی جانداران دیگر چنین استعداد و شایستگی را ندارند. اما اگر انسانی از هدایت برتر مخصوص نوع خود، به هر علتی محروم شود، چون از هدایت غریزی هم مثل حیوانات برخوردار نیست،نخواهد توانست به مقصد آفرینش خود برسد و زندگی او تباه و فاسد خواهد شد! و او نهایتاً در طول دوره زندگی دنیوی فقط حیات جانداری خواهد داشت! اما بجهت اختلاط این دو نوع حیات غالباً انسانها متوجه تفاوت آن دو نمی شوند و بهره مندی از متاع زندگی دنیا را برای خود و دیگران نوعی آسایش و سعادت تلقی می کنند.در حالیکه این حالت در آنها تو همی بیش نیست و حیات آنها در حد جانداری باقی مانده و او استعداد ورود به فضای زندگی حقیقی مطلوب را بدست نیاورده  و اگر او در همان وضعیت بماند و جاده حیات حقیقی را پیدا نکند و در همان حال از دنیا برود، جایگاه او جهنم خواهد بودو در آنجا گرفتار عذابی عظیم و بی پایان خواهد شد در حالیکه نابینا و لال و کر و در نهایت درجه حقارت خواهد بود.

در آیات متعددی در قرآن مجید به این نوع حیات در مورد انسانها اشاره شده است. بعنوان نمونه چند مورد از آیات را ذکر می کنیم:

۱ـ در مورد اهل جهنم می فرماید:

  «لَهُمْ قُلُوبٌ لَا يفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْينٌ لَا يبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لَا يسْمَعُونَ بِهَا أُولَئِكَ كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولَئِكَ هُمُ الْغَافِلُونَ»(الأعراف/۱۷۹)یعنی: آنها قلب هائی دارند که نمی توانند با آنها حقایق را درک کنند و چشم هائی دارند که با آنها نمی بینند و گوشهای دارند که با آنها نمی شنوند، آنها مانند چهار پایان هستند، بلکه از آنها هم گمراه تر و آنان همان غافلان هستند.

در آیه کریمه بطور ضمنی به دو نوع حیات اشاره ای شده و آن دو عبارتند از همان حیات جانداری و حیات انسانی. فرمود انها دارای قلوبی هستند که با آنها نمی توانند حقایق موجود در عالم را شناسائی کنند. یعنی آنها قلب دارند و طبعاً فاقد قلب نیستند چون بدون قلب امکان زنده ماندن نیست. اما قلب انسانی علاوه بر نقش آن در اصل حیات و ادامه و استمرار آن، نقش دیگری هم در حیات انسان دارد،و آن عبارت است قدرت درک مخصوص حیات انسانی! فقه بمعنی درک عمیق و کامل حقیقت یک شئ. قلب در جانداران عامل برقراری اصل حیات است و با از کار افتادن آن، یک جاندار حیات خود را از دست می دهد و می میرد.در وجود انسان هم همین عضو یعنی قلب چنین نقشی را دارد و حیات جانداری انسان از ناحیه همین عضو تأمین می شود.

اما قلب انسان کارائی و نقش دیگری هم دارد، علاوه بر نقشی که در اصل حیات جانداران و همچنین انسان به عهده آن است و آن عبارت است «تفقّه» یعنی قدرت درک مخصوص انسانی، که جانداران دیگر با وجود قرار داشتن همین عضو در بدنشان، فاقد آن قدرت هستند!

پس قلب انسان علاوه بر فعالیت در برقراری اصل حیات جانداری، فعالیت نوع دیگری هم دارد و آن فعالیت اختصاص به قلب انسان دارد.همچنانکه طبق توضیحات فوق الذکر انسان در حیات دنیوی از دو نوع قلب برخوردار است یا به بیان دیگر قلب او دو نوع نقش و کارائی و فعالیت در وجودش دارد، او از دو نوع بینائی و شنوائی بهره مند است یکی بینائی و شنوائی جانداری و دیگر بینائی و شنوائی انسانی!

توضیح اینکه: انسان با عضوی بنام چشم اشیاء را می بیند و میزان بزرگی و کوچکی و رنگ و شکل و دوری و نزدیکی اشیاء را تشخیص می دهد!  این نوع بینائی را جانداران دیگر هم دارند. یعنی وقتی یک انسان در حال راه رفتن به دیواری و یا سنگی و یا درختی و پرتگاهی می رسد آن اشیاء را می بیند و تشخیص می دهد و با توجه به وضعیت آنها مسیر خود را تعیین می کند و یا تغییر می دهد و یا هر اقدام لازم را با توجه به دیدن آنها انجام می دهد. این نوع چشم را جانداران دیگر هم دارند و یا به بیان دیگر، چشم جانداران دیگر هم چنین کارائی و چنین فعالیتی را دارد.

اما چشم انسان فعالیت نوع دیگری هم دارد مثل اینکه وقتی انسان نیازمندی را دید تمایل به کمک کردن به او پیدا می کند و منشأ این تمایل و سبب آن ابتداءً چشم او بود، یعنی «بینائی انسانی» یا وقتی یک انسان می شنود که خطری او را تهدید می کند، در مقابل آن موضع مناسبی انتخاب می کند و سعی می کند از آن خطر محتمل خود را نجات دهد.

یا بعنوان مثال: چشم یک اسب مقداری علف یابرگ یا شاخه درختی را می بیند و بلافاصله به آن نزدیک می شود و بدون هیچ مقدمه ای شروع می کند به خوردن آن! اما یک انسان وقتی یک ماده غذائی مثل یک میوه را می بیند، علاوه برتمایل به خوردن آن، به موقعیت آن میوه هم توجه می کند،یعنی او به صِرفِ تمایل به خوردن آن میوه، به آن کار اقدام نمی کند، بلکه فکر می کند که آن میوه به چه کسی تعلق دارد، مثلاً از جعبه یک مغازه میوه فروشی روی زمین افتاده، یا کسی به او هدیه کرده، یا خودش آن را خریداری کرده، یا او به یک مجلس مهمانی دعوت شده بود و در آن مجلس با آن آوردن میوه می خواهند از او پذیرائی کنند و امثال آنها. اگر فردی که تربیت یافته و حیات انسانی در او فعال شده گرسنه باشد و در دسترس او مقداری موادغذائی و میوه قرار بگیرد، او بدون بررسی و بطور سریع اقدام به خوردن آن نمی کند و اگر معلوم شود که آن ماده غذائی از آن یک انسان دیگری است به آن دست نمی زند، بالخصوص وقتی بفهمد که صاحب آن ماده غذائی خودش به آن نیازمند است. که در این صورت غالباً چنین فردی با وجود شدت گرسنگی خود دست به آن نمی زند. اما در یک کودک دو، سه ساله و یا در جانداران دیگر چنین ادراکی وجود ندارد.مشابه همین موضوع است، رفتار آنهائی که شخصیت اخلاقی ندارند و تربیت لازم پیدا نکرده اند و به قوانین و احکام دینی پای بند نیستند، چنین انسانهائی فقط از حیات جانداری بهره مند هستند لذا آنها مثل سایر جانداران هستند و به قول آن شاعر

گرگ گرسنه چو گوشت یافت نپرسد                    این شتر صالح است یا خر دجّال 

مقداری گوشت برای یک گربه صرفاً غذا محسوب می شود و او در صورت گرسنه بودن به محض دیدن آن گوشت شروع به خوردن میکند، اما حیات انسانی در انسان اجازه چنین اقدامی را به صاحبش نمی دهد.

۹۷/۳/۱

پاورقی ها:

۱ـ وب سایت «حکمت طریف» بخش آموزش های آسمانی شماره ۲

برچسب ها
دکمه بازگشت به بالا
بستن