تطبیق آیات قرآنی با مناجات خمس عشره

s1نشریه بیّنات شماره ۶۸

 

(ویژه نامه قرآن و امام سجاد علیه السلام)

 

تطبیق آیات قرآنی با مناجات خمس عشره

 

بِسْمِ ﭐللَّهِ ﭐلرَّحْمَـٰنِ ﭐلرَّحِيمِ

 

آیات قرآن کریم و معانی عمیق و لطیف آن ها، اساس و ارکان اصلی کلام حجت های پروردگار عالمیان یعنی ذوات مقدسه معصومین (ع) را تشکیل می دهد، با این توضیح که آن بزرگواران و به تعبیر قرآن کریم «مطهّرون» در مرتبه قبل از «تنزیل» به قرآن کریم علم داشتند، همان مرتبه ای که در «کتاب مکنون» قرار دارد. و آن مرتبه از معانی و علوم قرآن، بالاتر از افق افهام عادی انسانی است. به طوری که خداوند فرمود:

«إِنَّهُ لَقُرْءَانٌ کَرِيمٌ — فِي کِتَابٍ مَّکْنُونٍ — لَّا يَمَسُّهُ إِلَّا ﭐلْمُطَهَّرُونَ — تَنزِيلٌ مِّن رَّبِّ ﭐلْعَالَمِينَ» (الواقعه / ۷۷-۸۰)

کلام آن بزرگواران مثل رفتار و افکار آن ها، محل تجلّی تام معانی آیات قرآن کریم است. البته آن بزرگواران در کلام خود، در مقام خطاب به انسان ها قدرت ادراکی و زمینه های روحی مخاطبان خود و یا عموم انسان ها را در نظر می گرفتند.

اما در مورد مناجات با پروردگارشان طبعاً چنین قیدی نباید در کار بوده باشد و در اصل، نیازی به محدود کردن سطح کلام در مرتبه ای خاص وجود نخواهد داشت. اما این جا مطلب نیاز به توضیحی دارد و آن این که آن ها یک وقت در مقام ارتباط و اتصال با خداوند صرفاً جهت شخص خود قرار داشتند که ورود به آن مقام و نزدیک شدن به آن در وسع و امکان افهام عادی انسانی نیست.

اما، یک وقت آن ها در مناجات های خود با خداوند قصد آموزش به دیگران را داشتند، ﻳﺎ اﻳﻦﻛﻪ در ﻣﻘﺎم ﻣﻨﺎﺟﺎت ﺑﺎ ﺧﺪاوﻧﺪ ﺑﻮدﻧﺪ،اﻣﺎ آﻣﻮزش ﺑﻪ دﻳﮕﺮان ﻫﻢ ﻣﻮردﻧﻈﺮ آنﻫﺎ ﺑﻮد،در اﻳﻦ زﻣﻴﻨﻪﻫﺎ ﺣﺪاﻗـﻞ درﺟﻬﺖ اﻟﻔﺎظ و ﻛﻼم ﻣﺸﺘﻤﻞ ﺑﺮ آن ﻣﻨﺎﺟﺎت ﻫـﺎ ﻣـﺤـﺪودﻳﺖ ادراﻛـﻰ اﻧﺴﺎنﻫﺎ و ﺳﻄﺢ ﻋﻠﻤﻰ و اﻳﻤـﺎﻧـﻰ آنﻫـﺎ درﻧﻈﺮ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﻣﻰﺷﺪ.اﻣﺎ ﺟﻨـﺒـﻪ روﺣﻰ و ﺣﺎﻻت ﺷﺨﺼﻰ ﺧﻮدﺷﺎن ﺧﺎرج از اﻳﻦ ﻣﺤﺪودﻳﺖﻫﺎ ﻣﻰﺗﻮاﻧﺴﺖ ﺑﺎﺷﺪ.

درﻣﻮرد دﻋﺎﻫﺎ و ﻣﻨﺎﺟﺎتﻫﺎى ﺣﻀـﺮات ﻣﻌﺼـﻮﻣﻴﻦ (ع) اﺑﺘﺪاءً ﺗﺬﻛﺮ ﻳﻚ ﻧﻜﺘﻪ ﺿـﺮورى اﺳﺖ و آن اﻳﻦﻛﻪ:

آن ﻫﺎ در ﻣﻘﺎم دﻋـﺎ وﻣﻨﺎﺟﺎت ﺑﺎ ﺧﺪاوﻧﺪ ﻋﺒـﺎراﺗﻰ را در ﻛﻼم ﺧﻮد ﺑﻪ ﻛﺎر ﺑﺮده اﻧﺪ ﻛـﻪ در ﻇﺎﻫﺮ ﺑﺎ ﻣﻘﺎم«ﻋﺼﻤﺖ»آنﻫﺎ ﺗﻨﺎﺳﺒﻰ ﻧـﺪارد.و ﻣﺜﻞ اﻳﻦﻛﻪ ﻛﻼم از ﻳﻚ اﻧﺴﺎن ﮔﻨﺎﻫﻜﺎر ﻛـﻪ ﻣﺮﺗﻜﺐ ﮔﻨﺎﻫﺎن ﻛﺒﻴـﺮه زﻳﺎدى ﺷﺪه اﺳﺖ،ﺻﺎدر ﺷﺪه،در ﺣﺎﻟﻰﻛﻪ آﻧﺎن در ﻣﻘﺎم ﻋﺼـﻤـﺖ ﻛﺎﻣﻞ ﻗـﺮار داﺷﺘﻪ و ﺣﺘﻰ ﻳﻚ ﮔﻨﺎه ﻫـﻢ در ﻃـﻮل ﻋﻤﺮ از ﻣﻌﺼـﻮﻣﻴﻦ (ع) ﺳﺮ ﻧـﺰده و ﻫﺮﮔﺰ ﺑـﻪ آن ﻧﺰدﻳﻚ ﻫﻢ ﻧﺸﺪه اﻧﺪ.اﻳﻦ ﻣﻮﺿﻮع ﭼﻨﺪ ﻋﻠﺖ ﻣﻰﺗﻮاﻧﺪ داﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ:

ﻳﻜﻢ: آنﻫﺎ در ﻣﻘﺎم دﻋﺎ و ﻣﻨﺎﺟـﺎت ﻣـﻮﻗﻌﻴﺖ اﻧﺴﺎن ﻫﺎى دﻳﮕـﺮ را درﻧﻈﺮ ﻣﻰﮔـﺮﻓﺘﻨﺪ، اﻧﺴﺎنﻫﺎى ﻋﺎدى ﻛﻪ ﻣﺮﺗﻜﺐ ﮔﻨﺎﻫﺎﻧﻰ ﺷﺪه اﻧﺪ،ﭘﺲ ﻻزم اﺳﺖ ﺑﺎ ﺧﺪاوﻧﺪ ﺑﺎ اﻳﻦ روش و ﺑﺎ اﻳﻦ ﻧﻮع ﻛﻼم ﻣﻨﺎﺟﺎت ﻛﻨﻨد .

دوم: آنﻫﺎ در اﻳﻦ ﻧـﻮع از دﻋﺎ و ﻣﻨﺎﺟﺎت،ﻫﻢ ﺣﻘﻴـﻘـﺘـﺎً در ﻣﻘﺎم دﻋﺎ و ﻣﻨﺎﺟـﺎت ﺑـﺮاى ﺷﺨﺺ ﺧـﻮد ﻗﺮار ﻣﻰﮔﺮﻓﺘﻨﺪ و ﻫﻢ ﻗﺼـﺪ آﻣـﻮزش ﺑﻪ دﻳﮕـﺮان را داﺷﺘﻨﺪ.و ﺗﻔـﺎوت آنﻫﺎ ﺑـﺎ دﻳﮕﺮان در ﺣﺎﻻت روﺣﻰ و ﻗﻠﺒﻰ ﺑﻮد،ﻧﻪ در اﻟﻔﺎظ ﻛﻼم. ﻣﺎﻧﻨﺪ ﻧﻤﺎز ﺟﻤﺎﻋﺖ ﺷﺨﺺ رﺳﻮل اﻛﺮم (ص) ﻛﻪ در آن ﻧﻤﺎز ﻃﺒﻌـﺎً ﻣﻮﻗﻌﻴﺖ اﻓﺮاد ﻣﺴﻦ و ﺿﻌﻴف را در ﻧﻈﺮ ﻣﻰ ﮔـﺮﻓﺘﻨﺪ و ﻧﻤﺎز را ﻛﻮﺗﺎه ﻣﻰﺧـﻮاﻧﺪﻧﺪ اﻣﺎ آن ﺣﻀـﻮر ﻗﻠﺒﻰ ﻣﺨـﺼـﻮص ﺧﻮد، ﻛﻪ ﺑﺎﻻﺗﺮ از ﺣـﺪ ادراك و ﺗﺤﻤـﻞ اﻧﺴﺎنﻫﺎى ﻏﻴﺮﻣﻌﺼﻮم اﺳﺖ، در اﻳﻦ ﻧﻮع ﻧﻤﺎز ﺑﺮﻗﺮار ﺑﻮده اﺳﺖ.

اﻣﺎ ﺣﻀـﺮات ﻣﻌﺼﻮﻣﻴـﻦ(ع) وﻗﺘﻰ در مقام دﻋـﺎ وﻣﻨﺎﺟﺎت ﺑـﺮاى ﺷﺨﺺ ﺧﻮد ـ ﺑﻪ ﻃـﻮر ﺻﺮف ـ ﺑـﻮدﻧﺪ و آﻣـﻮزش دﻳﮕـﺮان و رﻋﺎﻳﺖ ﺣﺎل آنﻫـﺎ ﻣـﻄـﺮح ﻧﺒـﻮد، ﺣﺎﻻﺗﻰ داﺷﺘـﻨـﺪ ﻛـﻪ اﻧﺴﺎنﻫﺎى دﻳﮕﺮ ﻳﻌﻨﻰ ﻏﻴﺮﻣﻌﺼﻮﻣﻴﻦ از آن ﺣﺎﻻت ﺑﻰﺧﺒﺮ ﻫﺴﺘﻨﺪ. ﺑﺎزﻣﺜﻞ دو ﻧﻮع ﻧﻤﺎز رﺳﻮل ﺧﺪا (ص) و ﺣﻀﺮات ﻣﻌﺼﻮﻣﻴﻦ (ع)،ﻳﻜﻰ ﻧﻤﺎز ﺟﻤﺎﻋﺖ ﺑﺎ دﻳﮕﺮان و دﻳﮕﺮى ﻧﻤﺎز ﻓﺮدى و ﺷﺨﺼﻰ ﺑﺮاى ﺧﻮد و در ﺧﻠﻮتﻫﺎ و دور از ﺗﻮﺟﻪ دﻳﮕﺮان.

ﺳﻮم: آن ﺑـﺰرﮔﻮاران در ﻣﻘﺎم ﻋـﺒـﻮدﻳﺖ و دﻋﺎ و ﻣﻨﺎﺟﺎت از ﻧﺎﺣـﻴـﻪ ﺗـﻮﺟﻪ ﺗﺎم ﺑﻪ ﻣـﻘـﺎم ﭘﺮوردﮔﺎر ﻋﺎﻟﻤﻴﺎن اﻋﻤﺎل ﺧﻮد را ﺑﺴﻴﺎر ﺣﻘﻴﺮ و ﻧﺎﭼﻴﺰ ﺣﺴﺎب ﻣﻰ ﻛﺮدﻧﺪ، اﮔﺮ ﭼﻪ ﺧﻮد وﺟﻮد ﻣﻘﺪس و اﻋﻤﺎل آنﻫﺎ داراى ﻋﻈﻤﺖ ﺧﺎﺻﻰ ﺑﻮده اﺳﺖ. ﻳﻌﻨﻰ ﻋﻤﻞ و ﻣﻮﻗﻌﻴﺖ ﺑﺴﻴﺎر ﻋﻈﻴﻢ اﻳﺸﺎن در ﻧﻈﺮ ﺷﺨﺺ ﺧﻮدﺷﺎن ﺑﺴﻴﺎر ﺣﻘﻴﺮ ﺗﻠﻘﻰ ﻣﻰ ﺷﺪ. ﻣﻴـﺰان ﺣﻘﻴﺮ ﺗﻠﻘﻰ ﻛـﺮدن ﺧﻮد و ﻋﻤﻞ ﺧﻮد، ﻣﺘﻨﺎﺳﺐ ﺑﺎ اﺣﺴﺎس ﻋﻈﻤﺖ ﺧﺪاوﻧﺪ ﺑﻮد،ﻋﻈﻤﺖ ﺑﻰ اﻧﺘﻬﺎ و ﻓﻮق ﺣﺪ ادراك!

ﭼﻬﺎرم: ﮔﻨﺎﻫﺎﻧﻰ ﻛﻪ اﻧﺴﺎنﻫﺎ ﻣﺮﺗﻜﺐ ﻣﻰﺷﻮﻧﺪ از ﻳﻚ ﻧﻈﺮ ﺑﻪ دو ﻗﺴﻢ ﺗﻘﺴﻴﻢ ﻣﻰﺷﻮﻧﺪ، یکی این که: از ﻫﺮ ﻟﺤﺎظ در ﻧﻈﺮ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺷﻮد و از ﻫﺮ اﻧﺴﺎﻧﻰ ﺳﺮ ﺑﺰﻧﺪ ﺑﻪ ﻃﻮر ﻣﻄﻠﻖ ﮔﻨﺎه ﺷﻤﺮده ﻣﻰﺷﻮد، ﻛﻪ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﮔﻨﺎﻫﺎن از ﻫﻤﻴﻦ ﻧﻮع ﻫﺴﺘﻨﺪ.

دیگری، ﻋﻤﻠﻰ اﺳﺖ ﻛﻪ در ﺷﺮاﻳﻂ ﻋﺎدى ﮔﻨﺎه ﻣﺤﺴـﻮب ﻧﻤﻰﺷﻮد و در ﺷﺮاﻳﻂ ﺧﺎص ﺑﻪ ﮔﻨﺎه ﺗﺒﺪﻳﻞ ﻣﻰﺷـﻮد،ﻳﺎ اﻓـﺮاد ﺧﺎﺻﻰ آن را ﮔﻨﺎه ﻣﺤﺴـﻮب ﻣﻰﻛﻨﻨﺪ.ﻣﻰﺷـﻮد اﺳﻢ اﻳﻦ ﻧـﻮع ﻋﻤﻞ را «ﮔﻨﺎه ﻧﺴﺒﻰ»ﮔﺬاﺷﺖ.ﺑـﻪﻋـﻨـﻮان ﻣﺜﺎل: اﮔﺮ ﻛﺴﻰ ﺑﻪ ﻳﻚ اﻧﺴﺎن ﻇﻠﻤـﻰ ﻛـﺮده،اﻳﻦ ﺷﺨﺺ ﻣﻮرد ﻇﻠﻢ واقع ﺷﺪه، آﻳﺎ ﻣﻮظف اﺳﺖ ﺷﺨﺺ ﻇﻠﻢ ﻛﻨﻨﺪه را ﻣﻮرد ﻋﻔﻮ ﻗﺮار دﻫﺪ و او را ﺑﺒﺨﺸﺪ؟ ﻃﺒـﻌـﺎً در ﺷﺮاﻳﻂ ﻋﺎدى او ﭼﻨﻴـﻦ وﻇﻴﻔﻪاى ﻧـﺪارد و ﺑﻪ ﺟﻬﺖ ﻋﻔﻮ ﻧـﻜـﺮدن او، ﮔﻨﺎﻫﻰ ﻣـﺮﺗﻜﺐ ﻧﺸﺪه اﺳﺖ! اﻣﺎ اﮔﺮ ﺷﺨﺼﻰ ﻛﻪ ﻇﻠـﻢ ﻛـﺮده تقاضای ﻋﻔﻮ ﺑﻜﻨـﺪ و در اﻳـﻦ ﺗﻘﺎﺿﺎ اﺻﺮار ﻛﻨﺪ ﺑﻪ وﻳﮋه ﻛﻪ اﻳﻦ ﺗﻘﺎﺿـﺎ را درﺣﻀﻮر دﻳﮕﺮان اﻧﺠﺎم دﻫﺪ، آﻳﺎ وﺿﻌﻴﺖ ﺗﻐﻴﻴﺮ ﭘﻴﺪا ﻧﻤﻰﻛـﻨـﺪ؟! دراﻳﻦ ﺷﺮاﻳﻂ ﻋﻔﻮ ﻧـﻜـﺮدن از او ﺣﺪاﻗﻞ در ﻣـﻮرد ﺑﻌﻀﻰ از اﻧﺴﺎنﻫﺎ ﮔـﻨـﺎه ﻣﺤﺴﻮب ﻣﻰﺷﻮد.

در ﺳﻴﺮه ﺷﺮیف وﺟﻮد ﻣﺒﺎرك رﺳﻮل اﻛﺮم (ص) ﻧﻘﻞ ﺷﺪه اﺳﺖ ﻛﻪ ﺷﺒﻰ در رﻓﺘﺎر و ﺳﻴﻤﺎى ﻣﺒﺎرﻛﺶ ﻧﻮﻋﻰ ﻧﮕﺮاﻧﻰ آﺷﻜﺎر ﺑﻮد، ﻋﻠﺖ آن را ﺳﺆال ﻛﺮدﻧﺪ،آن ﺣﻀﺮت ﻓﺮﻣﻮد ﻛﻪ ﭼﻨﺪ درﻫﻢ ﻧﺰد او ﻣﻮﺟﻮد اﺳﺖ،و در اﻳﻦ وﻗﺖ ﺷﺐ ﻫﻢ ﺷﺨﺺ ﻓﻘﻴﺮى ﺷﺎﻳﺪ ﺑﺎﺷﺪ ﻛﻪ ﺑﻪ اﻳﻦ ﭼﻨﺪ درﻫﻢ اﺣﺘﻴﺎج دارد! ﻧﮕﺮاﻧﻰ او از اﻳﻦ ﺟﻬﺖ ﻣﻰﺑﺎﺷﺪ، ﺗﺎ اﻳﻦﻛﻪ آن ﭼﻨﺪ درﻫﻢ را ﻳﻜﻰ از ﻧﺰدﻳﻜﺎﻧﺶ ﺑﺮدﻧﺪ و ﺑﻪ ﻓﻘﻴﺮى اﻧﻔﺎق ﻛﺮدﻧﺪ و آن ﺣﻀﺮت آراﻣﺸﻰ ﭘﻴﺪا ﻛﺮد و ﺧﻮاﺑﻴﺪ.

آن ﺑﺰرﮔﻮار ﻫﻤﺮاه داﺷﺘﻦ ﭼﻨﺪ درﻫﻢ را وﻗﺖ ﺧﻮاب، در ﺣﺎﻟﻰﻛﻪ اﻣﻜـﺎن دارد ﻓﻘﻴﺮى ﺑﻪ آن ﻧﻴﺎزﻣﻨﺪ ﺑﺎﺷﺪ، ﺑـﺮاى ﺧﻮد ﮔﻨﺎه ﻣﺤﺴﻮب ﻣﻰﻛﻨﺪ و ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ آن، ﻧﮕـﺮاﻧﻰ در ﺧﻮد اﺣﺴﺎس ﻣﻰﻛﻨﺪ و وﻗﺘﻰ آن ﭼﻨﺪ درﻫﻢ ﺑﻪ ﻓﻘﻴﺮى داده ﻣﻰﺷﻮد آراﻣﺸﻰ اﺣﺴﺎس ﻣﻰﻛﻨﺪ و ﻣﻰﺧﻮاﺑﺪ.

ﺑﺎز در ﺳﻴﺮه ﺷﺮﻳف آن ﺣﻀﺮت ﮔﻔﺘﻪ ﺷﺪه ﻛﻪ از اﻣﺎم ﺻﺎدق(ع) ﺳؤال ﻛﺮدﻧﺪ،آﻳﺎ درﺳﺖ اﺳﺖ ﻛﻪ ﺟﺪ ﺷﻤﺎ رﺳﻮل ﺧﺪا (ص) ﻫﻴﭻ ﺷﺒﻰ ﺑﻪ اﻧﺪازه ﺳﻴﺮ ﺷﺪن از ﻧﺎن ﮔﻨﺪم ﻧﺨﻮرد؟ ﻓﺮﻣﻮد:

ﻧﻪ، ﺟﺪم رﺳﻮل ﺧﺪا (ص) ﻧﺎن ﮔﻨﺪم ﻧﻤﻰﺧﻮرد، ﺑﻠﻜﻪ ازﻧﺎن ﺟﻮ ﺑﻪ اﻧﺪازه ﺳﻴﺮﺷﺪن ﻧﻤﻰﺧﻮرد! ﻳﻌﻨﻰ آن ﺑﺰرﮔﻮار از ارزان ﺗﺮﻳﻦ ﻧﻮع ﻏﺬاﻫﺎ ﻛﻪ ﻧﺎن ﺟﻮ ﺑﻮد ﺑﻪ اﻧﺪازه ﺳﻴﺮﺷﺪن ﻧﻤﻰﺧﻮرد وﻫﻤﻴﺸﻪ در ﺣﺎل ﮔﺮﺳﻨﮕﻰ ﺑﻮد،و ﻫﻴﭻ ﺷﺒﻰ از ﻳﺎد ﻓﻘﺮاء و ﮔﺮﺳﻨﻪﻫﺎ ﻏﺎﻓﻞ ﻧﺒﻮد.و خوردن ﺑﻪ اﻧﺪازه ﺳﻴﺮ ﺷﺪن از ﻏﺬاى ارزان ﻗﻴﻤﺖ ﻳﻌﻨﻰ ﻧﺎن ﺟـﻮ را ﻫﻢ ﺑﺮاى ﺧﻮد ﮔﻨﺎه ﺣﺴﺎب ﻣﻰﻛﺮد. ﭼﻮن در ﺟﺎﻣﻌﻪ ﻃﺒﻌﺎً ﮔﺮﺳﻨﻪﻫﺎﺋﻰ وﺟﻮد داﺷﺘﻨﺪ.

درﻣﻮرد اﻣﻴـﺮاﻟﻤؤﻣﻨﻴﻦ ﻋﻠـﻰ(ع) ﻧﻘﻞ ﺷﺪه اﺳﺖ ﻛﻪ ﻳﻚ روز اﻣﺎم ﺣﺴﻦ ﻣﺠﺘـﺒـﻰ(ع) ﭘﺪر ﺑﺰرﮔﻮار ﺧﻮد را ﺑﻪ ﻣﻨﺰل ﺧﻮد دﻋﻮت ﻛﺮد و از آن ﺣﻀﺮت اﺟﺎزه ﺧﻮاﺳﺖ ﻛﻪ ﻏﺬاﺋﻰ از ﮔﻮﺷﺖ ﺑﺮاﻳﺶ ﺗﻬﻴﻪ ﻛﻨﺪ ﺑﺎ ﻣﻘﺪارى ﻧﺎن ﻧﺮم ﻣﻌﻤﻮﻟﻰ،و اﻣﺎم (ع) ﺑﻪ ﻓﺮزﻧﺪش اﺟﺎزه داد.

ﺗﻮﺿﻴﺢ اﻳﻦﻛﻪ ﻏﺬاى ﻣﻌﻤﻮل و همیشگی اﻣﻴﺮاﻟﻤؤﻣﻨﻴﻦ (ع) ﻗﻄﻌﻪاى ﻧﺎن ﺧﺸﻚ ﺟﻮ ﺑﻮد و ﻓﺮزﻧﺪان آن ﺣﻀﺮت از روى ﺗـﺮﺣﻢ ﺑﻪ ﺣﺎل ﭘﺪر،دوﺳﺖ داﺷﺘﻨﺪ ﮔﺎﻫﻰ ﻏﺬاﺋﻰ ﻏﻴـﺮ از آن ﺑﺮاى او ﺗﻬﻴﻪ ﻛﻨﻨﺪ.و اﻣﺎم ﻣﺠﺘﺒﻰ (ع) ﺑﻪ ﻫﻤﻴﻦ ﺟﻬﺖ ﭼﻨﻴﻦ اﺟﺎزه اى از او ﺧﻮاﺳﺖ.

وﻗﺘﻰ ﺳﻔﺮه ﺑﺎز ﻛﺮدﻧﺪ و ﻏﺬاى ﻣﻮرد ذﻛﺮ را آوردﻧﺪ،در ﻫﻤﺎن ﺣﺎل ﻓﻘﻴﺮى ﺑﻪ در ﺧﺎﻧﻪ آﻣﺪ و اﻇﻬﺎر ﮔﺮﺳﻨﮕﻰ ﻛﺮد و ﻃﻌﺎﻣﻰ درﺧﻮاﺳﺖ ﻛﺮد. اﻣﻴﺮاﻟﻤﺆﻣﻨﻴﻦ ﻋﻠﻰ(ع) ﺑﻪ ﻓﺮزﻧﺪش ﻓﺮﻣﻮد اﻳﻦ ﻏﺬا را ﺑﻪ ﺳﺎﺋﻞ ﺑﺪه ﭼﻮن ﻣﻰﺗﺮﺳﻢ ـ در ﻏﻴﺮ اﻳﻦ ﺻﻮرت ـ ﺧﺪاوﻧﺪ روز ﻗﻴﺎﻣﺖ ﺑﻔﺮﻣﺎﻳﺪ:

«أَذْهَبْتُمْ طَيِّبَاتِکُمْ فِي حَيَاتِکُمُ ﭐلدُّنْيَا وَﭐسْتَمْتَعْتُم بِهَا»(اﻻﺣﻘﺎف / ۲۰) اﻣﺎم اﻣﻴﺮاﻟﻤؤﻣﻨﻴﻦ ﻋﻠﻰ(ع) ﻋﺪم اﻋﺘﻨﺎء ﺑﻪ ﻳﻚ ﮔﺮﺳﻨﻪ در ﺣﺪ ﺗﺮﺟﻴﺢ و اﻳﺜﺎر او را ﺑﺮاى ﺧﻮد، ﮔﻨﺎه ﺣﺴﺎب ﻣﻰﻛﻨﺪ.

ﻧﻘﻞ ﻛﺮده اﻧﺪ ﻛﻪ ﻣﺮدى ﺑﻪ ﺧﺪﻣﺖ اﻣﺎم ﺣﺴﻦ ﻣﺠﺘﺒﻰ(ع) آﻣﺪ و ﺑﺪون اﻳﻦ ﻛﻪ ﭼﻴﺰى ﺑﮕﻮﻳﺪ اﻣﺎم(ع) ﻛﻴﺴﻪ ﭘﻮﻟﻰ ﺑﻪ او ﻋﻄﺎ ﻓﺮﻣﻮد: ﻛﺴﻰ ﺑﻌﺪاً ﺑﻪ او ﻋﺮض کرد، ﺷﻤﺎ ﺻﺒﺮ ﻧﻜﺮدﻳﺪ او ﭼﻴﺰى ﺑﮕﻮﻳﺪ! اﻣﺎم (ع) ﻓﺮﻣﻮد اﮔﺮ ﻣﻬﻠﺖ ﻣﻰدادم،ﺣﺎﺟﺘﺶ را ﺑﻪ زﺑﺎن ﻣﻰآورد،آن ﻣﻮﻗﻊ ﺑﻬﺎى آﺑﺮوى او را ﺑﻪ او داده ﺑﻮدم.

ﻳﻌﻨﻰ وﻗﺘﻰ اﻣﺎم (ع) ﻣﺘﻮﺟﻪ ﻣﻰ ﺷﻮد او ﺣﺎﺟﺘﻰ دارد، ﺑﺪون اﻇﻬﺎر آن، ﺑﻪ او ﻛﻤﻚ ﻣﻰﻛﻨﺪ ﺗﺎ آﺑﺮوﻳﺶ ﺣﻔﻆ ﺷﻮد در ﻏﻴﺮ اﻳﻦ ﺻﻮرت اﻳﻦ ﻛﺎر را ﺑﺮاى ﺧﻮد ﮔﻨﺎﻫﻰ ﺣﺴﺎب ﻣﻰﻛﻨﺪ.

ﻫﻤﭽﻨﻴﻦ ﻧﻘﻞ ﺷﺪه ﻛﻪ ﻣﺮدى ﺧﺪﻣﺖ اﻣﺎم ﺣﺴﻴﻦ(ع) آﻣﺪ و ﻧﺎﻣﻪ اى ﺑﻪ او داد، اﻣﺎم ﻗﺒﻞ از ﺧﻮاﻧﺪن ﻧﺎﻣﻪ -ﺑﻄﻮر ﻛﺎﻣﻞ-، ﻳﻌﻨﻰ ﻗﺒﻞ از اﺗﻤﺎم ﻧﺎﻣﻪ، ﻛﻴﺴﻪ ﭘﻮﻟﻰ ﺑﻪ آن ﻣﺮد ﻋﻄﺎ ﻛﺮد،ﻛﺴﻰ ﺑﻌﺪاً ﺑﻪ اﻣﺎم (ع) ﻋﺮض ﻛﺮد ﭼﺮا ﻗﺒﻞ از اﻳﻦﻛﻪ ﻧﺎﻣﻪاش را ﺑﺨﻮاﻧﻰ ﺑﻪ او ﭼﻴﺰى ﻋﻄﺎ ﻛﺮدى، اﻣﺎم (ع) ﻓﺮﻣﻮد اﮔـﺮ او را ﻣﻌﻄﻞ ﻣـﻰﻛـﺮدم ـ در ﺣـﺪ وﻗﺖ ﻻزم ﺑـﺮاى ﺧﻮاﻧﺪن ﻧـﺎﻣـﻪ ـ ﺧـﺪاوﻧﺪ ﻣـﺮا ﻣﺆاﺧـﺬه ﻣﻰﻧﻤﻮد.اﻟﺒﺘﻪ ﺣﺎﺻﻞ ﻛﻼم اﻣﺎم (ع) اﻳﻦ ﺑﻮد ﻧﻪ ﻋﻴﻦ ﻛﻼﻣﺶ.

ﻗﺎﺑﻞ ﺗﻮﺟﻪ اﺳﺖ ﻛﻪ آن ﺣﻀـﺮت ﻣﻌﻄﻞ ﻛﺮدن ﻳﻚ ﺳﺎﺋﻞ را در ﺣﺪ ﭼﻨﺪ ﻟﺤﻈﻪ ﻛﻪ ﻧﺎﻣـﻪ ﺧﻮاﻧﺪه ﺷﻮد ﺑﺮﺧﻮد روا ﻧﻤﻰداﻧﺴﺖ. و ﭼﻮن ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺷﺪه ﺑﻮد ﻛﻪ ﻧﻴﺎز او ﭼﻴﺴﺖ، ﻧﺨـﻮاﺳﺖ او ﭼﻨﺪ ﻟﺤﻈﻪ در ﺣﺎﻟﺖ ﺧﺠﺎﻟﺖ ﻛﺸﻴﺪن ﻣﻜﺚ ﻛﻨﺪ.

ﺑﺎ ﺑﻴﺎن اﻳﻦ ﭼﻨﺪ ﻧﻜﺘﻪ روﺷﻦ ﻣﻰﺷﻮد ﻛﻪ ذوات ﻣﻘﺪﺳﻪ ﻣﻌﺼﻮﻣﻴﻦ (ع) ﭼﻪ اﻋﻤﺎﻟﻰ را ﺑﺮاى ﺧﻮد ﮔﻨﺎه ﺣﺴﺎب ﻣﻰﻛﺮدﻧﺪ.

موضوع تحقیق و ﺑـﺮرﺳﻰ در اﻳﻦ ﻣﻘﺎﻟﻪ«ﻣﻨﺎﺟﺎت ﺧﻤـﺲ ﻋـﺸـﺮه» و ﺗﺠﻠﻰ آﻳﺎت ﻗـﺮآن در ﻋﺒـﺎرات آن ﻣﻰ ﺑﺎﺷﺪ. اﻳﻦ ﻣﻨـﺎﺟـﺎت ﺷـﺮﻳـف از وﺟﻮد ﻣﺒـﺎرك ﺣﻀـﺮت ﺳﻴﺪاﻟﺴـﺎﺟـﺪﻳـﻦ، زﻳﻦاﻟﻌﺎﺑﺪﻳﻦ، اﻣﺎم ﻋﻠﻰ ﺑﻦ اﻟﺤﺴﻴﻦ (ع) ﺻﺎدر ﺷﺪه اﺳﺖ.

ﻣﻨﺎﺟﺎت اﻟﺘﺎﺋﺒﻴﻦ

 ۱-« بِسْمِ ﭐللَّهِ ﭐلرَّحْمَـٰنِ ﭐلرَّحِيمِ. اِلهى‏ اَلْبَسَتْنِى الْخَطایا ثَوْبَ مَذَلَّتى…»

ﺗﻤﺎم اﺟﺰاء ﭘﺎﻧﺰده ﮔﺎﻧﻪ اﻳﻦ ﻣﻨﺎﺟﺎت ﺷﺮﻳف، ﺑﺎ آﻳﻪ ﻛﺮﻳﻤﻪ «بِسْمِ ﭐللَّهِ ﭐلرَّحْمَـٰنِ ﭐلرَّحِيمِ» ﺷﺮوع ﺷﺪه اﺳﺖ، ﺑﻨﺎﺑﺮاﻳﻦ اوﻟﻴﻦ ﻣﻮرد ﺑﻬﺮه ﺑﺮدارى از ﻗﺮآن ﻛﺮﻳﻢ و اوﻟﻴﻦ ﻣﻮرد از ﺗﺠﻠﻰ آﻳﺎت ﻗﺮآن در اﻳﻦ ﻛﻼم، ﻫﻤﻴﻦ آیه ﻣﻰﺑﺎﺷﺪ.

ﻗﺮار ﮔﺮﻓﺘﻦ اﻳﻦ آﻳﻪ ﻛﺮﻳﻤﻪ ـ ﻳﻌﻨﻰ آﻳﻪ «ﺑـﺴـﻤـﻠـﻪ»در اول ﻫﺮ ﻳﻚ از اﺟـﺰاء اﻳﻦ ﻣﺠﻤـﻮﻋﻪ ﻣﻨﺎﺟﺎتﻫﺎ ﻣﻰﺗﻮاﻧﺪ به ﻳﻜﻰ از ﺳﻪ ﻋﻠﺖ ذﻳﻞ ﻣﺮﺑﻮط ﺷﻮد.

الف: ﺑﻪ ﺟﻬـﺖ رﻋﺎﻳﺖ ﻳﻚ ادب ﺗﻮﺣﻴﺪى ﻛﻪ ﻋﺒـﺎرت اﺳﺖ از ﺷـﺮوع ﻫﺮ ﻛﺎرى ﺑﺎ ﻧﺎم ﺧﺪاوﻧﺪ ﻛﻪ در اﺧﻼق دﻳﻨﻰ اﻳﻦ روش ﻣﻮرد ﺳﻔﺎرش و ﻋﻤﻞ ﻣﻰﺑﺎﺷﺪ.

ب: آﺷﻜﺎر ﻛﺮدن اﻳﻦ ﻣﻄﻠﺐ ﻛﻪ ﻫﺮﻳﻚ از اﻳﻦ ﻣﻨﺎﺟﺎتﻫﺎ ﻣﺸﺘﻤﻞ ﺑﺮ ﻣﻮﺿﻮﻋﻰ ﻣﻌﻴﻦ ﺑﺎ اﺟﺰاء ﻣﺮﺗﺒﻂ ﺑﻪ ﻫﻢ ﻣﻰﺑﺎﺷﺪ ﻛﻪ آﻳﻪ «ﺑﺴﻤﻠـﻪ» ﺑـﻪ ﻣـﻨـﺰﻟﻪ ﺣﺼـﺎرى دور آن اﺟﺰاء ﻗﺮار ﮔـﺮﻓﺘﻪ و ﻣﻮﺿﻮع ﻣﻌﻴﻨﻰ ﻣﺤﻮر ﻣﻄﺎﻟﺐ آن اﺟﺰاء را ﺗﺸﻜﻴﻞ ﻣﻰدﻫﺪ. ﻛﻪ در اﻳﻦ ﺻﻮرت ﻣﻮﺿﻮع ﺷﺒﻴﻪ ﻣﻮﻗﻌﻴﺖ اﻳﻦ آﻳﻪ در اول ﺳﻮرهﻫﺎى ﻗﺮآن خواهد بود.

ج: اﻳﺠﺎد ﺗـﻮﺟﻪ ﺑﻪ اﻳﻦ ﻧﻜﺘﻪ ﻛﻪ ﻣـﻌـﺎﻧـﻰ ﻣـﻠـﺤـﻮظ در اﻳﻦ آﻳﻪ ﺑـﺎ اﺟـﺰاء و ﻋﺒـﺎرات اﻳﻦ ﻣﻨﺎﺟﺎتﻫﺎ ارﺗﺒﺎط دارد و اﻳﻦ ارﺗﺒﺎط ﻣﺸﺘﻤﻞ ﺑﺮ ﻣﻌﺎﻧﻰ ﻟﻄﻴﻔﻰ اﺳﺖ.

ﻣﻮرد اول ﻧﻤﻰﺗﻮاﻧﺪ ﺑﻪ ﻃﻮر ﻗﻄﻌﻰ درﺳﺖ ﺑﺎﺷﺪ و ﻋﻤﻮﻣﻴﺖ ﭘﻴﺪا ﻛﻨﺪ، ﭼﻮن ﺷﺮوع ﻛﺎرﻫﺎ در اﺧﻼق دﻳﻨﻰ ﺑﺎ اﺻﻞ ذﻛﺮ ﻧﺎم ﺧﺪاوﻧﺪ ﺑﺎﻳﺪ ﻫﻤﺮاه ﺑﺎﺷﺪ، ﻧﻪ ﺻﺮﻓﺎً ذﻛﺮ آﻳﻪ ﻛﺮﻳﻤﻪ «ﺑﺴﻤﻠﻪ» . ﻳﻌﻨﻰ اﮔﺮ ﻋﺒﺎرت دﻳﮕﺮى ﻫﻢ ﮔﻔﺘﻪ ﺷﻮد ﻛﻪ ﻣﺸﺘﻤﻞ ﺑﻪ ذﻛﺮ«الله » اﺳﺖ ﺑﻪ اﻳﻦ دﺳﺘﻮر اﺧﻼﻗﻰ دﻳﻨﻰ ﻋﻤﻞ ﺷﺪه اﺳﺖ. ﺑﻪ ﻋﻨﻮان ﻧﻤﻮﻧﻪ: دﻋﺎﻫﺎى«ﺻﺤﻴﻔﻪ ﺳﺠﺎدﻳﻪ» ﺑﺎ آﻳﻪ ﺑﺴﻤﻠﻪ ﺷﺮوع ﻧﺸﺪه اﺳﺖ وﻟﻰ ﻏﺎﻟﺒﺎً در اوﻟﻴﻦ ﻋﺒﺎر ات آن دﻋﺎﻫﺎ، اﺳﻢ الله ﺑﻪ ﺻﻮرﺗﻰ ذﻛﺮ ﺷﺪه اﺳﺖ ﺑﻪ ﻋﻨﻮان ﻧﻤﻮﻧﻪ:

دﻋﺎى اول:«اﻟﺤﻤﺪﻟﻠﻪ اﻻول ﺑﻼ اول ﻛﺎن ﻗﺒﻠﻪ»

دﻋﺎى دوم:«واﻟﺤﻤﺪﻟﻠﻪ اﻟﺬى ﻣﻦّ ﻋﻠﻴﻨﺎ ﺑﻤﺤﻤﺪ ﻧﺒﻴّﻪ ﺻﻠﻰ اﻟﻠﻪ ﻋﻠﻴﻪ و آﻟﻪ»

دﻋﺎى ﺳﻮم: «اﻟﻠﻬﻢ و ﺣﻤﻠﺔ ﻋﺮﺷﻚ اﻟﺬﻳﻦ ﻻﻳﻔﺘﺮون ﻣﻦ ﺗﺴﺒﻴﺤﻚ»

ﺗﺬﻛﺮ اﻳﻦ ﻧﻜﺘﻪ ﻫﻢ اﻳﻦﺟﺎ ﻻزم اﺳﺖ که در اول ﺑﻌﻀﻰ از ﺧﻄﺒﻪﻫﺎ و ﻛﻼمﻫﺎ اﺣﺘﻤﺎل دارد در اﺻﻞ ﺑﺴﻢ الله ﺑﻪ ﺻـﻮرﺗﻰ ﻣﺬﻛﻮر ﺑﻮده و در ﻣﻘﺎم ﻧـﻮﺷﺘﻦ آن در ﻛﺘﺎبﻫﺎ ﺟﻬﺖ رﻋﺎﻳـﺖ اﺧﺘﺼﺎر و ﻋﻠﻠﻰ دﻳﮕﺮ ﺣﺬف ﺷﺪه اﺳﺖ. و ﻋﺒﺎرت «اﻣﺎ ﺑﻌﺪ» در اول ﺑﻌﻀﻰ از ﻛﻼمﻫﺎ ﺣﺎﻛﻰ از اﻳﻦ ﻧﻜﺘﻪ ﻣﻰﺑﺎﺷﺪ. یعنی ﻣﻄﻠﺐ اﺻﻠﻰ ﺑﻌﺪ از ذﻛﺮ ﻧﺎم الله و ﺛﻨﺎى ذات ﻣﻘﺪس او و ﺑﻌﺪ از ﺻﻠﻮات و ﺳﻼم ﺑﺮ رﺳول ﺧﺪا (ص)ﭼﻨﻴﻦ اﺳﺖ.

اما مورد دوم می تواند مورد نظر باشد، یعنی نقش و موقعیت این آیه در شروع هر یک از اجزاء این مجموعه مناجات ها، واگر علت سومی قطعی نباشد، حداقل این مورد دوم قابل اثبات است.

در این صورت می شود در یک تحقیق دقیق و عمیق متدبّرانه ارتباط اصل موضوع هر یک از اجزاء این مناجات ها یعنی هر پانزده قسمت و اجزاء داخلی آن ها و مضامین عبارات آن ها با معانی ملحوظ در این آیه کریمه، مورد توجه قرار گیرد و کشف شود!

در هر صورت اولین آیه از قرآن که در این مناجات و قسمت های پانزده گانه آن مورد توجه و بهره برداری قرار گرفته همین آیه مبارکه «بسمله» می باشد. اگر چه در این مقاله در ﻣﻘﺎم ﺑﻴﺎن ﺗﻔﺴﻴﺮ اﻳﻦ آﻳﻪ ﻧﻴﺴﺘﻴﻢ، اﻣﺎ ﺑﺎ ﺗﻮﺟﻪ ﺑﻪ اﻳﻦ ﻛﻪ ﻛﻠﻤﻪ «اﻟﺮﺣﻤﻦ» ﺻﻔﺖ ﻣﺒﺎﻟﻐﻪ اﺳﺖ و ﻛﻠﻤﻪ «اﻟﺮﺣﻴﻢ» ﺻﻔﺖ ﻣﺸﺒﻬﻪ، از ﻣﺠﻤﻮع ﻣﻌﺎﻧﻰ آﻳﻪ ﺑﺮ ﻣﻰآﻳﺪ ﻛﻪ رﺣﻤﺖ ﺧﺪاوﻧﺪ ﺑﻰ ﭘﺎﻳﺎن و ﻣﺴﺘﻤﺮ اﺳﺖ و ﺑـﺮاى ﻣﻴـﺰان آن و زﻣﺎن ﺑﻬـﺮه ﻣﻨﺪى از آن ﻣﺤﺪودﻳﺖ و ﻣﻤﻨـﻮﻋﻴﺘﻰ در اﺻـﻞ وجود ﻧﺪارد، و اﮔﺮ در ﻋﺎﻟﻢ دﻧﻴﺎ ﺑﻌﻀﻰ از اﻧﺴﺎنﻫﺎ از ﺟﻬﺎﺗﻰ از اﻳﻦ رﺣﻤﺖ واﺳﻌﻪ ﺑﻰ ﺑﻬﺮه ﻳﺎ ﻛﻢ ﺑﻬﺮه ﻫﺴﺘﻨﺪ، اﻳﻦ ﻣﺤﺮوﻣﻴﺖ از ﻧﺎﺣﻴﻪ ﺧﺪاوﻧﺪ ﻧﻴﺴﺖ و ﻫﻤﭽﻨﻴﻦ ﻣﺤﺮوﻣﻴﺖ ﻛﻔﺎر در ﺟﻬﺎن ﺑﻌـﺪى،از رﺣﻤﺖ ﺧـﺪاوﻧﺪ و اﺑﺘﻼء ﺑﻪ ﻋﺬاب ﻋﻈﻴﻢ ﺟﻬﻨﻢ، ﻫﻤﭽـﻨـﺎن از ﻧـﺎﺣـﻴـﻪ او ﻧﻴﺴﺖ. ﺑﻠﻜﻪ ﻣﺤﺮوﻣﻴﺖﻫﺎ ﭼﻪ در دﻧﻴﺎ ﭼﻪ در آﺧﺮت از ﻧﺎﺣﻴﻪ ﻣﻮﻗﻌﻴﺖ ﺧﻮد ﺑﻨﺪهﻫﺎ ﻣﻰﺑﺎﺷﺪ. در آﻳﺎﺗﻰ از ﻗﺮآن ﻣﺠﻴﺪ ﺑﻪ اﻳﻦ ﺣﻘﻴﻘﺖ اﺷﺎره ﺷﺪه اﺳﺖ. از ﺟﻤﻠﻪ ﻣﻰﻓﺮﻣﺎﻳﺪ:

« وَمَا کَانَ عَطَاءُ رَبِّکَ مَحْظُوراً » (اﻻﺳﺮاء / ۲۰) ﺑﺎز در اﻳﻦ زﻣﻴﻨﻪ در آﻳﻪ دﻳﮕﺮى ﻣﻰﻓﺮﻣﺎﻳﺪ:

«وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ ﭐلْقُرَىٰ ءَامَنُواْ وَﭐتَّقَوْاْ لَفَتَحْنَا عَلَيْهِم بَرَکَاتٍ مِّنَ ﭐلسَّمَاءِ وَﭐلْأَرْضِ »(اﻻﻋﺮاف / ۹۶) ﻃﺒﻖ ﻣـﺪﻟـﻮل اﻳﻦ آﻳﻪ، اﻳﻤـﺎن و ﺗـﻘـﻮا ﻋﺎﻣـﻞ ﻧـﺰول ﺑﺮﻛﺎت ﺧـﺪاوﻧﺪ از آﺳـﻤـﺎن و زﻣﻴـﻦ ﻣﻰﺷﻮد، و ﻣﺎﻧﻊ ﻧـﺰول اﻳﻦ ﺑﺮﻛﺎت، ﻧﺒﻮد اﻳﻦ دو ﻋﺎﻣﻞ اﺳﺖ. ﺣﺎل ﭼـﻪ ارﺗﺒﺎﻃﻰ ﺑﻴﻦ اﻳﻤﺎن و ﺗﻘﻮا و ﻧﺰول ﺑﺮﻛﺎت ﺧﺪاوﻧﺪ و اﻧﺘﺸﺎر ﻣـﺮاﺗﺐ ﮔﺴﺘﺮده رﺣﻤﺖ او وﺟﻮد دارد، ﺑﺤﺚ در ﻣـﻮرد آن،اﺣﺘﻴﺎج ﺑﻪ ﻓﺮﺻﺖ و ﻣﺠﺎل دﻳﮕﺮى دارد!

در اﻳﻦ زﻣﻴﻨﻪ در ﻣﻮرد دﻳﮕﺮى ﻣﻰﻓﺮﻣﺎﻳﺪ:

«وَرَحْمَتِي وَسِعَتْ کُلَّ شَيْءٍ فَسَأَکْتُبُهَا لِلَّذِينَ يَتَّقُونَ وَيُؤْتُونَ ﭐلزَّکَوٰةَ وَﭐلَّذِينَ هُم بِئَايَاتِنا يُؤْمِنُونَ» (اﻻﻋﺮاف / ۱۵۶ ) ﻃﺒﻖ ﻣﺪﻟﻮل اﻳﻦ آﻳﻪ رﺣﻤﺖ ﺧﺪاوﻧﺪ ﺑﺮ ﻫﻤﻪ ﭼﻴﺰ اﺣﺎﻃﻪ دارد وﻫﻤﻪ ﭼﻴـﺰ در وسعت آن ﻗﺮار ﮔـﺮﻓﺘﻪ اﺳﺖ، اﻟﺒﺘﻪ ﺑـﻬـﺮه ﺑﺮدارى از آن ﻣﻄﺎﺑﻖ ﻣﺸـﻴـّﺖ ﺧـﺪاوﻧﺪ اﻧﺠﺎم ﻣﻰﮔﻴﺮد، و ﺑﻪ اﺻﻄﻼح ﻗﺎﻧﻮنﻣﻨﺪ اﺳﺖ. و ﺷﺮط ﺑﻬﺮهﺑﺮدارى از آ ن در ﻣﻮرد اﻧﺴﺎنﻫﺎ اﻟﺘﺰام ﺑﻪ ﺗﻘﻮا و ﭘﺮداﺧﺖ زﻛﺎت و اﻳﻤﺎن ﻣﺴﺘﻤﺮ ﺑﻪ ﺧﺪاوﻧﺪ اﺳﺖ.

ﺑﺎ اﻳﻦ ﺗﻮﺿﻴﺢ روﺷﻦ ﻣﻰﺷﻮد ﻛﻪ اﻧﺴﺎنﻫﺎ ﻣﻰﺗﻮاﻧﻨﺪ ﻣﻴﺰان ﺑﻬﺮهﻣﻨﺪى از رﺣﻤﺖ ﺑﻰﭘﺎﻳﺎن ﺧﺪاوﻧﺪ را اﻓﺰاﻳﺶ دﻫند و ﺑﺎ ﺗﻐﻴﻴﺮ دادن ﻣﻮﻗﻌﻴﺖ ﺧﻮد، ﺑﻬﺮهﻣﻨﺪى از ﻣﺘﺎع ﻧﺎﭼﻴﺰ ﻣﻮﻗﺘﻰ دﻧﻴﺎ را ﻛﻪ ﻫﻤﺮاه ﺑﺎ درد و رﻧﺞ و ﺣﺰن و ﺑﻼﻫﺎ اﺳﺖ، ﺑﺎﻻﺗﺮ ﺑﺒﺮﻧﺪ و ورود ﺑﻪ ﻣﻨﺎزل اﺑﺮار و ﻫﻤﻨﺸﻴﻨﻰ ﺑﺎ اﻧﺒﻴﺎء و اوﻟﻴﺎء را در ﺑﻬﺸت ﻧﺼﻴﺐ ﺧﻮد ﻛﻨﻨﺪ.

۲– «فَوَ عِزَّتِکَ ما اَجِدُ لِذُنوُبى‏ سِواکَ غافِراً » در اﻳﻦ ﻋﺒﺎرت ﺗﻮﺟﻬﻰ ﺑﻪ آﻳﻪ ﺷﺮﻳﻔﻪ ذﻳﻞ ﺷﺪه:

«فَـﭑسْتَغْفَرُواْ لِذُنُوبِهِمْ وَمَن يَغْفِرُ ﭐلذُّنُوبَ إِلَّا ﭐللَّهُ» (آل ﻋﻤﺮان / ۱۳۵) آﻳﻪ ﻛﺮﻳﻤـﻪ درﺳﻴﺎق آﻳﺎﺗﻰ اﺳﺖ در ﺑﻴـﺎن اوﺻﺎف و رﻓﺘﺎرﻫﺎى«ﻣﺘّﻘﻴﻦ»، در اﻳﻦ ﻗﺴﻤـﺖ اﺷـﺎره اى دارد ﺑﻪ اﻳﻦ ﻛـﻪ ﻫﻴﭻ ﻣﻮﺟﻮدى ﺟﺰ الله ﻗﺪرت ﻏﻔﺮان ﮔﻨﺎﻫﺎن اﻧﺴﺎنﻫﺎ را ﻧﺪارد.

ﻗﺎﺑﻞ ﺗﻮﺟﻪ اﺳﺖ ﻛﻪ ﻏﻔـﺮان ﮔﻨﺎه ﻏﻴﺮ از ﻣﻮﺿﻮع «ﻋﻔﻮ» ﺑﻨﺪه از ﻃﺮف ﺧـﺪاوﻧﺪ اﺳﺖ. ﺑﻪ ﻃﻮرى ﻛﻪ در ﺑﻌﻀﻰ از آﻳﺎت «ﻋﻔﻮ» و«ﻏﻔﺮان» ﺑﺼﻮرت دو ﻣﻮﺿﻮع ﻛﻨﺎر ﻫﻢ ﺑﻪ ﻛﺎر رﻓﺘﻪاﻧﺪ. ﺑﻪ ﻋﻨﻮان ﻧﻤﻮﻧﻪ:

«إِنَّ ﭐللَّهَ لَعَفُوٌّ غَفُورٌ»(اﻟﺤﺞ / ۶۰).

«وَﭐعْفُ عَنَّا وَﭐغْفِرْ لَنَا وَﭐرْحَمْنَا»(اﻟﺒﻘﺮه / ۲۸۶) ﻋﻔﻮ ﻳﻌﻨﻰ ﺑﺨﺸﻴﺪن و ﻋﻔﻮ ﺧﺪاوﻧﺪ در ﻣﻮرد ﮔﻨﺎه ﺑﻨﺪه،ﻳﻌﻨﻰ ﺑﺨﺸﻴﺪن او و ﺻﺮف ﻧﻈﺮ ﻛﺮدن از ﮔﻨﺎه او و ﻣﺠﺎزات ﻧﻜﺮدن ﺑﻨﺪه ﺟﻬﺖ آن ﮔﻨﺎه. اﻣﺎ ﻏﻔﺮان ﺑﻪ ﻣﻌﻨﻰ از ﺑﻴﻦ ﺑﺮدن آﺛﺎر و ﻧﺘﺎﻳﺠﻰ است ﻛﻪ از ﮔﻨﺎه ﻳﺎ ﻛﺎرﻫﺎى ﺧﻄﺮﻧﺎك دﻳﮕﺮ ﺑﻨﺪه ﺑﻪ وﺟﻮد آﻣﺪه .در ﻣﻮرد ﮔﻨﺎه، غفران، ﭘﺎﻛﺴﺎزى روح ﺑﻨﺪه و جایگاهی ﻛﻪ اﻋﻤﺎل ﺑﻨﺪه در آن ﻗﺮار دارد،از آﺛﺎر ﮔﻨﺎه اﺳﺖ. ﺗﻮﺿﻴﺢ اﻳﻦ ﻛﻪ:

اﻋﻤﺎل اﻧﺴﺎن آﺛﺎر و ﻧﺘـﺎﻳـﺠـﻰ ﺑـﻪ وﺟﻮد ﻣﻰآورد، اﻋﻤﺎل ﺣﺴﻨﻪ اﻧﺴـﺎن و ﻋـﺒـﺎدات او ﺑـﻪ ﭘﺪﻳﺪه ﻫﺎى ﺑﻬﺸﺘﻰ ﺗﺒﺪﻳﻞ ﻣـﻰﺷـﻮد، مثلاً به ﺻﻮرت اﺷﻴﺎﻳﻰ ﻧـﻮراﻧﻰ و ﻣﻌﻄﺮ در ﻣﻰآﻳـﺪ و در ﻗﺴﻤﺘﻰ از ﻓﻀﺎى ﻋﺎﻟﻢ ﻗـﺮار ﻣﻰ ﮔﻴـﺮد. و اﻋﻤﺎل ﺳﻴّﺌﻪ و ﮔﻨﺎﻫﺎن ﺑﻪ ﺻـﻮرت اﺷﻴﺎﺋﻰ ﻣﺘﻌﻔـّﻦ و ﺗﺎرﻳﻚ ﻣﺜﻞ دود ﺳﻴﺎه و ﻟﺠﻦ در ﻣﻰآﻳﺪ ﻛﻪ ﻣﻨﻔﻮر ﻃﺒﻊ انسانﻫﺎ اﺳﺖ، و اﻳﻦ آﺛﺎر در ﻓﻀﺎﻳﻰ ﻛﻪ ﺑﻪ ﻳﻚ اﻧﺴﺎن اﺧﺘﺼﺎص ﻳﺎﻓﺘﻪ ﻗﺮار ﻣﻰﮔﻴﺮد. اﻋﻤﺎل ﺻﺎدر ﺷﺪه از اﻧﺴﺎنﻫﺎ ﭼﻪ ﺣﺴﻨﺎت و ﻋﺒﺎدات و ﭼﻪ ﺳﻴّﺌﺎت و ﮔﻨﺎﻫﺎن و آﺛﺎر ﻫﺮ دو، ﻧﻮﻋﻰ اﺗﺼﺎل ﺑﻪ روح ﺻﺎﺣﺒﺎن ﺧﻮد دارﻧﺪ.ﺣﺎل ﻋﺒﺎدات اﻧﺴﺎن و ﻫﺮ ﻋﻤﻞ ﺣﺴﻨﻪاى ﻛﻪ از آنﻫﺎ ﺻﺎدر ﻣﻰﺷﻮد،ﻣﺜﻼً ﻳﻚ اﺳﺘﻐﻔﺎر و ﺗﻮﺑﻪ و اﻣﺜﺎل آنﻫﺎ آﺛﺎر ﮔﻨﺎﻫﺎن را ﭘﺎك ﻣﻰﻛﻨﺪ و از ﺑﻴﻦ ﻣﻰﺑﺮد، ﺑﻪ ﻃﻮرى ﻛﻪ ﺧﺪاوﻧﺪ ﻓﺮﻣﻮد:

«وَأَقِمِ ﭐلصَّلَوٰةَ طَرَفَيِ ﭐلنَّهَارِ وَزُلَفاً مِّنَ ﭐللَّيْلِ إِنَّ ﭐلْحَسَنَاتِ يُذْهِبْنَ ﭐلسَّـيِّئَاتِ ذَ ٰلِکَ ذِکْرَىٰ لِلذَّاکِرِين» (ﻫﻮد / ۱۱۴). در ﺟﻬﺖ ﻣﻘﺎﺑﻞ، ﻋـﻮاﻣﻞ دﻳﮕﺮى ﻫﻢ ﻣـﻮﺟﺐ ﺗﻐﻴﻴﺮ اﻋﻤﺎل ﺣﺴﻨﻪ و ﻋﺒﺎدات و از ﺑـﻴـﻦ رﻓﺘﻦ آنﻫﺎ و ﺑﻪ ﻃﻮر ﻛﻠﻰ«حبط اﻋﻤﺎل »اﻧﺴﺎن ﻣﻰﺷﻮﻧﺪ، ﻣﺜﻞ ﺷﺮك و رﻳﺎ و ﺑﻌﻀﻰ ازﮔﻨﺎﻫﺎن دﻳﮕﺮ ﺑﻄﻮرﻳﻜﻪ ﺧﺪاوﻧﺪ در اﻳﻦ ﻣﻮرد ﻣﻰﻓﺮﻣﺎﻳﺪ:

«وَﭐلَّذِينَ کَذَّبُواْ بِئَايَاتِنا وَلِقَاءِ ﭐلْئَاخِرَةِ حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ هَلْ يُجْزَوْنَ إِلَّا مَا کَانُواْ يَعْمَلُونَ » (اﻻﻋﺮاف / ۱۴۷) در اﻳﻦ آﻳﻪ ﺗﻜﺬﻳﺐ آﻳﺎت ﺧﺪاوﻧﺪ و زﻧﺪﮔﻰ اﺧﺮوى ﻋﺎﻣﻞ ﺣﺒﻂ اﻋﻤﺎل ﻣﻌﺮﻓﻰ ﺷﺪه اﺳﺖ.

ﺑﺎز ﺧﺪاوﻧﺪ ﻣﻰﻓﺮﻣﺎﻳﺪ:

«يَا أَيُّهَا ﭐلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَرْفَعُواْ أَصْوَاتَکُمْ فَوْقَ صَوْتِ ﭐلنَّبِيِّ وَلَا تَجْهَرُواْ لَهُ بِـﭑلْقَوْلِ کَجَهْرِ بَعْضِکُمْ لِبَعْضٍ أَن تَحْبَطَ أَعْمَالُکُمْ وَأَنتُمْ لَا تَشْعُرُونَ» (اﻟﺤﺠﺮات / ۲) در اﻳﻦ آﻳﻪ ﻧﻴﺰ، ﻋﺪم رﻋﺎﻳﺖ ادب ﻣﺨﺼﻮص، در ﺣﻀﻮر رﺳﻮل ﺧﺪا (ص) ﺣﺘﻰ در ﺣﺪ داد زدن،ﻣﻮﺟﺐ ﺣﺒﻂ اﻋﻤﺎل ﻣﻌﺮﻓﻰ ﺷﺪه اﺳﺖ.

۳– «وَلاتُعْرِنى‏ مِنْ جَمیلِ صَفْحِکَ وَسَتْرِکَ» در اﻳﻦ ﻋﺒﺎرت ﺗﻮﺟﻬﻰ ﺷﺪه ﺑﻪ آﻳﻪ ﻛﺮﻳﻤﻪ ذﻳﻞ: «وَإِنَّ ﭐلسَّاعَةَ لئَاتِيَةٌ فَـﭑصْفَحِ ﭐلصَّفْحَ ﭐلْجَمِيلَ » (الحجر / ۸۵) در اﻳﻦ آﻳﻪ،ﺧﺪاوﻧﺪ ﺑﻪ رﺳﻮل ﮔﺮاﻣﻴﺶ دﺳﺘﻮر ﻣﻰ دﻫﺪ ﻛﻪ از ﻣﺨﺎﻟﻔﺖ ﻫﺎ و اذﻳﺖﻫﺎى ﻛﻔﺎر ﺑﻪ ﺻﻮرت ﺟﻤﻴﻠﻰ ﺻﺮف ﻧﻈﺮ ﻛﻨﺪ و ﺑﻪ ﺗﻜﺬﻳﺐ و ﻣﺰاﺣﻤﺖ ﻫﺎى آن ﻫﺎ ﺑﺎ روﺷﻰ زﻳﺒﺎ ﺑﻰ اﻋﺘﻨﺎ ﺷﻮد.

در ﻣﻌﻨﻰ ﻛﻠﻤﻪ «ﺻﻔﺢ» درﻣﻔﺮدات راﻏﺐ آﻣﺪه، ﺻﻔﺢ ﻳﻌﻨﻰ ﺗـﺮك ﻣﻼﻣﺖ و آن از ﻋﻔﻮ ﺑﻠﻴﻎ ﺗﺮ اﺳﺖ و از اﻳﻦ ﺟﻬﺖ ﺧﺪاوﻧﺪ ﻓﺮﻣﻮد:

«فَـﭑعْفُواْ وَﭐصْفَحُواْ حَتَّىٰ يَأْتِيَ ﭐللَّهُ بِأَمْرِهِ» (البقره / ۱۰۹) و ﻣﻰﺷﻮد اﻧﺴﺎن ﻋﻔـﻮ ﻛـﻨـﺪ و ﺻﻔﺢ ﻧﻜﻨﺪ.(۱)

ﻋﻼﻣﻪ ﻃﺒﺎﻃﺒﺎﻳﻰ در ﺗﻔﺴﻴﺮ اﻟﻤﻴـﺰان ﺑﻪ ﻧﻘﻞ از ﺗﻔﺴﻴﺮ اﻟـﺪراﻟﻤﻨﺜﻮر از اﻣﺎم اﻣﻴﺮاﻟﻤـﺆﻣﻨﻴﻦ ﻋﻠﻰ (ع) ﻧﻘﻞ ﻣﻰ ﻛﻨﺪ، ﻣﺮاد از ﺻﻔﺢ ﺟﻤﻴﻞ راﺿﻰ ﺷﺪن ﺑﺪون عتاب اﺳﺖ.(۲)

وﻗﺘـﻰ ﺧـﺪاوﻧﺪ ﺑـﻪ رﺳﻮﻟﺶ و ﺑـﻪ ﻣـؤﻣﻨﺎن دﺳﺘﻮر ﺻﻔﺢ ﺟـﻤـﻴـﻞ ﻣـﻰ دﻫـﺪ،اﻣـﺎم ﺳـﻴـﺪ اﻟﺴﺎﺟﺪﻳﻦ (ع) ﻫﻢ از ﺳﺎﺣﺖ ﻣﻘﺪس رﺑﻮﺑﻴﺖ ﺗﻘﺎﺿﺎى ﺻﻔﺢ ﺟﻤﻴﻞ در ﻣﻮرد ﺧﻮد دارد.

۴– «اِلهى‏ اَنْتَ الَّذى‏ فَتَحْتَ‏ لِعِبادِکَ باباً اِلى‏ عَفْوِکَ، سَمَّیْتَهُ التَّوْبَهَ فَقُلْتَ: تُوبُواْ إِلَى ﭐللَّهِ تَوْبَةً نَّصُوحاً» در اﻳﻦ ﻋﺒﺎرت آﻳﺎت زﻳﺎدى از ﻗـﺮآن ﻣﺠﻴﺪ ﻣـﻮرد ﺗﻮﺟﻪ ﻗﺮار ﮔﺮﻓﺘﻪ ﻛﻪ آﺷﻜـﺎرﺗﺮ از ﻫﻤـﻪ آنﻫﺎ آﻳﻪ ﻫﺸﺘﻢ از ﺳﻮره «ﺗﺤﺮﻳﻢ» اﺳﺖ ﻛﻪ ﺑﺨﺸﻰ از آن ﻋﻴﻨﺎً در ﻛﻼم اﻣﺎم (ع) ذﻛﺮ ﺷﺪه اﺳﺖ.

ﺗﻮﺑﻪ ﻧﺼﻮح، ﻳﻌﻨﻰ ﺗﻮﺑﻪ ﺧﺎﻟﺺ و ﺑـﺎزدارﻧﺪه از ﺑﺮﮔﺸﺖ ﺑﻪ گناه. در ﻣﺠﻤﻊ اﻟﺒﻴﺎن ﻧـﻘـﻞ ﺷﺪه ﻛﻪ ﻣﻌﺎذ ﺑﻦ ﺟﺒﻞ از وﺟﻮد ﻣﺒﺎرك رﺳﻮل اﻛﺮم (ص) ﺳؤال ﻛﺮد: ﻛﻪ ﺗﻮﺑﻪ ﻧﺼﻮح ﭼﻴﺴﺖ آن ﺣﻀﺮت ﻓﺮﻣﻮد:

ﺗﻮﺑﻪاى ﻛﻪ ﺗﻮﺑﻪ ﻛننده ﺑﻪ ﮔﻨﺎه ﺑﺮﻧﮕﺮدد ﻫﻤﭽﻨﺎن ﻛﻪ ﺷﻴﺮ ﺑﻪ پستان ﺑﺮﻧﻤﻰ ﮔﺮدد.(۳)

اﻣﺎم در اﻳﻦ ﻋﺒﺎرت «ﺗﻮﺑﻪ» را درى ﺑﻪ روى رﺣﻤﺖ ﺧﺪاوﻧﺪ و ﻋﻔﻮ او ﻣﻌﺮﻓﻰ ﻛﺮده و ﺗﻮﺑﻪ ﺣﻘﻴﻘﻰ را ورود از اﻳﻦ در، ﺑﻪ ﺣﻮزه ﻋﻔﻮ و ﻏﻔﺮان ﺧﺪاوﻧﺪ، و ﻏﻔﻠﺖ از آن را ﻋﺬرى ﻏﻴﺮ ﻣﻮﺟﻪ ﻣﻰداﻧﺪ!

۵– «یا مُجیبَ‏ الْمُضْطَرِّ، یا کاشِفَ الضُّرِّ» در اﻳﻦ ﻋﺒﺎرت ﺑﻪ ﺗﻌﺪادى از آﻳﺎت ﻗﺮآن اﺷﺎره ای ﺷﺪه و آن آﻳﺎت ﺑﻪ دو دﺳﺘﻪ ﺗﻘﺴﻴﻢ ﻣـﻰﺷـﻮﻧﺪ، دﺳﺘﻪ اول آﻳﺎﺗﻰ ﻛﻪ ﻣﺸﺘﻤﻞ ﺑﺮ اﻣﺮ ﺑـﻪ دﻋـﺎ و ﺷﺮاﻳﻂ اﺳﺘﺠﺎﺑﺖ آن اﺳﺖ، دﻳﮕﺮ دﻋﺎﻫﺎى ﻣﺴﺘﺠﺎب ﺷﺪه از ﺑﻌﻀﻰ ﺑﻨﺪﮔﺎن ﺻﺎﻟﺢ ﺧﺪاوﻧﺪ، ﻛﻪ در رأس آن ﻫﺎ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮان ﺧﺪا ﻗﺮار ﮔﺮﻓﺘﻪ اﻧﺪ.

ﻣﺸﻬﻮرﺗﺮﻳﻦ آﻳﻪ از ﻧﻮع اول آﻳﻪ ﺷﺼﺖ و دوم از ﺳﻮره ﻧﻤﻞ ﻣﻰ ﺑﺎﺷﺪ ﻛﻪ ﻣﻰ ﻓﺮﻣﺎﻳﺪ: «أَمَّن يُجِيبُ ﭐلْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَيَکْشِفُ ﭐلسُّوءَ» (ﻧﻤﻞ / ۶۲) در اﻳﻦ آﻳﻪ ﺑﻄﻮر اﺟﻤﺎﻟﻰ ﺑﻪ ﻳﻜﻰ از ﺷـﺮاﻳﻂ اﺳﺘﺠﺎﺑﺖ دﻋﺎ اﺷـﺎره اى ﺷﺪه اﺳﺖ و آن رﺳﻴﺪن ﺑﻪ ﺣﺎﻟﺖ اﺿﻄـﺮار اﺳﺖ. ﺣﺎﻟﺖ اﺿﻄﺮار ﺣﺎﻟﺘﻰ اﺳﺖ ﻛﻪ اﻣﻴﺪ اﻧﺴﺎن از ﻫﻤﻪ ﺟﺎ ﻗﻄﻊ ﻣﻰ ﺷﻮد و ﺧﺎﻟﺼﺎﻧﻪ ﺑﻪ ﺧﺪاوﻧﺪ ﻋﺎﻟﻢ اﻣﻴﺪ ﻣﻰ ﺑﻨﺪد، در آن ﺻﻮرت دﻋﺎى او ﻣﻰ ﺗﻮاﻧﺪ دﻋﺎى ﺣﻘﻴﻘﻰ ﺷﻮد و ﺷﺮاﻳﻂ اﺳﺘﺠﺎﺑﺖ آن ﻓﺮاﻫﻢ ﺷﻮد.

در آﻳﻪ دﻳﮕﺮى ﺧﺪاوﻧﺪ ﻣﻰ ﻓﺮﻣﺎﻳﺪ:

«وَقَالَ رَبُّکُمُ ﭐدْعُونِي أَسْتَجِبْ لَکُمْ إِنَّ ﭐلَّذِينَ يَسْتَکْبِرُونَ عَنْ عِبَادَتِي سَيَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ دَاخِرِينَ» ( ﻏﺎﻓﺮ / ۶۰) در اﻳﻦ آﻳﻪ، ﺧﺪاوﻧﺪ ﺑﻨﺪﮔﺎن ﺧﻮد را اﻣﺮ ﺑﻪ دﻋﺎ ﻛﺮده و وﻋﺪه اﺳﺘﺠﺎﺑﺖ ﺑﻪ دﻋﺎﻫﺎى آنﻫﺎ داده، ﻫﻤﭽﻨﻴﻦ دﻋﺎ را ﻋﺒﺎدت ﻧﺎﻣﻴﺪه و اﺳﺘﻜﺒﺎر از ﻋﺒﺎدت ﺧـﻮد را ﻣﻮﺟﺐ ورود ﺑﻪ ﺟﻬﻨﻢ ﻣﻌﺮﻓﻰ ﻛﺮده اﺳﺖ.

ﻣﻮﺿﻮع دﻋﺎ و ﺷﺮاﻳﻂ اﺳﺘﺠﺎﺑﺖ آن اﺣﺘﻴﺎج ﺑﻪ ﺑﺤﺚ اﺧﺘﺼﺎﺻﻰ ﻣﻔﺼﻠﻰ دارد و در اﻳﻦ ﻣﻘﺎﻟﻪ ﻓﺮﺻﺖ آن ﻧﻴﺴﺖ، به ﻃﻮر ﻛﻠﻰ از ﻛﻼم ﻫﺎى اﻣﺎﻣـﺎن (ع) ﺑﺮﻣﻰ آﻳﺪ ﻛﻪ دﻋﺎ اﮔﺮ ﺑﺎ ﺷﺮاﻳﻂ ﺻﺤﻴﺢ آن، به ﻋﻤﻞ آﻳﺪ ﺣﺘﻤﺎً ﻣﺴﺘﺠﺎب ﺧواﻫﺪ ﺷﺪ. و ﻋﺪم اﺳﺘﺠﺎﺑﺖ دﻋﺎ ﻣﺴﺘﻠﺰم ﺧﻠف وﻋﺪه ﭘﺮوردﮔﺎر اﺳﺖ و ﭼﻨﻴﻦ ﭼﻴﺰى ﻏﻴﺮﻣﻤﻜﻦ و ﻣﺤﺎل اﺳﺖ. اﻣﺎ ﮔﺎﻫﻰ ﻋﻤﻞ ﺑﻨﺪه ﻓﻘﻂ ﺻﻮرت ﻇﺎﻫﺮى دﻋﺎ را دارد و دﻋﺎی ﺣﻘﻴﻘﻰ ﻧﻴﺴﺖ و ﺷﺮاﻳﻂ دﻋﺎى ﺣﻘﻴﻘﻰ در آن وﺟﻮد ﻧﺪارد.

و ﻳﺎ اﻳﻦ ﻛﻪ دﻋﺎ ﻣﺴﺘﺠﺎب ﻣﻰ ﺷﻮد وﻟﻰ زﻣﺎن رﺳﻴﺪن ﺑﻪ ﺧﻮاﺳﺘﻪ ﻣﻮرد ﻧﻈﺮ ﺟﻬﺖ ﺣﻜﻤﺘﻰ ﺑﻪ ﺗﺄﺧﻴﺮ ﻣﻰاﻓﺘﺪ، ﻛﻪ در اﻳﻦ ﺻـﻮرت ﻧﻔﻊ ﺑﻴﺸﺘـﺮى ﺑﻪ ﺑﻨﺪه ﻣﻰ رﺳﺪ.ﮔﺎﻫﻰ ﻫﻢ دﻋﺎ ﻣـﻮﺟﺐ ﺑﺮﻃﺮف ﺷﺪن ﺑﻼﻳﻰ ﻣﻰﺷود ﻛﻪ ﺑﻨﺎ ﺑﻮد ﺑﻪ ﺑﻨﺪه اﺻﺎﺑﺖ ﻛﻨﺪ.

اﻣﺎم اﻣﻴﺮاﻟﻤؤﻣﻨﻴﻦ ﻋلی (ع) در ﻧﺎﻣﻪ ﺧﻮد ﺑﻪ اﻣﺎم ﺣﺴﻦ ﻣﺠﺘﺒﻰ (ع) در اﻳﻦ زﻣﻴﻨﻪ ﻣﻰ ﻓﺮﻣﺎﻳﺪ:

«ثُمَّ جَعَلَ فِي يَدَيْكَ مَفَاتِيحَ خَزَائِنِهِ بِمَا أَذِنَ لَكَ فِيهِ مِنْ مَسْأَلَتِهِ. فَمَتَى شِئْتَ اسْتَفْتَحْتَ بِالدُّعَاءِ أَبْوَابَ نِعْمَتِهِ، وَ اسْتَمْطَرْتَ شَآبِيبَ رَحْمَتِهِ، فَلاَ يُقَنِّطَنَّكَ إِبْطَاءُ إِجَابَتِهِ فَإِنَّ الْعَطِيَّةَ عَلَى قَدْرِ النِّيَّةِ. وَ رُبَّما أُخِّرَتْ عَنْكَ الْإِجَابَةُ، لِيَكُونَ ذلِكَ أَعْظَمَ لِأَجْرِ السَّائِلِ، وَ أَجْزَلَ لِعَطَاءِ الْأمِلِ. وَ رُبَّما سَأَلْتَ الشَّيْ‏ءَ فَلاَ تُؤْتَاهُ، وَ أُوتِيتَ خَيْراً مِنْهُ عَاجِلاً أَوْ آجِلاً، أَوْ صُرِفَ عَنْكَ لِمَا هُوَ خَيْرٌ لَكَ» (۴) ﺳﭙـﺲ ﺧـﺪاوﻧﺪ ﻛﻠـﻴـﺪﻫـﺎى ﮔﻨﺠﻴﻨﻪ ﻫﺎى ﺧﻮد را در اﺧﺘﻴﺎر ﺗﻮ ﻗﺮار داده از ﻧﺎﺣﻴﻪ اذﻧﻰ ﻛﻪ ﺑﻪ ﺗﻮ داده در ﻣﺴﺄﻟﺖ از او، ﭘﺲ ﺗﺄﺧﻴﺮ در اﺟﺎﺑﺖ دﻋﺎ از ﻧﺎﺣﻴﻪ ﺧﺪاوﻧﺪ ﺗﻮ را ﻧﺎاﻣﻴﺪ ﻧﻜﻨﺪ،زﻳﺮا ﻋﻄﺎى او ﺑﻪ اﻧﺪازه ﻧﻴﺖ اﺳﺖ. و ﮔﺎﻫﻰ ﺗﺄﺧﻴﺮ در اﺟﺎﺑﺖ دﻋـﺎ ﺑـﺮاى ﻋﻈﻴﻢ ﺗﺮ ﺷﺪن ﭘﺎداش دﻋـﺎ ﻛﻨﻨﺪه و ﻓﺮاوان ﺷﺪن ﻋﻄﺎى آرزو ﻛﻨﻨﺪه اﺳﺖ.

و ﮔﺎﻫﻰ ﭼﻴﺰى از ﺧﺪا ﻣﺴﺄﻟﺖ ﻣﻰ ﻛﻨﻰ و آن ﺧـﻮاﺳﺘﻪ ﺑﻪ ﺗﻮ داده ﻧﻤﻰﺷـﻮد، وﻟﻰ در ﻣﻘﺎﺑﻞ ﭼﻴﺰى ﺑﻬﺘﺮ از آن ﺧﻮاﺳﺘﻪ ﺑﻪ ﺗﻮ داده ﻣﻰﺷﻮد، ﻳﺎ در دﻧﻴﺎ و ﻳﺎ در آﺧﺮت.…

در ﻗﺴﻤﺖ دوم ﻋﺒﺎرت ذﻛﺮ ﺷﺪه ـ ﻳﺎ ﻛﺎﺷف اﻟﻀﺮّ ـ ﺑﻪ ﻣﻮﺿﻮع ﺑﺮﻃﺮف ﺷﺪن ﮔﺮﻓﺘﺎرىﻫﺎ و ﺳﺨﺘﻰﻫﺎ و ﻧﺠﺎت دادن ﺑﻨﺪﮔﺎن در ﻣﺸﻘّﺖﻫﺎ و ﺑﺮﻃﺮف ﻛﺮدن ﺑﻼﻫﺎ، اﺷﺎره اى ﺷﺪه اﺳﺖ. در اﻳﻦ زﻣﻴﻨﻪ دو ﻣﻮرد از آﻳﺎت را ذﻛﺮ ﻣﻰﻛﻨﻴﻢ:

« وَأَيُّوبَ إِذْ نَادَىٰ رَبَّهُ أَنِّي مَسَّنِيَ ﭐلضُّرُّ وَأَنتَ أَرْحَمُ ﭐلرَّاحِمِينَ — فَـﭑسْتَجَبْنَا لَهُ فَکَشَفْنَا مَا بِهِ مِن ضُرٍّ»( اﻻﻧﺒﻴﺎء / ۸۳- ۸۴)

در اﻳﻦ آﻳﻪ، اﺷـﺎره ﺷﺪه ﻛﻪ وﻗﺘﻰ ﺣﻀـﺮت اﻳـﻮب (ع) ﭘﺮوردﮔﺎر ﺧﻮد را ﻧﺪا ﻛـﺮد و ﺗﻘﺎﺿـﺎى رﺣﻤﺖ از او ﻛﺮد،اﻳﻦ دﻋﺎ ﻣﺴﺘﺠﺎب ﺷﺪ و ﺧﺪاوﻧﺪ ﺗﻤﺎم ﮔﺮﻓﺘﺎری ﻫﺎ و ﺑﻼﻫﺎﺋﻰ را ﻛﻪ ﺑﻪ آنﻫﺎ ﻣﺒﺘﻼ ﺑﻮد، ﺑﺮﻃﺮف ﻛﺮد.

«وَذَا ﭐلنُّونِ إِذ ذَّهَبَ مُغَاضِباً فَظَنَّ أَن لَّن نَّقْدِرَ عَلَيْهِ فَنَادَىٰ فِي ﭐلظُّلُمَاتِ أَن لَّا إِلَـٰهَ إِلَّا أَنتَ سُبْحَانَکَ إِنِّي کُنتُ مِنَ ﭐلظَّالِمِينَ — فَـﭑسْتَجَبْنَا لَهُ وَنَجَّيْنَاهُ مِنَ ﭐلْغَمِّ وَکَذَ ٰلِکَ نُنجِي ﭐلْمُؤْمِنِينَ » (الأنبیاء /۸۷-۸۸) در اﻳﻦ دو آﻳﻪ ﻧﻴـﺰ اﺷﺎره ﺷﺪه ﺑﻪ دﻋﺎى ﺣﻀـﺮت ﻳﻮﻧـﺲ، وﻗﺘﻰ در ﺷﻜـﻢ ﻣﺎﻫﻰ ﻗﺮار داﺷﺖ و اﺳﺘﺠﺎﺑﺖ دﻋﺎﻳﺶ و ﻧﺠﺎت ﻳﺎﻓﺘﻦ از آن ﮔﺮﻓﺘﺎرى ﻋﻈﻴﻢ.(۵)

۶– «بِمَنِّکَ وَرَحْمَتِکَ یا اَرْحَمَ الرَّاحِمینَ» در اﻧﺘﻬﺎى اﻳﻦ مناﺟﺎت اﻣﺎم (ع) ﺑﻪ ﺑﻌﻀـﻰ از اﺳﻤﺎء اﻟﺤﺴﻨﺎى ﭘﺮوردﮔﺎر ﻋﺎﻟﻤﻴﺎن اﺷﺎره اى ﻛـﺮده و دﻋﺎﻫﺎ و درﺧﻮاﺳﺖﻫﺎى ﺧﻮد را ﺑﻪ آن اﺳﻤﺎء ﻣﺘﺼﻞ ﻓﺮﻣﻮده اﺳﺖ. ﺑﻪ ﻃﻮر ﺿﻤﻨﻰ از اﻳﻦ ﻋﺒﺎرت ﺑﺮ ﻣﻰآﻳﺪ ﻛﻪ اﻧﺴﺎن ﺑﺮاى درﻳﺎﻓﺖ ﺧﻮاﺳﺘﻪﻫﺎ و ﺣﺎﺟﺎت ﺧﻮد از ﺧﺪاوﻧﺪ،«اﺳﻤﺎء اﻟﺤﺴﻨﻰ»را ﻣﻮرد ﺗﻮﺟﻪ ﻗﺮار دﻫﺪ و ﭘﺮوردﮔﺎرش را از ﻧﺎﺣﻴﻪ آنﻫﺎ ﺑﺨﻮاﻧﺪ.

اﻳﻦ ﻧﻜﺘﻪ ﻳﻜﻰ از ﻣﻌـﺎرف اﺳﺎﺳﻰ ﻗﺮآن ﻣﺠﻴﺪ اﺳﺖ و در آﻳﺎت ﻣﺘﻌﺪدى از ﻗـﺮآن ﭼﻪ ﺑﻪ ﺻﻮرت ﺻﺮﻳﺢ و ﭼﻪ ﺿﻤﻨﻰ ﺑﻪ آن اﺷﺎره ﺷﺪه اﺳﺖ.ﺧﺪاوﻧﺪ در اﻳﻦ زﻣﻴﻨﻪ ﻣﻰﻓﺮﻣﺎﻳﺪ:« وَلِلّهِ ﭐلْأَسْمَاءُ ﭐلْحُسْنَىٰ فَـﭑدْعُوهُ بِهَا وَذَرُواْ ﭐلَّذِينَ يُلْحِدُونَ فِي أَسْمَائِهِ سَيُجْزَوْنَ مَا کَانُواْ يَعْمَلُونَ» (اﻻﻋﺮاف / ۱۸۰) و ﻫﻤﭽﻨﻴﻦ ﻣﻰﻓﺮﻣﺎﻳﺪ:

«قُلِ ﭐدْعُواْ ﭐللَّهَ أَوِ ﭐدْعُواْ ﭐلرَّحْمَـنَ أَيّاً مَّا تَدْعُواْ فَلَهُ ﭐلْأَسْمَاءُ ﭐلْحُسْنَىٰ » (اﻻﺳﺮاء / ۱۱۰) ﺑﮕﻮ ﺑﺨﻮاﻧﻴﺪ «الله» را و یا «رحمان» را ﻫﺮ ﻛﺪام را ﺑﺨﻮاﻧﻴﺪ، اسماء الحسنی مخصوص اوﺳﺖ. اﻧﺴﺎن در ﻣﻘﺎم دﻋـﺎ و درﺧﻮاﺳﺖ از ﺧﺪاوﻧﺪ ﺑﺎﻳﺪ ﻣﺘـﻮﺟﻪ اﺳﻤﺎء اﻟﺤﺴﻨـﺎى ﭘـﺮوردﮔﺎرش ﺷﻮد و از ﻧﺎﺣﻴﻪ آن ﻫﺎ دﻋﺎى او ﻣﺴﺘﺠﺎب ﺧﻮاﻫﺪ ﺷﺪ. ﻣﺜﻼً اﮔﺮ ﻣﻰﺧﻮاﻫﺪ ﻣﻮرد ﻋﻔﻮ و ﻣﻐﻔﺮت ﺧﺪاوﻧﺪ ﻗﺮار ﺑﮕﻴﺮد ﺑﺎﻳﺪ اﺗﺼﺎل ﺑﻪ اﺳﻢ «ﻋَﻔُﻮّ» و اﺳﻢ «ﻏﻔﻮر» ﭘﻴﺪا ﻛﻨﺪ. و اﮔـﺮ رزق ﻣﻰ ﺧﻮاﻫﺪ ﺑﺎﻳﺪ از اﺳﻢ «رزاق» ﻛﻤﻚ ﺑﮕﻴﺮد.

اﺳﻢ «ارﺣﻢ اﻟﺮاﺣﻤﻴﻦ» و ﺗﻮﺳﻞ ﺑﻪ آن، در اﻧﺘﻬﺎى ﺗﻤﺎﻣﻰ ﻗﺴﻤﺖ ﻫﺎى اﻳﻦ ﻣﻨﺎﺟﺎت ﺷﺮﻳف ﺟﺰ در ﻣﻨﺎﺟﺎت ﺳـﻮم آﻣﺪه اﺳﺖ. در ﻣﻨﺎﺟﺎت ﺳـﻮم ﻫﻢ در اواﺧﺮ آن ﺑﻪ ﻧﺤـﻮى ﺑﻪ آن اﺷﺎره ﺷﺪه اﺳﺖ، ﺑﻪ ﺻﻮرت ذﻳﻞ:

«یا رَحیمُ یا رَحْمنُ، یا جَبَّارُ یا قَهَّارُ، یا غَفَّارُ یا سَتَّارُ نَجِّنى‏ بِرَحْمَتِکَ مِنْ عَذابِ النَّارِ»

 

ﻣﻨﺎﺟﺎت اﻟﺸﺎﻛﻴﻦ

۱- «اِلهى‏ اِلَیْکَ اَشْکُو نَفْساً بِالسُّوءِ اَمَّارَهً» ﻣﻨﺎﺟـﺎت دوم ﺑﺎ ﺷﻜﺎﻳﺖ از«ﻧﻔﺲ اﻣّـﺎره» ﺑﻪ ﺧﺪاوﻧﺪ ﺷﺮوع ﺷﺪه، اﺷﺎره اى دارد ﺑﻪ آﻳﻪ ذﻳﻞ درﻗﺮآن ﻛﺮﻳﻢ:

«وَمَا أُبَرِّئُ نَفْسِي إِنَّ ﭐلنَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِـﭑلسُّوءِ إِلَّا مَا رَحِمَ رَبِّيَ إِنَّ رَبِّي غَفُورٌ رَّحِيمٌ » (ﻳﻮﺳف / ۵۳) آﻳﻪ ﺑﻪ ﺑﺨﺸﻰ از داﺳتان ﺣﻀﺮت ﻳﻮﺳف (ع) ﻣﺮﺑﻮط ﻣﻰ ﺷﻮد،و ﻣﺸﺘﻤﻞ ﺑﺮ ﻛﻼم ﺣﻀﺮت ﻳﻮﺳف اﺳﺖ. وﻗﺘﻰ آن بزرگوار از زﻧﺪان آزاد ﺷﺪ و ﺑﻰ ﮔﻨﺎﻫﻰ او ﺛﺎﺑﺖ ﺷﺪ و ﻛﺴﺎﻧﻰ ﻛﻪ ﺑﻪ او اﺗﻬﺎﻣﻰ زده ﺑﻮدﻧﺪ، ﺑﻪ دروغ ﺑﻮدن اﺗﻬﺎﻣﺸﺎن و ﭘﺎﻛﻰ ﺣﻀﺮت ﻳﻮﺳف ﺷﻬﺎدت دادﻧﺪ،ﺣﻀﺮت ﻳﻮﺳف اﻳﻦ ﻛﻼم را ﺑﻪ زﺑﺎن آورد.

ﺣﻀﺮت ﻳﻮﺳف در ﻣﺠﻠﺴﻰ ﻛﻪ ﺑﻰ ﮔﻨﺎﻫﻰ و ﭘﺎﻛﻰ او ﺛﺎﺑﺖ ﺷﺪ و از او ﺗﺠﻠﻴﻞ و ﺗﻌﻈﻴﻢ زﻳﺎدى ﺑﻌﻤﻞ آﻣﺪ، ﻳﻚ ادب ﺗﻮﺣﻴﺪى ﺑﻜﺎر ﺑﺮد و آن اﻳﻦ ﻛﻪ ﭘﺎﻛﻰ و اخلاص و ﺻﺪاﻗﺖ ﺧﻮد را ﺑﻪ ﺧﺪاوﻧﺪ ﻧﺴﺒﺖ داد، نه ﺑﻪ ﺷﺨﺺ ﺧﻮدش!

او اﺷﺎره ﻛـﺮده ﺑﻪ اﻳﻦ ﻛﻪ «ﻧﻔﺲ» اﻧﺴﺎن ﺑﻪ ﻃﻮر ﻃﺒﻴﻌﻰ و ﺑﻴـﺸـﺘـﺮ در ﺳـﻦ ﻛـﻮدﻛﻰ و ﺟﻮاﻧـﻰ اﻧﺴﺎن را ﺑﻪ ﺳﻮى ﺑﺪىﻫﺎ ﻣﻰﻛﺸﺎﻧﺪ، ﻣﮕﺮ اﻧﺴﺎن ﻣﻮرد رﺣﻤﺖ ﺧﺪاوﻧﺪ ﻗﺮار ﺑﮕﻴﺮد. ﻳﻌﻨﻰ در ﻣﺴﻴﺮ آﻣﻮزش های ﺧﺪاوﻧﺪ ﺣﺮﻛﺖ ﻛﻨﺪ،و ﺑﻪ ﻛﻤﻚ ﺧﺪاوﻧﺪ از وﺳﻮﺳﻪ ﻫﺎى اﻳﻦ ﻧﻔﺲ ﻧﺠﺎت ﻳﺎﺑﺪ.

کلام ایام ـ 450، دحوالارض و موقعیت آن در فرهنگ دین توحیدی
بخوانید

از اﻳﻦ آﻳﻪ و اﻣﺜﺎل آن، ﻧﻴﺎز ﻣﺴﺘﻤﺮ اﻧﺴﺎن ﺑـﻪ ارﺗﺒﺎط ﺑﺎ ﺧﺪاوﻧﺪ و ﺑﻬﺮهﻣﻨﺪى از رﺣﻤﺖ او آﺷﻜﺎر ﻣﻰ ﺷﻮد. ﻻزم ﺑﻪ ذﻛﺮ اﺳﺖ ﻛﻪ ﻣﺮاد ﺣﻀﺮت ﻳﻮﺳف، ﺑﻴﺎن وﺻﻔﻰ از روح اﻧﺴﺎﻧﻰ اﺳﺖ ﻧﻪ روح ﺷﺨﺺ ﺧﻮد او، ﺑﻪ ﻫﻤﻴﻦ ﺟﻬﺖ ﻧﻔﺮﻣﻮد: ﻧﻔﺲ ﻣﻦ ﺑﺴﻮى ﺑﺪى ﻫﺎ اﻣﺮ ﻣﻰ ﻛﻨﺪ و ﻛﻠﻤﻪ ﻧﻔﺲ را ﺑﺎ «ال» آورد و ﻓﺮﻣﻮد: «إِنَّ ﭐلنَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِـﭑلسُّوء» ﻳﻌﻨﻰ وﺻف ﻛﻠﻰ ﻧﻔﺲ اﻧﺴﺎن را ﺑﻴﺎن ﻛﺮده، ﺣﺘﻰ اﮔﺮ ﻧﻔﺲ ﺷﺨﺺ ﺧﻮد را ﻫﻢ ذﻛﺮ ﻣﻰ ﻛﺮد ﺑﺎز ﺑﻪ ﻫﻤﺎن ﻣﻨﻈﻮرى ﺑﻮد ﻛﻪ ذﻛﺮ ﺷﺪ.

اﻧﺴﺎن ﺑﺎ داﺷﺘﻦ اﻳﻦ ﻧﻔﺲ، ﺑﻪ ﻃﻮر ﻣﺴﺘﻤﺮ اﺣﺘﻴﺎج ﺑﻪ درﻳﺎﻓـﺖ رﺣﻤﺖ ﺧﺪاوﻧـﺪ دارد و در ﻏﻴﺮ اﻳﻦ ﺻﻮرت و ﻧﺪاﺷﺘﻦ ارﺗﺒﺎط ﻻزم ﺑﺎ ﺧﺪاوﻧﺪ، اﻳﻦ ﻧﻔﺲ ﺳﺮﻛﺶ ﺑﻪ او ﻣﺴﻠﻂ ﺧﻮاﻫﺪ ﺷﺪ و اﻧﺴﺎن را در ﻣﺴﻴﺮ ﺷﻴﻄﺎن ﺑﻪ ﺣﺮﻛﺖ در ﺧﻮاﻫﺪ آورد و ﺳﺮاﻧﺠﺎم اﻧﺴﺎن را ﺑﻪ ﺟﻬﻨﻢ ﺧﻮاﻫﺪ ﻛﺸﺎﻧﺪ.

۲– «اِنْ‏ مَسَّهَا الشَّرُّ تَجْزَعُ، وَاِنْ مَسَّهَا الْخَیْرُ تَمْنَعُ» در اداﻣﻪ ﺑﻴﺎن اوﺻﺎف ﻧﻔﺲ اﻧﺴﺎﻧﻰ ـ ﻧﻔﺲ اﻣّﺎره ـ اﺷﺎره ﺑﻪ دو ﺻﻔﺖ از آن ﻛﺮده ﻛﻪ ﺑﻪ آﻳﺎﺗﻰ از ﻗﺮآن ﻣﺠﻴﺪ ارﺗﺒﺎط دارد. ﺧﺪاوﻧﺪ ﻣﻰﻓﺮﻣﺎﻳﺪ:

«إِنَّ ﭐلْإِنسَانَ خُلِقَ هَلُوعاً — إِذَا مَسَّهُ ﭐلشَّرُّ جَزُوعاً — وَإِذَا مَسَّهُ ﭐلْخَيْرُ مَنُوعاً» (اﻟﻤـﻌـﺎرج / ۱۹-۲۱) در ﺗﻔﺴﻴﺮ اﻟﻤﻴﺰان آﻣﺪه اﺳﺖ: ﻫﻠﻮع ﺻﻔﺘﻰ اﺳﺖ ﻣﺸﺘﻖ از ﻫﻠﻊ و آن ﻋﺒﺎرت اﺳﺖ از ﺷﺪت ﺣﺮص و ﻫﻤﭽﻨﻴﻦ ﮔﻔﺘﻪ اﻧﺪ ﻛﻪ ﻫﻠـﻮع را دو آﻳﻪ ﺑﻌﺪى ﺗﻔﺴﻴﺮ ﻛﺮده و آن اﻧﺴﺎﻧﻰ اﺳﺖ ﻛﻪ وﻗﺖ اﺻﺎﺑﺖ ﺷﺮ ﺑﻰﺗﺎبی ﻣﻰﻛﻨﺪ و وﻗﺘﻰ ﺧﻴﺮى ﺑﻪ او ﺑﺮﺳد از اﻧﻔﺎق ﺑﻪ دﻳﮕﺮان ﺧﻮددارى ﻣﻰﻛﻨﺪ.

اﻳﻦ آﻳﺎت ﻣﺘﻀﻤّﻦ ﺑﻴﺎن وﺻﻔﻰ، ﻳﺎ اوﺻﺎﻓﻰ از اﻧﺴﺎن اﺳﺖ. در ﻛﻼم اﻣﺎم (ع) اﻳﻦ اوﺻﺎف ﺑﻪ ﻧﻔﺲ اﻣّﺎره ﻧﺴﺒﺖ داده ﺷﺪه، اﻣﺎ در آﻳﺎت ﻣﻮرد ﻧﻈﺮ، ﺧﻮد اﻧﺴﺎن ﺑﺎآن ﻫﺎ ﺗﻮﺻﻴف ﺷﺪه،و ﺣﻘﻴﻘﺖ ﻣﻮﺿﻮع ﻫﻢ ﻫﻤﻴﻦ اﺳﺖ،ﻳﻌﻨﻰ اﻧﺴﺎن ﺑﻪ ﻟﺤﺎظ داﺷﺘﻦ«ﻧﻔﺲ اﻣّﺎره» داراى اﻳﻦ اوﺻﺎف ﻣﻰﺑﺎﺷﺪ. ﭘﺲ اﻳـﻦ وﺻف را ﻫﻢ ﻣﻰﺷـﻮد ﺑﻪ ﻧﻔﺲ اﻣّﺎره ﻧﺴﺒﺖ داد و ﻫﻢ ﺑﻪ ﺧـﻮد اﻧﺴﺎن (ﺑـﻪ ﻟﺤﺎظ ﺧﻠﻘﺖ ﻃﺒﻴﻌﻰ او). ﻳﻌﻨﻰ ﻧﻔﺲ ﻃﺒﻴﻌﻰ او ﻗﺒﻞ از درﻳﺎﻓﺖ آموزش ﻫﺎ و ﻗﺒﻞ از ﭘﺮورش آن داراى اﻳﻦ اوﺻﺎف اﺳﺖ و ﺑﺮﺗﺮى ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﺳﺎﻳﺮ ﻣﻮﺟﻮدات،ﺧﺪاوﻧﺪ ﻣﻰ ﻓﺮﻣﺎﻳﺪ:

«وَلَقَدْ کَرَّمْنَا بَنِي ءَادَمَ وَحَمَلْنَاهُمْ فِي ﭐلْبَرِّ وَﭐلْبَحْرِ وَرَزَقْنَاهُم مِّنَ ﭐلطَّيِّبَاتِ وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَىٰ کَثِيرٍ مِّمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِيلاًَ» (اﻻﺳﺮاء / ۷۰) اﻣﺎ، در ﺟﻬﺖ ﻣﻘﺎﺑﻞ، ﻫﻤﻴﻦ ﻣـﻮﺟﻮد ﺑﺎ اوﺻﺎﻓﻰ ﻣﺜﻞ«ﻇﻠﻮم ﺟﻬـﻮل» و «ﻇﻠﻮم ﻛﻔﺎر» و «ﻫﻠﻮع» و«ﻋﺠﻮل» و اﻣﺜﺎل آن ﻫﺎ ﺗﻮﺻﻴف ﺷﺪه اﺳﺖ. ﺧﺪاوﻧﺪ ﻣﻰ ﻓﺮﻣﺎﻳﺪ:

«إِنَّ ﭐلْإِنسَانَ لَظَلُومٌ کَفَّارٌ»(اﺑﺮاﻫﻴﻢ / ۳۴).

«إِنَّ ﭐلْإِنسَانَ لَکَفُورٌ مُّبِينٌ »(اﻟﺰﺧﺮف / ۱۵).

«إِنَّهُ کَانَ ظَلُوماً جَهُولاًَ»  (اﻻﺣﺰاب / ۷۲).

ﻣﻮﺿﻮع ﺟﺎﻟﺐ ﺗـﻮﺟﻪ در اﻳﻦ زﻣﻴﻨﻪ اﻳﻦ اﺳﺖ ﻛﻪ ﺑﻌـﻀـﻰ از اﻳﻦ اوﺻﺎف ـ در اﺻﻞ ـ ﻧـﺎ ﻣﻤﺪوح از ﻧﺎﺣﻴﻪ ﺧﻠﻘﺖ در اﻧﺴﺎن وﺟﻮد دارد، ﻳﻌﻨﻰ در آﻳﺎت ﻗﺮآن ذﻛﺮ ﺷﺪه ﻛﻪ اﻧﺴﺎن ﺑﺎ ﻓﻼن ﺻﻔﺖ آﻓﺮﻳﺪه ﺷﺪه اﺳﺖ! در اﻳﻦ ﺻﻮرت ﻣﺴأﻟﻪ ﻣﺸﻜﻞ ﺗﺮ ﻣﻰ ﺷﻮد.

ﺗﻮﺿﻴﺢ اﻳﻦﻛﻪ:ﻳﻚ اﻧﺴﺎن ﮔﺎﻫﻰ در ﻧﺘﻴﺠﻪ اﻋﻤﺎل و رﻓﺘﺎرﻫﺎى ﺧﻮد ﻣﻮرد ﺗﻜﺮﻳﻢ ﻳﺎ ﺗﺤﻘﻴﺮ و اﻧﺘﻘﺎد ﻗﺮار ﻣﻰﮔﻴﺮد، ﻳﻚ وﻗﺖ ﻫﻢ ﺑﻪ ﺟﻬﺖ اوﺻﺎف ﺧﻠﻘﺘﻰ ﺧﻮد ﻣﺜﻞ ﻗﺪ، ﺷﻜﻞ، ﻫﻮش و ﺑﻌﻀﻰ از رﻓﺘﺎرﻫﺎى وراﺛﺘﻰ. در ﻧﻮع اول ﻣﻰﺗﻮان ﻣﻴﺰان اﺧﺘﻴﺎر و ﺷﺮاﻳﻂ روﺣﻰ و اﺟﺘﻤﺎﻋﻰ اﻧﺴﺎن را در ﻧﻈﺮ ﮔﺮﻓﺖ و او را ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ آن ﻋﻤﻞ، ﻣﺪح و ﻳﺎ اﻧﺘﻘﺎد ﻛﺮد.

اﻣﺎ در ﻣﻮرد ﻧﻮع دوم، ﺑﺎﻳﺪ ﺗﻮﺟﻪ ﺷﻮد ﺑﻪ اﻳﻦ ﻛﻪ ﻳﻚ اﻧﺴﺎن در ﻣﻮرد ﺧﺼﻮﺻﻴﺎت ﺧﻠﻘﺘﻰ ﻓﺮدى و ﺷﺨﺼﻰ ﺧﻮد ﭼﻪ ﻧﻘﺸﻰ دارد؟! اصلاً آﻳﺎ ﺻﺤﻴﺢ اﺳﺖ اﻧﺴﺎن را ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ آنﭼﻪ ﺧﻠﻘﺖ ﻧﻮﻋﻰ و ﻳﺎ ﺷﺨﺼﻰ او اﻗﺘﻀﺎ ﻣﻰﻛﻨﺪ، ﻣﻮرد ﺗﺤﻘﻴﺮ و ﺳﺮزﻧﺶ ﻗﺮار داد؟! آﻳﺎ ﺣﻜﻴﻤﺎﻧﻪ اﺳﺖ ﻳﻚ اﻧﺴﺎن را ﺑﻪ ﺟﻬﺖ داﺷﺘﻦ ﻧﻘﺼﻰ در ﺑﺪن او ﻛﻪ ﺧﻮدش ﻫﻴﭻ دﺧﺎﻟﺘﻰ در آن ﻧﺪاﺷﺘﻪ، ﻣﻮرد ﺗﺤﻘﻴﺮ ﻗﺮار داد؟!

ﺣﺎل ﺑﺎ اﻳﻦ ﺗـﻮﺿﻴـﺢ ﻻزم اﺳﺖ آﻳﺎﺗﻰ از ﻗـﺮآن ﻛﻪ ﺑﺮ ﺣﺴﺐ ظاهر، در آنﻫﺎ اﻧﺴـﺎن ﺑـﻪ ﻟﺤﺎظ ﺧﻠﻘﺘﻰ ﻣﻮرد ﺗﺤﻘﻴﺮ ﻗﺮار ﮔﺮﻓﺘﻪ ﻣﻮرد ﺑﺮرﺳﻰ دﻗﻴﻖ ـ ﺑﺎ ﻣﻌﻴﺎرﻫﺎى ﻗﺮآﻧﻰ ـﻗﺮار ﺑﮕﻴﺮد و ﺑﻪ ﺻﻮرت ﻛﺎرﺷﻨﺎﺳﺎﻧﻪ ﺗﻔﺴﻴﺮ ﺷﻮد. ﻳﻚ وﻗﺖ ﺧﺪاوﻧﺪ اﻧﺴﺎن را ﺑﻪ ﺟﻬﺖ ﻳﻚ رﻓﺘﺎر ﻣﻌﻴﻨﻰ ﻣﻮرد ﺗﺨﻄﺌﻪ و ﻋﺘﺎب ﻗﺮار ﻣﻰدﻫﺪ، ﻣﺜﻞ اﻳﻦ ﻛﻪ ﻣﻰﻓﺮﻣﺎﻳﺪ:

«قُتِلَ ﭐلْإِنسَانُ مَا أَکْفَرَهُ»(ﻋﺒﺲ / ۱۷) ﻣﺮاد اﻳﻦ ﺟﺎ ﻣﻄﻠﻖ ﭘﻮﺷﺎﻧﺪن ﺣﻘﺎﻳﻖ اﺳﺖ و ﻣﻨﻄﺒﻖ ﻣﻰﺷﻮد ﺑﺮ اﻧﻜﺎر رﺑﻮﺑﻴﺖ الله و ﺗﺮك ﻋﺒﺎدت او.(۷)

در اﻳﻦ آﻳه، اﻧﺴﺎن ﺑﻪ ﺟﻬﺖ ﻳﻚ ﻋﻤﻞ ﺑﺴﻴﺎر ﻣﻬﻢ اﺧﺘﻴﺎرى ﻳﻌﻨﻰ«ﻛﻔﺮ» ﻣﻮرد ﺷﺪﻳﺪﺗﺮﻳﻦ ﻧﻮع ﻣﺬﻣﺖ و ﺗﺨﻄﺌﻪ ﻗﺮار ﮔﺮﻓﺘﻪ اﺳﺖ. ﻳﻌﻨﻰ اﻳﻦ ﻧﻜﻮﻫﺶ و ﺗﺨﻄﺌﻪ از ﻧﺎﺣﻴﻪ ﻋﻤﻞ اﺧﺘﻴﺎرى او اﺳﺖ.

اﻣﺎ ﻳﻚ وﻗﺖ اﻧﺴﺎن از ﻧﺎﺣﻴﻪ ﺧﻠﻘﺖ ﻧﻮﻋﻰ ﻣﻮرد ﺗﺨﻄﺌﻪ و ﻧﻜﻮﻫﺶ واﻗﻊ ﺷﺪه ﻣﺜﻞ آﻳﺎت اﺻﻠﻰ ﻣﻮرد ﺑﺤﺚ در اﻳﻦ ﻗﺴﻤﺖ ﻛﻪ ﻓﺮﻣﻮد:

«إِنَّ ﭐلْإِنسَانَ خُلِقَ هَلُوعاً» (المعارج / ۱۹)

و ﻳﺎ اﻳﻦﻛﻪ ﻓﺮﻣﻮد:

«يُرِيدُ ﭐللَّهُ أَن يُخَفِّفَ عَنکُمْ وَخُلِقَ ﭐلْإِنسَانُ ضَعِيفاً» (اﻟﻨﺴﺎء / ۲۸)

ﺣﺎل اﮔﺮ ﻫﻠﻮع ﺑﻮدن وﻳﺎ ﺿﻌﻴف ﺑـﻮدن و ﻳﺎ ظﻠﻮم و ﺟﻬﻮل ﺑﻮدن، ﺻﻔﺖ ذم ﻣﺤﺴـﻮب ﻣﻰﺷﻮد، ﻃﺒﻌﺎً اﻳﻦ ﺳﺆال ﻣﻄﺮح ﺧﻮاﻫﺪ ﺷﺪ ﻛﻪ ﭼﺮا ﺧﺪاوﻧﺪ از ﻧﺎﺣﻴﻪ ﺧﻠﻘﺖ اﻧﺴﺎن اﻳﻦ ﺻﻔﺎت را ﺑﻪ او داده اﺳﺖ. اﻳﻦﺟﺎ دﻳﮕﺮ ﺑﺤﺚ از ﻋﻤـﻞ و رﻓﺘﺎر ﻳﻚ ﮔﺮوه از اﻧﺴﺎنﻫﺎ ﻧﻴﺴﺖ، ﺑﻠﻜﻪ ﺑﺤﺚ ﺳﺮ ﺧﻠﻘﺖ اﻧﺴﺎن اﺳﺖ ﺑه ﺼﻮرﺗﻰ ﻛﻪ اﻳﻦ ﺻﻔﺎت در وﺟﻮد او ﻗﺮار دارد!

اﻳﻦﺟﺎ ﻣﻰﺷﻮد ﮔﻔﺖ،اﮔﺮ اﻳﻦ ﺻﻔﺎت از ﻫﺮ ﻟﺤﺎظ و ﺑﻄﻮر ﻣﻄﻠﻖ ﺻﻔﺖ ﻧﻘـﺺ و ذمّ، ﻣﺤﺴـﻮب ﻣﻰﺷﻮد، اﺷﻜﺎل ـ اﻟﻌﻴﺎذ ﺑﺎﻟﻠﻪ ـ ﺑـﻪ ﻓـﻌـﻞ ﺧـﺪاوﻧﺪ وارد ﺧﻮاﻫﺪ ﺷﺪ. و ﻋﻘـﻼ ﻫـﻢ ﻣﻰداﻧﻨﺪ ﻛﻪ ﺧﺪاوﻧﺪ ﻓﻌﻞ ﻏﻴﺮ ﺣﻜﻴﻤﺎﻧﻪ و ﻧﺎﻗﺺ و ﻧﺎﻣﻤﺪوح اﻧﺠﺎم ﻧﻤﻰدﻫﺪ. ﺑﻪ ﻃﻮرى ﻛﻪ او ﺧﻠﻘﺖ ﻫﻤﻪ ﻣﻮﺟﻮدات را«ﺣَﺴَﻦ»ﻣﻌﺮﻓﻰ ﻣﻰﻛﻨﺪ ﺗﺎ ﭼﻪ رﺳﺪ ﺑﻪ ﻣﺘﻌﺎﻟﻰ ﺗﺮﻳﻦ ﻣﺨﻠﻮق ﻛﻪ اﻧﺴﺎن ﻣﻰﺑﺎﺷﺪ. ﺧﺪاوﻧﺪ ﻣﻰﻓﺮﻣﺎﻳﺪ:

«ﭐلَّذِي أَحْسَنَ کُلَّ شَيْءٍ خَلَقَهُ وَبَدَأَ خَلْقَ ﭐلْإِنسَانِ مِن طِينٍ »(اﻟﺴﺠﺪه / ۷ )

ﻻزم ﺑﻪ ﺗﺬﻛﺮ اﺳﺖ ﻛﻪ ﺧﺪاوﻧﺪ ﺑﻪ ﺟﻬﺖ آﻓﺮﻳﺪن اﻧﺴﺎن ﺧﻮد را «احسن اﻟﺨﺎﻟﻘﻴﻦ»ﺧﻮاﻧﺪه و ﺗﻌﺒﻴﺮ«ﺗﺒﺎرك اﻟﻠﻪ» در اﻳﻦ زﻣﻴﻨﻪ ﺑﻪ ﻛﺎر ﺑـﺮده اﺳﺖ. ﭘﺲ ﺑﺎ ﺗﻮﺟﻪ ﺑﻪ آنﭼﻪ ﮔﻔﺘﻪ ﺷﺪ، اﻧﺴﺎن ﻧﺒﺎﻳﺪ ﻣﻮﺟﻮدى ﻗﺎﺑﻞ ذمّ و ﺗﺨﻄﺌﻪ ﺑﺎﺷﺪ!

در ﺟﻮاب اﻳﻦ اﺷکالات ﮔﻔﺘﻪ ﻣﻰﺷﻮد اﻧﺴﺎن ﻣﻮﺟﻮدى اﺳﺖ ﻛﻪ ﺟﻬﺖ ﺗﺤﻘﻖ ﻛﻤﺎﻻت وﺟﻮدى ﺧﻮد، ﺑﻪ ﻃﻮر ﻣﺴﺘﻤﺮ، اﺣﺘﻴﺎج ﺑﻪ ارﺗﺒﺎط ﺑﺎ ﺧﺪاوﻧﺪ دارد. ﻳﻌﻨﻰ در ﺻﻮرت ﺗﺤﻘﻖ اﻳﻦ ارﺗﺒﺎط ﻣﺴﺘﻤﺮ، او ﺑﻪ ﻣﻮﺟﻮدى ارزشﻣﻨﺪ و ﻗﺪرتﻣﻨﺪ و ﺑﺎ ﻓﻀﻴﻠﺖ و ﺑﺮﺗﺮ از ﻣﺨﻠﻮﻗﺎت دﻳﮕﺮ ﺗﺒﺪﻳﻞ ﺧﻮاﻫﺪ ﺷﺪ، اﻣﺎ ﺑﺪون اﻳﻦ ارﺗﺒﺎط و ﺑﺪون آﺛﺎر اﻳﻦ ارﺗﺒﺎط او ﻣﻮﺟﻮدى ﻛﻔﻮر و ﻇﻠﻮم و ﺟﻬﻮل و ﻗﺎﺑﻞ ذمّ و ﻧﻜوهش ﺧﻮاﻫﺪ ﺑﻮد.

اﻳﻦ ﻧﻮع ارﺗﺒﺎط ﺑﺎ ﺧﺪاوﻧﺪ و اﺗﺼﺎل ﺑﻪ ﻋﻠﻢ ﺑﻰﭘﺎﻳﺎن و ﻗﺪرت بی ﭘﺎﻳﺎن او ﻫﻤﻪ اﺳﺘﻌﺪادﻫﺎى وﺟﻮدى اﻧﺴﺎن را ﺑﺎرور ﻣﻰﻛﻨﺪ و ﺑﺪون آن، این استعدادها ﺗﺒﺎه خواهد ﺷﺪ. ﭘﺲ اﮔﺮ اﻧﺴﺎن ﺑﻪ ﺗﻨﻬﺎﻳﻰ و ﺑﺪون داﺷﺘﻦ ارﺗﺒﺎط ﻣﻮرد ﻧﻈر ﺑﺎ ﺧﺪاوﻧﺪ در ﻧﻈﺮ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺷﻮد، داراى ﻫﻤﻪ اوﺻﺎف ﻧﺎﻣﻤﺪوح ﻣﺬﻛﻮر و ﻗﺎﺑﻞ ذمّ و تحقیر ﺧﻮاﻫﺪ ﺑﻮد. اﻣﺎ اﮔﺮ در ﺣﺎل اﺗﺼﺎل و ارﺗﺒﺎط ﺑﺎ ﺧﺪاوﻧﺪ در ﻧﻈﺮ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺷﻮد ﻣﻮﺟﻮدى ﻗﺎﺑﻞ ﺗﻜﺮﻳﻢ و ﺑﺮﺗﺮ از ﺳﺎﻳر ﻣﻮﺟﻮدات و داراى ﺻﻔﺎت ﻣﻤﺪوح ﺧﻮاﻫﺪ ﺑﻮد.

ﻣﺜﺎل: اﮔﺮ ﻋﻀﻮى ﺑﻨﺎم «ﭼﺸﻢ» در اﻧﺴﺎن ﺑـﺪون ﻣﺮاﻗﺒﺖ و ﺑﺪون ﺗﺄﻣﻴﻦ ﻧﻴﺎزﻫﺎى آن و ﺑﻪ ﺗﻨﻬﺎﻳﻰ در ﻧﻈﺮ ﮔـﺮﻓﺘﻪ ﺷـﻮد، ﻋﻀﻮى آﺳﻴﺐ ﭘﺬﻳﺮ و ﺑـﻰدوام اﺳﺖ و ﺑﺎ اﻧﺪك آﺳﻴﺒﻰ از ﺑـﻴـﻦ ﻣﻰرود، اﻣﺎ در ﺻﻮرت در ﻧﻈﺮ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺷﺪن ﻣﺠﻤﻮﻋﻪ ﺟﻬﺎت ﻣﺮﺑﻮط ﺑﻪ آن ﻣﺜﻞ ﻛﺎراﺋﻰ و ارﺗﺒﺎط ﺑﺎ ﺳﺎﻳﺮ اﺟﺰاء ﺑﺪن و ﺗﻐﺬﻳﻪ اﺟﺰاء ﻣﺨﺘﻠف آن و ﻧﺤـﻮه ﻣﺤﺎﻓﻈﺖ از جهت ﻛﻴﻔﻴﺖ ﺳﺎﺧﺘﻤﺎن اﺟﺰاء آن و ﻧﺤـﻮه ﻗﺮار ﮔﺮﻓﺘﻦ در ﺑﺪن اﻧﺴﺎن، از اﻋﻀﺎء ﺑﺴﻴﺎر ﻣﻬﻢ و ﻣﺘـﻌـﺎﻟـﻰ ﺑـﺪن اﻧـﺴـﺎن ﻣﺤﺴﻮب ﺧـﻮاﻫﺪ ﺷﺪ. ﺑﻪ ﻋﻨﻮان ﻣﺜﺎل ﻧﺤـﻮه ﺣﻔﺎﻇﺖ از آن ﺑﻪ ﻧﺤﻮ ﺷﮕﻔﺖاﻧﮕـﻴـﺰى آﺳﻴﺐ ﭘﺬﻳﺮى و ﻟﻄﺎﻓﺖ آن را ﺟﺒﺮان ﻣﻰﻛﻨﺪ. ﺑﻄﻮرﻳﻜﻪ ﻳﻚ ﻣﺤﺎﻓﻆ ﻣﺤﻜﻢ به نام ﭘﻴﺸﺎﻧﻰ اﻧﺴﺎن اﺳﺖ ﻛﻪ از اﺻﺎﺑﺖ اﺷﻴﺎء ﺑﻪ آن ﺟﻠﻮﮔﻴﺮى ﻣﻰﻛﻨﺪ، ﻣﺤﺎﻓﻆ دﻳﮕﺮ ﺑﻴﻨﻰ اﻧﺴﺎن و ﺳﻮﻣﻰ ﻗﺴﻤﺖ ﺑﺮﺟﺴﺘﻪ ﺻﻮرت ﻛﻪ زﻳﺮ ﭼﺸﻢ ﻗﺮار دارد و ﭼﻬﺎرﻣﻰ اﺑﺮوى اﻧﺴﺎن اﺳﺖ و ﭘﻨﺠﻤﻰ ﭘﻠﻚ ﭼﺸﻢ ﻛﻪ وﻗﺘﻰ شیئی ﺑﻪ آن ﻧـﺰدﻳﻚ ﻣﻰﺷﻮد، ﺑـﺪون اﺧﺘﻴﺎر اﻧﺴﺎن و ﺧـﻮد ﺑﻪ ﺧﻮد ﺑﺴﺘﻪ ﻣﻰﺷـﻮد و ﺣﺎﺋﻠـﻰ در ﻣﻘﺎﺑﻞ آن اﻳﺠﺎد ﻣﻰﻛﻨﺪ، و ﻣﺤﺎﻓﻆ دﻳﮕﺮ، دﺳﺘﮕﺎه ﺷﺴﺘـﺸـﻮى ﺧـﻮدﻛﺎر اﺳﺖ ﻛﻪ اﮔﺮ ﭼﻴﺰى ﻣﺜﻞ ﮔﺮد و ﺧﺎك و ﮔﺎز ﻣﺘﺼﺎﻋﺪ از ﺑﻌﻀﻰ اﺷﻴـﺎء داﺧـﻞ آن رﻓﺖ، ﻓﻌﺎل ﻣﻰﺷﻮد و ﺑﺎ ﺟﺎرى ﺷﺪن ﻣﺎده اى ﺿﺪﻋﻔﻮﻧﻰ ﻛﻨﻨﺪه،ﻓﻀﺎى ﭼﺸﻢ را ﺷﺴﺘﻪ و ﻣﺎده ﺧﺎرﺟﻰ را ﺑﻴﺮون ﻣﻰﻛﻨﺪ.

ﻣﺜﺎل دﻳﮕﺮ: ﻛﻮدﻛﻰ را در ﻧﻈﺮ ﻣﻰﮔﻴﺮﻳﻢ ﻛﻪ ﭼﻨﺪ ﻣﺎه از ﺗﻮﻟﺪ او ﮔﺬﺷﺘﻪ اﺳﺖ. اﻳﻦ ﻛﻮدك ﻫﻨﻮز ﻧﻤﻰﺗـﻮاﻧﺪ راه ﺑﺮود و ﺣﺮف ﺑﺰﻧﺪ، ﻳﺎ ﺧـﻮدش ﺷﺨﺼﺎً ﻣﻘﺪار ى ﻣـﻮاد ﻏﺬاﻳﻰ را از ﺟﺎﻳﻰ ﺑﺮدارد و ﺑﺨﻮرد و ﻳﺎ ﻣﻘﺪارى آب از ﺟﺎﻳﻰ ﺑـﺮدارد و ﺑﻨﻮﺷﺪ. او ﻧﻴﺎز ﺷﺪﻳﺪ ﺑﻪ ﻣﺮاﻗﺒﺖ دﻳﮕـﺮان ﻣﺜﻞ ﻣﺎدر و ﭘـﺪر دارد. اﮔﺮ ﺟﺎﺋﻰ از ﺑـﺪﻧـﺶ دردى دارد، ﺣﺘﻰ ﻧﻤﻰ ﺗـﻮاﻧﺪ ﻋﻀـﻮى را ﻛﻪ درد ﻣﻰﻛﻨﺪ ﺑﻪ ﭘﺪر و ﻣﺎدر ﻳﺎ ﻃﺒﻴﺐ اﻃﻼع دﻫﺪ و ﻓﻘﻂ ﻳﻚ ﻛﺎر از او ﺑﺮﻣﻰ آﻳﺪ و آن ﮔﺮﻳﻪ اﺳﺖ. ﻫﻢ در ﻣﻘﺎﺑﻞ اﺣﺴﺎس ﮔﺮﺳﻨگی ﮔﺮﻳﻪ ﻣﻰﻛﻨﺪ و ﻫﻢ وﻗﺖ ﺗﺸﻨﮕﻰ و ﻫﻢ در ﺣﺎل ﺑﻰﺧﻮاﺑﻰ و ﻫﻢ اﺣﺴﺎس درد، در ﻗﺴﻤﺘﻰ ازﺑﺪن. دﻳﮕﺮى ﺑﺎﻳﺪ ﺑﻪ او ﻏﺬا دﻫﺪ و ﻣﺤﻞ دردش را ﭘﻴﺪا ﻛﻨﺪ و او را ﺑﺨﻮاﺑﺎﻧﺪ و ﻳﺎ از ﺟﺎﻳﻰ ﺑﻪ ﺟﺎﻳﻰ ﻣﻨﺘﻘﻞ ﻛﻨﺪ.

ﺣﺎل اﮔﺮ ﮔﻔﺘﻪ ﺷـﻮد اﻳﻦ ﻛﻮدك ﻣﻮﺟﻮدى اﺳﺖ ﺑﺴﻴﺎر ﺿﻌﻴف و ﺑﺴﻴﺎر ﺟﺎﻫﻞ و ﻫـﻴـﭻ ﻛﺎرى از دﺳﺘﺶ ﺑـﺮ ﻧﻤﻰآﻳد ﺟﺰ ﮔﺮﻳﻪ. آﻳـﺎ او ﻣـﻮرد ذمّ و ﻧﻜﻮﻫﺶ ﻗـﺮار ﮔﺮﻓﺘﻪ اﺳﺖ؟! آﻳﺎ اﻳـﻦ اوﺻﺎف در ﻣﻮرد او ﺻﺪق ﻧﻤﻰﻛﻨﺪ؟ آﻳﺎ او ﻧﻘﺺ در ﺧﻠﻘﺖ دارد؟

آﻳﺎ ﮔﻔﺘﻦ اﻳﻦ ﻛﻪ ﭼﺮا ﺧﺪاوند او را ﺑﺴﻴﺎر ﺿﻌﻴف و ﺑﺴﻴﺎر ﺟﺎﻫﻞ، ﻛﻢ طاﻗﺖ و ﻋﺠﻮل آﻓﺮﻳﺪه،از ﻧﻈﺮ ﻋﻘﻠﻰ ﺟﺎﻳﺰ اﺳﺖ؟آﻳﺎ اﻳﻦ ﻛﻮدك ﻫﻤﻴﺸﻪ در ﻫﻤﻴﻦ ﺣﺎل ﺧﻮاﻫﺪ ﻣﺎﻧﺪ؟آﻳﺎ رﺷﺪ ﻧﺨﻮاﻫﺪ ﻛﺮد؟ آﻳﺎ ﭼﻨﺪ ﻣﺎه ﺑﻌﺪ ﻗﺪرت راه رﻓﺘﻦ و ﺣﺮف زدن و ﻏﺬا ﺧﻮردن و آب ﻧﻮﺷﻴﺪن ﭘﻴﺪا ﻧﺨﻮاﻫﺪ ﻛﺮد؟آﻳﺎ ﭼﻨﺪ ﺳﺎل ﺑﻌﺪ ﻗﺪرت اﻳﻦﻛﻪ ﻣﻨﻈﻮر ﺧﻮد را ﺑﻪ دﻳﮕﺮان اﻃﻼع ﺑﺪﻫﺪ ﭘﻴﺪا ﻧﺨﻮاﻫﺪ ﻛﺮد؟

آﻳﺎ درﺳﺖ اﺳﺖ درﺑـﺎره او ﮔﻔﺘـﻪ ﺷـﻮد ﻛﻪ او ﻣﻮﺟـﻮدى اﺳﺖ ﻧﺎﺗـﻮان و ﺟﺎﻫﻞ در ﺣﺎل ﻓﻌﻠﻰ،! و اﺣﺘﻴﺎج ﺑﻪ آﻣـﻮزش و ﻛﻤﻚ دﻳﮕﺮان دارد؟آﻳﺎ درﺳﺖ اﺳﺖ در ﻣﻮرد او ﮔﻔﺘﻪ ﺷـﻮد او ﻧﻴﺎز ﻣﺴﺘﻤﺮ ﺑﻪ آﻣﻮزش و ﭘﺮورش دارد و در ﺻﻮرت درﻳﺎﻓﺖ آﻣﻮزشﻫﺎى ﺻﺤﻴﺢ ﻋﺎﻟﻤﺎﻧﻪ، ﺑﻪ ﻣﻮﺟﻮد ارزﺷﻤﻨﺪى ﺗﺒﺪﻳﻞ ﺧﻮاﻫﺪ ﺷﺪ؟

ﺟﻮابﻫﺎى اﻳﻦ ﺳؤاﻻت در ﻧﺰد ﻋﻘﻼ روﺷﻦ اﺳﺖ. اﺣﺘﻴﺎج ﺑﻪ آﻣﻮزش و ﻣﺮاﻗﺒﺖ داﺷﺘﻦ در ﻣﻮرد ﻳﻚ ﻛﻮدك ﺻﻔﺖ ذمّ ﻧﻴﺴﺖ، اﮔﺮ ﭼﻪ در ﺣﺎل ﻓﻌﻠﻰ ﺑﺴﻴﺎر ﺟﺎﻫﻞ و ﺑﺴﻴﺎر ﺿﻌﻴف اﺳﺖ!.

ﻣﻮﺿﻮع وﺟﻮد اﻧﺴﺎن و ﻗﻮاى روﺣﻰ و ﺑﺪﻧﻰ و ﺻﻔﺎت دﻳﮕﺮ او ﺟﻬﺖ دﻳﮕﺮى ﻫﻢ دارد و آن اﻳﻦ ﻛﻪ اﻧﺴﺎن ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﻣﻘﺎﻣﻰ ﻛﻪ ﺧﺪاوﻧﺪ ﻋﺎﻟﻢ ﺑﻪ ﻣﻨﻈـﻮر رﺳﻴﺪن ﺑﻪ آن ﻣﻘﺎم او را آﻓﺮﻳﺪه ﺑﺎﻳﺪ ﻣﻮرد ارزﻳﺎﺑﻰ ﻗﺮار ﺑﮕﻴﺮد. ﺑﻪ ﻋﻨﻮان ﻣﺜﺎل: راﻫﻰ را ﻛﻪ اﻧﺴﺎن در ﻣﺴﻴﺮ رﺷﺪ در ﻃﻮل ﻣﺪت ١٥ﻳﺎ ٢٠ ﺳﺎل ﻃﻰ ﻣﻰﻛﻨﺪ، ﺑﭽﻪ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ و ﺑﭽﻪ آﻫﻮ در ﻋﺮض ﻳﻚ ﺳﺎل ﻃﻰ ﻣﻰﻛﻨﺪ و ﺑﭽﻪ ﻓﻼن ﭘﺮﻧﺪه ﻫﻤﻴﻦ ﻣﺴﻴﺮ را در ﻋﺮض ﭼﻨﺪ ﻣﺎه ﻃﻰ ﻣﻰﻛﻨﺪ. ﺑﭽﻪ آﻫﻮ ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻋﺖ ﺑﻌﺪ از ﺗﻮﻟﺪ ﺑﺎ ﺳـﺮﻋﺖ ﻣﻌـﺎدل ﺳـﺮﻋﺖ ﻣﺎدرش ﻣـﻰدود و ﻳﺎ دو ﺳﺎل ﺑﻌـﺪ از ﺗـﻮﻟﺪش ﻳﻚ آﻫـﻮى ﻛﺎﻣـﻞ اﺳﺖ. ﺑﭽﻪ ﮔـﻮﺳﻔﻨﺪ در دو ﺳﺎﻟﮕﻰ ﺑﻪ ﺳـﻦ رﺷﺪ ﻛﺎﻣﻞ ﻣـﻰرﺳﺪ و ﺑﻪ ﮔـﻮﺳﻔﻨﺪ ﻣﺎدر ﺗﺒﺪﻳـﻞ ﻣﻰﺷﻮد و ﺑﭽﻪ ﺑﻪ دﻧﻴﺎ ﻣﻰآورد! اﻣﺎ در ﻣﻮرد اﻧﺴﺎن ﺷﺮاﻳﻂ ﺧﻴﻠﻰ ﻣﺘﻔﺎوت اﺳﺖ. آﻳﺎ اﻳﻦ ﺣﺎﻟﺖ در اﻧﺴﺎن در ﻣﻘﺎﻳﺴﻪ ﺑﺎ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﻧﻘﺺ ﻣﺤﺴﻮب ﻣﻰﺷﻮد؟ و ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ در اﻳﻦ ﺻﻮرت ﻣﻮﺟﻮد ﻣﺘﻌﺎﻟﻰ تر از اﻧﺴﺎن اﺳﺖ؟!

وﻗﺘﻰ ﻫﺪف و ﻣﻘﺼﺪ از آﻓﺮﻳﻨﺶ ﻫـﺮ دو ﻣـﻮﺟﻮد در ﻧﻈﺮ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺷﻮد، ﺟـﻮاب اﻳﻦ ﺳؤالات روﺷﻦ ﺧﻮاﻫﺪ ﺷﺪ. ﺗﻮﺿﻴﺢ اﻳﻦ ﻛﻪ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﺑﺮاى ﻫﺪﻓﻰ آﻓﺮﻳﺪه ﺷﺪه اﺳﺖ و آن اﻳﻦﻛﻪ ﻋﻠف روﻳﻴﺪه از زﻣﻴﻦ را ﺑﺨﻮرد و آب ﺑﻨﻮﺷﺪ و آن ﻋﻠف و آب در ﺑﺪﻧﺶ ﺑﺪون اﺧﺘﻴﺎر او ﺗﺒﺪﻳﻞ ﺑـﻪ ﮔﻮﺷﺖ و ﺷﻴﺮ و ﭘﺸﻢ ﺷﻮد و ﻣﻘﺪارى از آنﻫﺎ ﻫﻢ ﺗﺒﺪﻳﻞ ﺑﻪ ﻣﻮﺟﻮدى ﻣﺜﻞ او در ﻣﺮﺣﻠﻪ ﺟﻨﻴﻨﻰ و ﻧﻮزادى ﺷﻮد. و ﻫﺪف از ﺧﻠﻘﺖ اﻳﻦ ﻣﻮﺟﻮد ﻫﻢ ﻫﻤﻴﻦ اﺳﺖ! ﺑﻨﺎﺑﺮاﻳﻦ ﻫﺪف از آﻓﺮﻳﻨﺶ او ﺧﻴﻠﻰ ﺳﺮﻳﻊ و ﺑﺪون آﻣﻮزش ﻣﻮﺟﻮدات دﻳﮕﺮ و ﻓﻘﻂ از ﻃﺮﻳﻖ ﻗﻮانین اﻟﻬﻰ ﻣﺮﺑﻮط ﺑﻪ ﺧﻠﻘﺖ او ﺗﺤﻘﻖ ﻣﻰﻳﺎﺑﺪ.

اﻣﺎ در ﻣﻮرد اﻧﺴﺎن ﻫﺪف آﻓﺮﻳﻨﺶ ﻣﺘـﻔـﺎوت اﺳﺖ. در او غذا ﺧﻮردن و آب ﻧﻮﺷﻴـﺪن و ﺧﻮاﺑﻴﺪن و در ﻧﺘﻴﺠﻪ رﺷﺪ ﺑﺪﻧﻰ ﻣﻘﺼﺪ و ﻫﺪف ﺧﻠﻘﺖ ﻧﻴﺴﺖ، ﺑﻠﻜﻪ رﺷﺪ ﺑﺪن ﻣﻘﺪﻣﻪ زﻧﺪﮔﻰ ﺣﻘﻴﻘـﻰ اوﺳﺖ. او ﺑﺎﻳﺪ ﺑﺎ درﻳـﺎﻓـﺖ ﻗـﺪرتﻫﺎﻳﻰ از ﻃﺮﻳﻖ ﻓﻌﺎﻟـﻴـﺖ ﻋـﻘـﻞ و روح اﻧﺴﺎﻧـﻰ و آﻣﻮزشﻫﺎى ﺧﺪاوﻧﺪ از ﻃﺮﻳﻖ ﭘﻴﺎﻣﺒـﺮان، ﺑﺮاى ورود ﺑﻪ ﻳﻚ زﻧﺪﮔﻰ ﻣﺘﻌﺎﻟﻰ در ﻋﺎﻟﻤﻰ دﻳﮕـﺮ آﻣﺎده ﺷﻮد. او ﺑﺎﻳﺪ در ﻋﺎﻟﻢ دﻳﮕﺮ در ﺟﻮار ﭘﺮوردﮔﺎر ﻋﺎﻟﻢ و در ﻛﻨﺎر ﻣﻮﺟﻮدات ﺑﺴﻴﺎر ﻣﺘﻌﺎﻟﻰ ﻫﻤﭽﻮن اﻧﺒﻴﺎء و اوﻟﻴﺎء و ﻣﻼﺋﻜﻪ زﻧﺪﮔﻰ ﻛﻨﺪ، ﭘﺲ ﻃﺒﻌﺎً اﺣﺘﻴﺎج ﻣﺴﺘﻤﺮ ﺑﻪ آﻣﻮزشﻫﺎى ﺧﺪاوﻧﺪ و ﻛﺴﺐ اﺳﺘﻌﺪادﻫﺎى ﻻزم ﺑﺮاى ورود ﺑﻪ ﻓﻀﺎى آن زﻧﺪﮔﻰ را دارد، ﭘﺲ ﺑﺪون آن آﻣﻮزشﻫﺎ ظلوم و جهول است!

در اﻧﺘﻬﺎى اﻳﻦ ﺑﺤﺚ اﺷﺎره اى ﻣﻰﻛﻨﻴﻢ ﺑﻪ اﻳﻦ ﻛﻪ ﺧﺪاوﻧﺪ ﻋﺎﻟﻢ، اﻳﻦ ﺣﻘﻴﻘﺖ ﻣﺘﻌﺎﻟﻰ را در آﻳﻪاى ﺑﺎ اﺳﻠـﻮب ﺧﺎص ﻗـﺮآﻧﻰ ﺑﻴﺎن ﻓـﺮﻣﻮده:«إِنَّا عَرَضْنَا ﭐلْأَمَانَةَ عَلَى ﭐلسَّمَاوَاتِ وَﭐلْأَرْضِ وَﭐلْجِبَالِ فَأَبَيْنَ أَن يَحْمِلْنَهَا وَﭐشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا ﭐلْإِنسَانُ إِنَّهُ کَانَ ظَلُوماً جَهُولاًَ»(اﻻﺣﺰاب / ۷۲) اﺻﻞ آﻳﻪ ﻣﺸﻬﻮر اﺳﺖ و ﻣﻌﺮوف ﺑﻪ «آﻳﻪ اﻣﺎﻧﺖ»، اﻣﺎ ﺑﻪ ﻣﺪﻟﻮل اﺻﻠﻰ آن و ﺑﻌﻀﻰ از ﻣﻌﺎﻧﻰ ﻣﻠﺤﻮظ در آن اﺷﺎره اى ﻣﻰﻛﻨﻴﻢ. در ﻇﺎﻫﺮ اﻣﺮ و ﻗﺒﻞ از ﺗﺪﺑّﺮ و دﻗﺖ در آﻳﻪ ﺑﻨﻈﺮ ﻣﻰرﺳﺪ ﻛﻪ آن در ﻣﻘﺎم ﺗﺨﻄﺌﻪ و ذمّ اﻧﺴﺎن اﺳﺖ. ﭼـﻮن در آﺧﺮ آن ﮔﻔﺘﻪ اﺳﺖ ﻛﻪ اﻧﺴﺎن ﻣﻮﺟﻮدى «ﻇﻠﻮم» و «ﺟﻬﻮل» اﺳﺖ، ﻳﻌﻨﻰ ﺑﺴﻴﺎر ﻇﻠﻢ ﻛﻨﻨﺪه و ﺑﺴﻴﺎر ﺟﺎﻫﻞ! اﻣﺎ در اﺛﺮ دﻗﺖ و ﻛﺸف رواﺑﻂ اﺟﺰاء آﻳﻪ ﺑﺎ ﻳﻜﺪﻳﮕﺮ و ارﺗﺒﺎط آن ﺑﺎ آﻳﺎت دﻳﮕﺮ ﻗﺮآن روﺷﻦ ﻣﻰﺷﻮد ﻛﻪ آﻳﻪ از ﻳﻚ ﻧﻈﺮ در ﻣﻘﺎم ﻣﺪح و ﺗﻜﺮﻳﻢ اﻧﺴﺎن اﺳﺖ. و از ﺟﻬﺖ دﻳﮕﺮ در ﻣﻘﺎم ﻫﺸﺪار اﻧﺴﺎن و اﻃﻼع دادن ﺑﻪ او در ﻣﻮرد ﻳﻚ ﺣﻘﻴﻘﺖ ﺑﺴﻴﺎر ﻣﻬﻢ و ﻣﺘﻌﺎلی و آن اﻳﻦ ﻛﻪ ﭼـﻮن او ﺣﺎﻣﻞ اﻣﺎﻧﺖ اﻟﻬﻰ اﺳﺖ،اﺣﺘﻴﺎج ﻣﺴﺘﻤـﺮ ﭘﻰ در ﭘﻰ ﺑﻪ ارﺗﺒﺎط و اﺗﺼﺎل ﺑﻪ ﺧﺪاوﻧﺪ ﻋﺎﻟﻢ و ﻛﺴﺐ ﻋﻠﻢ در ﻣﻮرد روش زﻧﺪﮔﻰ ﺧﻮد دارد.

ﺗﻮﺿﻴﺢ اﻳﻦ ﻛﻪ در آﻳﻪ اﺷﺎره ﺷﺪه اﺳﺖ ﺑﻪ اﻳﻦ ﻛﻪ ﺣﻤﻞ اﻣﺎﻧﺖ ﻣﻮرد ﻧﻈﺮ اﺣﺘﻴﺎج ﺑﻪ ﻗﺪرت و ﻋﻈﻤﺘﻰ دارد ﻛﻪ آﺳﻤﺎنﻫا و زﻣﻴﻦ و ﻛﻮهﻫﺎ ﻓﺎﻗﺪ آن ﻫﺴﺘﻨﺪ و ﭼﻨﻴﻦ استعدادی را ﻧﺪارﻧﺪ،اﻣﺎ اﻧﺴﺎن ﭼﻨﻴﻦ اﺳـﺘـﻌـﺪادى را دارد، ﭘﺲ اﻧﺴﺎن ﺑﻪ ﺟﻬﺖ ﺣﻤﻞ اﻣـﺎﻧـﺖ ﻛـﻪ ﻣـﻮﺟـﻮدات دﻳﮕﺮ ﺷﺎﻳﺴﺘﮕﻰ آن را ﻧﺪارﻧﺪ ـ ﻣوﺟﻮد ﺑﺎ ﻋﻈﻤﺘﻰ اﺳﺖ و ﻗﺎﺑﻞ ﺗﻜﺮﻳﻢ و تعظیم، اﻣﺎ ﺑﺎﻳﺪ ﺗﻮﺟﻪ ﻛﺮد ﺑﻪ اﻳﻦ ﻧﻜﺘﻪ ﻛﻪ اﻳﻦ اﺳﺘﻌﺪاد و ﻋﻠـﻢ ﻻزم، ﺟﻬﺖ ﺑﻜﺎر ﺑـﺮدن آن در ﻣﺴﻴﺮ ﺗﻌﻴﻴﻦ ﺷﺪه از ﻃـﺮف ﺧﺪاوﻧﺪ ﺑﺎﻳﺪ درﻳﺎﻓﺖ ﺷﻮد آن ﻫﻢ ﺑﻪ ﻃﻮر ﻣﺴﺘﻤﺮ و داﺋﻤﻰ.

ﭼﻨﺪ ﻧﻜﺘﻪ در اﻳﻦ ﻗﺴﻤﺖ از ﺑﺤﺚ ﻻزم ﺑﻪ ذﻛﺮ اﺳﺖ:

الف:آﻳﻪ ﻛﺮﻳﻤﻪ ﻣﻮرد ﺑﺤﺚ در ﻣﻘﺎم ﺑﻴﺎن اﻳﻦ ﻣﻄﻠﺐ ﻧﻴﺴﺖ ﻛﻪ ﭼـﻮن اﻧﺴﺎن ﻣﻮﺟﻮدى ﻇﻠﻮم و ﺟﻬﻮل اﺳﺖ، ﺑﻪ اﻳﻦ ﺟﻬﺖ اﻣﺎﻧﺖ را ﭘﺬﻳﺮﻓﺘﻪ و آن را ﺣﻤﻞ ﻛﺮده و اﮔﺮ ﻇﻠﻮم و ﺟﻬﻮل ﻧﺒﻮد اﻳﻦ اﻣﺎﻧﺖ را ﺣﻤﻞ ﻧﻤﻰﻛﺮد!. ﭼﻮن اﮔﺮ اﻧﺴﺎن در اﻳﻦ ﻓﺮض ﺟﻬﻮل ﺑﻮد و ﺑﻪ ﻫﻤﻴﻦ ﺟﻬﺖ آن را ﺣﻤﻞ ﻛﺮده،ﺧﺪاوﻧﺪ ﻛﻪ ﻋﺎﻟﻢ ﺑﻮد،او ﭼﺮا اﻳﻦ اﻣﺎﻧﺖ را ﺑﻪ اﻧﺴﺎن ﺗﺤﻤﻴﻞ ﻛﺮده اﺳﺖ. اﮔﺮ ﻳﻚ ﻛﻮدك ﺑﻪ ﺟﻬﺖ ﺟﻬﻞ ﺧﻮد ﺑﺨﻮاﻫﺪ ﺑﺎرى را ﻛﻪ ﺧﺎرج از ﻗﺪرت او اﺳﺖ ﺣﻤﻞ ﻛﻨﺪ، آﻳﺎ ﻋﻘﻼً اﻳﻦ ﻛﺎر ﺟﺎﻫﻼﻧﻪ او را ﺗﺼﻮﻳﺐ ﻣﻰﻛﻨﻨﺪ؟! ﻃﺒﻌﺎً ﺟﻮاب ﻣﻨﻔﻰ اﺳﺖ.

اﻳﻦﻛﻪ ﺧﺪاوﻧﺪ اﻣﺎﻧﺖ را ﺑﻪ اﻧﺴﺎن ﻋﺮﺿﻪ ﻛﺮده،ﻣﺴﺘﻠﺰم اﻳﻦ اﺳﺖ ﻛﻪ اﻧﺴﺎن ﻗﺪرت ﺣﻤﻞ آن را دارد،ﭘﺲ اﻳﻦ ﻛﺮاﻣﺘﻰ اﺳﺖ ﻛﻪ ﺧﺪاوﻧﺪ ﺑﻪ اﻧﺴﺎن ﻋﻄﺎ ﻛﺮده اﺳﺖ.

ب: ﻣﻌﻠﻮم ﻧﻴﺴﺖ در اﻳﻦ آﻳﻪ«ﺟﻬﻞ»ﻣﻘﺎﺑﻞ «ﻋﻠﻢ»ﺑﻜـﺎر رﻓﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ . ﺑﻠﻜﻪ ﺟﻬﻞ ﻣﻌﻨـﺎى دﻳﮕﺮى ﻣﻰﺗﻮاﻧﺪ داﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ. ﺗﻮﺿﻴﺢ اﻳﻦﻛﻪ ﻛﻠﻤﻪ ﺟﻬﻞ درﻗﺮآن ﻣﺠﻴﺪ و دﻳﮕﺮ ﻣﻌﺎرف دﻳﻨﻰ ﺳﻪ ﻣﻌﻨﺎ دارد ﻛﻪ ﻳﻜﻰ از آنﻫﺎ ﻣﺸﻬﻮرﺗﺮ اﺳﺖ. ﻳﻚ وﻗﺖ ﺟﻬﻞ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﻋﻠﻢ ﺑﻪ ﻛﺎر ﻣﻰرود و ﻳﻚ وﻗﺖ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﻋﻘﻞ و ﮔﺎﻫﻰ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﺣﻠﻢ و ﺑﺮدﺑﺎرى. در اﻳﻦ آﻳﻪ ﺑﻪ اﺣﺘﻤﺎل ﻗﻮى ﺟﻬﻞ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﻋﻘﻞ اﺳﺘﻔﺎده ﺷﺪه اﺳﺖ. ﻛﻪ در اﻳـﻦ ﺻـﻮرت ﺟﻬﻮل ﺑـﻮدن اﻧﺴﺎن ﺑﻪ ﻣﻌﻨﻰ ﺑﻜﺎر ﻧـﺒـﺮدن ﻗﻮه ﻋﻘﻞ ﻳﺎ اﺳﺘﻔﺎده ﻧﻜـﺮدن از ﺗﻤﺎم ﻇﺮﻓﻴﺖ آن ﺧـﻮاﻫﺪ ﺑﻮد. ﻻزم ﺑﻪ ذﻛﺮ اﺳﺖ ﻛﻪ ﺟﺎﻫﻞ ﺑﻪ اﻳـﻦ ﻣﻌﻨﻰ ـ ﻳﻌﻨﻰ ﻣﻌﻨﺎى دوم ـ ﺑﻄﻮر ﻛﻠﻰ در ﻓﺮﻫﻨﮓ ﻣﺘﻌﺎرف ﺑﻪ«ﺟﻮان»ﻫﻢ ﮔﻔﺘﻪ ﻣﻰﺷﻮد. و ﺑﻪ اﺣﺘﻤﺎﻟﻰ ﺟﻬﻞ در اﻳﻦ آﻳﻪ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﺣﻠﻢ ﺑﻪ ﻛﺎر رﻓﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ،ﻛﻪ در اﻳﻦ ﺻﻮرت ﻣﻌﻨﺎﻳﻰ ﺷﺒﻴﻪ ﺑﻪ ﻋﺠﻮل ﭘﻴﺪا ﺧﻮاﻫﺪ ﻛﺮد، ﻳﻌﻨﻰ اﻧﺴﺎن ﻣﻮﺟﻮدى اﺳﺖ ﻋﺠﻮل، ﺑﻪ ﻃﻮرﻳﻜﻪ درﺑﻌﻀﻰ از آﻳﺎت ﻣﺬﻛﻮر ﻗﺒﻠﻰ اﻳﻦ ﺻﻔﺖ در ﻣﻮرد اﻧﺴﺎن ﺑﻪ ﻛﺎر رﻓﺘﻪ اﺳﺖ.

ﻣﻨﺎﺟﺎت اﻟﺨﺎﺋفین

۱- «اِلهى‏ هَلْ تُسَوِّدُ وُجُوهاً خَرَّتْ‏ ساجِدهً لِعَظَمَتِکَ» در اﻳﻦ ﻋﺒﺎرت از ﻣﻨﺎﺟﺎت ﺳﻮم، اﺷﺎره اى ﺷﺪه اﺳﺖ ﺑﻪ آﻳﻪاى از ﺳﻮره آل ﻋﻤﺮان ﺧﺪاوﻧﺪ ﻣﻰﻓﺮﻣﺎﻳﺪ:

«يَوْمَ تَبْيَضُّ وُجُوهٌ وَتَسْوَدُّ وُجُوهٌ فَأَمَّا ﭐلَّذِينَ ﭐسْوَدَّتْ وُجُوهُهُمْ أَکْفَرْتُم بَعْدَ إِيمَانِکُمْ فَذُوقُواْ ﭐلْعَذَاب بِمَاکُنْتُمْ تَکْفُرُونَ» (آل عمران / ۱۰۶) مدلول آیه این است که انسان ها در روز قیامت

دو ﮔﺮوه ﺧﻮاﻫﻨﺪ شد، ﮔﺮوﻫﻰ از آنﻫﺎ ﭼﻬﺮهﻫﺎﻳﺸﺎن ﺳﻔﻴﺪ و ﻧﻮراﻧﻰ، و ﮔﺮوه دﻳﮕﺮ
ﭼﻬﺮهﻫﺎﺷﺎن ﺳﻴﺎه ﺧﻮاﻫﺪ ﺷﺪ. اﻳﻦ ﮔﺮوه دوم ﻛﺎﻓﺮان ﻫﺴﺘﻨﺪ، ﻛﻪ وارد ﺟﻬﻨﻢ ﺧﻮاﻫﻨﺪ ﺷﺪ،اﻣﺎ ﮔﺮوه دیگر اهل بهشت هستند
ﻛﻪ ﭼﻬﺮهﻫﺎﻳﺸﺎن ﺳﻔﻴﺪ و ﻧﻮراﻧﻰ ﺧﻮاﻫﺪ ﺷﺪ و در ﺑﻬﺸﺖ و رﺣﻤﺖ  
ﺧﺪاوﻧﺪ ﻗﺮار ﺧﻮاﻫﻨﺪ ﮔﺮﻓﺖ و ﻫﻴﭻ وﻗﺖ رﺣﻤﺖ ﺧﺪاوﻧﺪ از آنﻫﺎ ﻗﻄﻊ ﻧﺨﻮاﻫﺪ ﺷﺪ.

در آﻳﻪ دﻳﮕﺮى آﻣﺪه اﺳﺖ:

«وَيَوْمَ ﭐلْقِيَامَةِ تَرَى ﭐلَّذِينَ کَذَبُواْ عَلَى ﭐللَّهِ وُجُوهُهُم مُّسْوَدَّةٌ أَلَيْسَ فِي جَهَنَّمَ مَثْوًى لِّلْمُتَکَبِّرِينَ» (الزمر / ۶۰) در اﻳﻦ آﻳﻪ ﻫﻢ ﺗﻜﺬﻳﺐ بر الله ﻋﺎﻣﻞ ﺳﻴﺎه ﺷـﺪن ﭼـﻬـﺮه در روز ﻗﻴﺎﻣﺖ و ورود ﺑﻪ ﺟﻬﻨﻢ ﻣﻌﺮﻓﻰ ﺷﺪه اﺳﺖ.

۲- «وَلا تَحْجُبْ مُشْتاقیکَ عَنِ‏ النَّظَرِاِلى‏ جَمیلِ رُؤْیَتِکَ» در اﻳﻦ ﻋﺒـﺎرت ﺗﻮﺟﻬﻰ ﺷﺪه ﺑﻪ آﻳﺎت ٢٢و ٢٣ ﺳﻮره ﻗﻴﺎﻣﺖ «وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ نَّاضِرَةٌ — إِلَىٰ رَبِّهَا نَاظِرَةٌ»(ﻗﻴﺎﻣﺖ / ۲۲-۲۳) در این آیه «ﻧﻈﺮ» ﺑﻪ ﺗﻮﺟﻪ ﻗﻠﺒﻰ ﮔﻔﺘﻪ ﺷﺪه ﻧﻪ ﻧﻈﺮ ﺑﺎ ﭼﺸﻢ. ﭼـﻮن رؤﻳﺖ ﭘﺮوردﮔﺎر ﺑﻪ ﻣﻌﻨﺎى دﻳـﺪن ﺣﺴﻰ ﺑﻪ ﻃﻮر ﻗﻄﻊ ﻣﺤﺎل اﺳﺖ. اﻫﻞ ﺑﻬﺸﺖ ﺗﻮﺟﻪ ﻋﻤﻴﻖ ﻗﻠﺒﻰ ﺑﻪ ﺧﺪاوﻧﺪ ﺧﻮاﻫﻨﺪ داﺷﺖ، آن ﻫﻢ ﺑﻪ ﺻﻮرت اﻧﺤﺼﺎرى. در ﻣﻮرد ﻣﻮﺿﻮع رؤﻳﺖ ﭘﺮوردﮔﺎر و ﭼﮕﻮﻧﮕﻰ آن، در ﻛﺘﺎبﻫﺎى ﻛﻼﻣﻰ و ﺗﻔﺴﻴﺮى در ﺗﻔﺴﻴﺮ اﻳﻦ آﻳﻪ و آﻳﻪ ١٤٣ﺳﻮره اﻋﺮاف توضیحاتی ﻣﻄﺮح ﺷﺪه،ﻋﻼﻗﻪﻣﻨﺪان ﻣﻰﺗﻮاﻧﻨﺪ ﺑﻪ ﺗﻔﺴﻴﺮ اﻟﻤﻴﺰان در اﻳﻦ زﻣﻴﻨﻪ ﻣﺮاﺟﻌﻪ ﻛﻨﻨﺪ.(۷)

۳.«وَوُفِّيَتْ کُلُّ نَفْسٍ مَّا کَسَبَتْ وَهُمْ لَا يُظْلَمُونَ» ﻣﻨﺎﺟﺎت ﺳﻮم ﺑﺎ اﻳﻦ ﻋﺒﺎرت ﺑﻪ ﭘﺎﻳﺎن رﺳﻴﺪه، ﻛﻪ ﻗﻄﻌﻪاى از آﻳـﻪ ٢٥ ﺳﻮره آل ﻋﻤﺮان اﺳﺖ. و ﻣﺸﺘﻤﻞ ﺑـﺮ وﺻﻔﻰ از روز ﻗﻴﺎﻣﺖ ﻣﻰﺑﺎﺷﺪ. اﻣﺎم (ع) در ﻗﺴﻤﺖ ﭘﺎﻳﺎﻧﻰ اﻳﻦ ﻣﻨﺎﺟﺎت ﺗﺮﺳﻴﻤﻰ از ﺣﺎدﺛﻪ و ﺻﺤﻨﻪ ﻗﻴﺎﻣﺖ آورده و وﺻﻔﻰ ازآن ﺣﺎدﺛﻪ ﻋﻈﻴﻢ را از زﺑﺎن ﻗﺮآن ﺑﻴﺎن ﻓﺮﻣﻮده اﺳﺖ. آﻳﻪ، اﺷﺎره اى دارد ﺑﻪ اﻳﻦﻛﻪ ﻫﻤﻪ اﻋﻤﺎل اﻧﺴﺎن در روز ﻗﻴﺎمت ﺗﺠﺴﻢ ﭘﻴﺪا ﺧﻮاﻫﺪ ﻛﺮد و ﺑﻪ ﺻﺎﺣﺐ ﻋﻤﻞ داده ﺧﻮاﻫﺪ ﺷﺪ. و ﻫﻴﭻ ﻳﻚ از اﻋﻤﺎل اﻧﺴﺎن از ﺑﻴﻦ ﻧﺨﻮاﻫﺪ رﻓﺖ.

مناجات الراجین

«وَمَن يَتَوَکَّلْ عَلَى ﭐللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ» (الطلاق / ۳) توکل به خداوند یعنی اعتماد و اطمینان به او در امری.(۸)

در تفسیر تبیان آمده، توکل یعنی این که انسان امر خود را به خداوند مرتبط ساخته و به حکم او اعتماد کند و به رحمت او آرامش یابد.(۹)

در قرآن مجید در آیات زیادی به مؤمنان دستور توکل به خداوند داده و در توصیف مؤمنان حقیقی آن ها را اهل توکل به خداوند معرفی کرده است.

امام (ع) در مقام بیان بعضی از افعال خداوند و سنت های او به این نکته اشاره فرموده که اگر کسی به خداوند توکل کند، خداوند او را کفایت می کند، و او را مورد عنایت خود قرار می دهد.

در ﻣﻘﺎم ﺗـﻮﻛﻞ ﺑﻪ ﺧﺪاوﻧﺪ،اﻧﺴﺎن ﻧﻴـﺮوى اﻧﺪك ﺧـﻮد را ـ ﻛﻪ اﻟﺒﺘـﻪ آن را ﻫﻢ از ﺧﺪاوﻧﺪ درﻳﺎﻓﺖ ﻛﺮده ـ ﺑﻪ ﻗﺪرت ﺑﻰﭘﺎﻳﺎن خداوند ﻣﺘﺼﻞ ﻣﻰﻛﻨﺪ و ﺑﻪ ﻣﻴﺰان اﻋﺘﻤﺎدش ﺑﻪ ﺧﺪاوﻧﺪ از رﺣﻤﺖ و ﺑـﺮﻛﺎت او بهره مند ﻣﻰﺷـﻮد، در آن ﺻﻮرت او در ﻣﻘﺎﺑﻞ ﺳﺨﺘـﻰﻫـﺎى زﻧﺪﮔﻰ و ﮔﺮﻓﺘﺎرىﻫﺎ، دﻳﮕﺮ ﺗﻨﻬﺎ ﻧﻴﺴﺖ و ﺧﺪاوﻧﺪ ﻗﺎدر و رﺣﻴﻢ را در ﻛﻨﺎر ﺧﻮد ﻣﻰﻳﺎﺑﺪ.

۲– «وَالْخَلْقُ وَالْأَمْرُ لَکَ» اﻳﻦ ﺗﻌﺒﻴﺮ از آﻳﻪ ذﻳﻞ ﺑﺮﮔﺮﻓﺘﻪ ﺷﺪه:

«إِنَّ رَبَّکُمُ ﭐللَّهُ ﭐلَّذِي خَلَقَ ﭐلسَّمَاوَاتِ وَﭐلْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ ﭐسْتَوَىٰ عَلَى ﭐلْعَرْشِ يُغْشِي ﭐللَّيْلَ ﭐلنَّهَارَ يَطْلُبُهُ حَثِيثاً وَﭐلشَّمْسَ وَﭐلْقَمَرَ وَﭐلنُّجُومَ مُسَخَّرَاتٍ بِأَمْرِهِ أَلَا لَهُ ﭐلْخَلْقُ وَﭐلْأَمْرُ تَبَارَکَ ﭐللَّهُ رَبُّ ﭐلْعَالَمِينَ» (الاعراف / ۵۴) در اﻳﻦ آﻳﻪ، ﺑﻌﺪ از اﺷـﺎره ﺑﻪ رﺑﻮﺑﻴﺖ الله و ﺟﻠﻮهﻫﺎى اﻳﻦ رﺑﻮﺑﻴﺖ، ﺧﻠﻘﺖ آﺳﻤﺎنﻫﺎ و زﻣﻴﻦ… ﻣﻰﻓﺮﻣﺎﻳﺪ ﺧﻠﻖ و اﻣﺮ ﻣﺎل او اﺳﺖ. ﻣﺮاد از ﺧﻠﻖ، ﻋﺎﻟﻢ دﻧﻴﺎ اﺳﺖ ﻛﻪ درآن ﺗﺪرﻳﺞ و زﻣﺎن ﺣﺎﻛﻢ اﺳﺖ و ﻣـﺮاد از اﻣﺮ، ﻋﺎﻟﻢ ﺣﺎﻛﻢ ﺑﺮ ﻋﺎﻟﻢ دﻧﻴﺎ اﺳﺖ و اراده ﺧﺪاوﻧﺪ در آن ﺑﺪون زﻣﺎن ﻣﺤﻘﻖ ﻣﻰﺷﻮد.

۳– «یا مَنْ بابُهُ مَفْتُوحٌ لِداعیهِ، وَحِجابُهُ‏ مَرْفُوعٌ لِراجیهِ» در اﻳﻦ ﻗﻄﻌﻪ از ﻛﻼم اﻣﺎم ﺳﻴـﺪ اﻟﺴﺎﺟﺪﻳﻦ (ع) ﻣـﻮﺿﻮع دﻋﺎ و ﺑﻌﻀﻰ از ﺷﺮاﻳﻂ اﺳﺘﺠﺎﺑﺖ آن، ﻣـﻮرد ﺗﻮﺟﻪ ﻗﺮار ﮔـﺮﻓﺘﻪ و از اﻳﻦ ﺟﻬﺖ ﺑﻪ آﻳﺎت ﻣﺮﺑﻮط ﺑﻪ دﻋﺎ از ﺟﻤﻠﻪ آﻳﻪ ذﻳﻞ ارﺗﺒﺎط ﭘﻴﺪا ﻛﺮده:

«وَإِذَا سَأَلَکَ عِبَادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ أُجِيبُ دَعْوَةَ ﭐلدَّاعِ إِذَا دَعَانِ» (اﻟﺒﻘﺮه / ۱۸۶ ) در اﻳﻦ آﻳﻪ ﺑﻄﻮر ﺿﻤﻨﻰ اﺷﺎره ﺷﺪه اﺳﺖ به این که، دﻋﺎ در ﺻﻮرﺗﻰ دﻋﺎى ﺣﻘﻴﻘﻰ ﺧـﻮاﻫﺪ ﺑﻮد ﻛﻪ اﻧﺴﺎن در ﻣﻘﺎم دﻋﺎ حقیقتاً ﺧﺪا را ﺑﺨﻮاﻧﺪ، ﻳﻌﻨﻰ ﺗﻮﺟﻬﺶ از اﺳﺒﺎب و واﺳﻄﻪﻫﺎى اﻧﺘﻘﺎل رﺣﻤﺖ ﺧﺪاوﻧﺪ ﻗﻄﻊ، و ﻓﻘﻂ ﺑﻪ ﺧﻮد ﺧﺪاوﻧﺪ ﻣﻌﻄﻮف ﺷﻮد. اﻳﻦ ﻧﻜﺘﻪ از ﻋﺒﺎرت «اذا دﻋﺎنِ» اﺳﺘﻨﺒﺎط ﻣﻰﺷﻮد، در ﻋﻴﻦ ﺣﺎل ﻛﻪ در اﺻﻞ ﻛﻠﻤﻪ دﻋﻮت ﻣﻮﺿﻮع ﺗﻮﺟﻪ ﺑﻪ ﺧﺪاوﻧﺪ ﻣﻮردﻧﻈﺮ اﺳﺖ، اﻣﺎ ﻣﻮﺿﻮع اﻳﻦ ﺗـﻮﺟﻪ را، ﺑﺎ اﻳﻦ ﻋﺒﺎرت ﻣﺘﺬﻛﺮ ﺷﺪه. ﻳﻌﻨﻰ اﻳﻦﻛﻪ اﺻﻞ دﻋﺎ ﻳﻌـﻨـﻰ درﺧﻮاﺳﺖ از ﺧﺪاوﻧﺪ و ﻻزﻣﻪ آن ﺗﻮجه ﺑﻪ ﺧﺪاﺳﺖ. اﻣﺎ، ﮔﺎﻫﻰ اﻳﻦ ﺗﻮﺟﻪ ﺧﺎﻟﺺ و اﻧﺤﺼﺎرى ﻧﻴﺴﺖ، ﺑﻠﻜﻪ اﻧﺴﺎن در ﻋﻴﻦ ﺗﻮﺟﻪ ﺑﻪ ﺧﺪاوﻧﺪ ﺑﻪ اﺳﺒﺎب ﻇﺎﻫـﺮى اﻧﺘﻘﺎل رﺣﻤﺖ ﺧﺪاوﻧﺪ ﻫﻢ ﺗﻮﺟﻬﻰ دارد و اﻣﻴﺪ ﺑﺮآورده ﺷﺪن ﺧﻮاﺳﺘﻪ ﺧﻮد را ﺑﻪ آن ﻋﻮاﻣﻞ ﻫﻢ ﻣﻰﺑﻨﺪد، بنابراین دﻋﺎى او ﺣﺎﻟﺖ دﻋـﺎى ﺣﻘﻴﻘﻰ را ﭘﻴﺪا ﻧﻤﻰﻛﻨﺪ، و در اﻳﻦ ﺻﻮرت ﺧﻮاص دﻋﺎى ﺣﻘﻴﻘﻰ را ﻧﺨﻮاﻫﺪ داﺷﺖ.

ﻣﻨﺎﺟﺎت اﻟﺮاﻏﺒﻴﻦ

در اﻳﻦ ﺑﺨﺶ از ﻣﻨﺎﺟﺎت، رﻏﺒﺖ ﺑﻪ رﺣﻤﺖ ﭘﺮوردﮔﺎر و اﻣﻴﺪوارى ﺑﻪ درﻳﺎﻓﺖ آن ﻣﻮرد ﺗﻮﺟﻪ ﻗﺮار ﮔﺮﻓﺘﻪ و اﻳﻦ ﻣـﻮﺿﻮع ﺑﻪ ﺗﻌﺪادى از ﻣﻮﺿﻮﻋﺎت ﻣﻄﺮح ﺷﺪه در ﻗﺮآن ﻣﺠﻴـﺪ ارﺗﺒﺎط دارد، از ﺟﻤﻠﻪ ﻣﻮﺿﻮع ﺗﻮﻛﻞ و دﻋﺎ و درﺧﻮاﺳﺖ از ﻓﻀﻞ او و اﻣﻴﺪ ﺑﻪ ﻧﺠﺎت از ﺟﻬﻨﻢ، ﻧﻪ از ﻧﺎﺣﻴﻪ اﺗﻜﺎء ﺑﻪ ﻋﺒﺎدات و ﺣﺴﻨﺎت و اﻋﻤﺎل، ﺑﻠﻜﻪ از ﻧﺎﺣﻴـﻪ ﻓـﻀـﻞ وﻛﺮم ﺧﺪاوﻧﺪ. و اﻳﻦﻛﻪ ﮔﻨﺎﻫﺎن ﺑﻨﺪه ﻧﺒﺎﻳﺪ ﺣﺎﻟﺖ ﻳﺄس و ﻧﺎاﻣﻴﺪى در او ﺑﻪ وﺟﻮد آورد، اﮔﺮ ﭼﻪ ﺑﻪ ﻃﻮر داﺋﻢ ﺑﺎﻳﺪ در ﻣﻮرد ﮔﻨﺎﻫﺎن ﻗﺒﻠﻰ اﺳﺘﻐﻔﺎر ﻛـﺮد و از ارﺗﻜﺎب ﮔﻨﺎﻫﺎن دﻳﮕﺮ ﺧﻮددارى ﻧﻤﻮد، اﻣﺎ ﻧﺎاﻣﻴﺪى از ﻋﻔﻮ و ﻏﻔﺮان ﭘـﺮوردﮔﺎر ﺟﺎﻳﺰ ﻧﻴﺴﺖ. ﺗﻌﺪادى از آﻳـﺎت در زﻣﻴﻨﻪ ﻣﻮﺿﻮﻋﺎت ﻣﻄـﺮح ﺷﺪه و ﻣﻮرد اﺷﺎره در اﻳﻦ ﻗﺴﻤﺖ را ذﻛﺮ ﻣﻰﻛﻨﻴﻢ:

۱-«وَﭐسْأَلُواْ ﭐللَّهَ مِن فَضْلِهِ إِنَّ ﭐللَّهَ کَانَ بِکُلِّ شَيْءٍ عَلِيماً » (اﻟﻨﺴﺎء / ۳۲) در اﻳﻦ آﻳﻪ ﺧﺪاوﻧﺪ ﺑﻪ ﺑﻨﺪﮔﺎﻧﺶ دﺳﺘﻮر ﻣﻰدﻫﺪ ﻛﻪ ﻓﻀـﻞ او را ﻃﻠﺐ ﻛﻨﻨﺪ. اﻳﻦ ﻣـﻮﺿﻮع ﺑﺎﻻﺗﺮ از آن اﺳﺖ ﻛـﻪ اﮔﺮ ﺑﻨﺪه دﻋﺎ ﻛﺮد، ﺧﺪاوﻧﺪ دﻋﺎى او را ﻗﺒﻮل ﻣﻰﻛﻨﺪ و ﻣﻮرد ﺧﻮاﺳﺖ او را ﻋﻄﺎ ﻣﻰﻛﻨﺪ، ﺑﻠﻜﻪ ﺑﺎﻻﺗﺮ از آن، ﺧﻮدش دﺳﺘﻮر ﻣﺴﺄﻟﺖ ﻣﻰدﻫﺪ.

اﻣﺎم ﺳﻴﺪ اﻟﺴﺎﺟﺪﻳﻦ (ع) ﺑﺎ ﺗﻮﺟﻪ ﺑﻪ اﻳﻦ آﻳﻪ در دﻋﺎى اﺑﻮﺣﻤﺰه ﺛﻤﺎﻟﻰ ﺧﻄﺎب ﺑﻪ ﭘﺮوردﮔﺎر ﻋﺮض ﻣﻰﻛﻨﺪ:

« اَللّـهُمَّ اَنْتَ الْقائِلُ وَقَوْلُكَ حَقٌّ وَوَعْدُكَ صِدٌِْ وَاسْئَلوُا اللهَ مِنْ فَضْلِهِ اِنَ اللهَ كانَ بِكُمْ رَحيماً وَلَيسَ مِنْ صِفاتِكَ يا سَيدي اَنْ تَاْمُرَ بِالسُّؤالِ وَتَمْنَعَ الْعَطِيةَ» ﭘﺮوردﮔﺎرا! ﺗﻮ ﮔﻔﺘﻪاى و ﻗﻮل ﺗﻮ ﻫﻢ ﺣﻖ اﺳﺖ و وﻋﺪه ﺗﻮ ﺻﺪق. از فضل الله درخواست کنید که الله نسبت به شما رحیم هست.

در اداﻣﻪ ﻫﻤﻴﻦ آﻳﻪ ﻣﻮرد ﺑﺤﺚ را ذﻛﺮ ﻣﻰﻛﻨﺪ. ﻳﻌﻨﻰ از اﻳﻦ آﻳﻪ اﺳﺘﻔﺎده ﻛﺎرﺑﺮدى ﻣﻰﻛﻨﺪ، و آن اﻳﻦ ﻛﻪ ﭼﻮن ﺗﻮ دﺳﺘﻮر داده اى از ﻓﻀﻞ ﺗﻮ ﻣﺴﺄﻟﺖ کنیم، در ﻣﻘﺎم اﻣﻴﺪوارى و رﻏﺒﺖ ﻛﺎﻣﻞ ﻗﺮار ﮔﺮﻓﺘﻪ و دﻋﺎ ﻣﻰﻛﻨﺪ و ﻳﻘﻴﻦ ﺧـﻮد ﺑﻪ اﺳﺘﺠﺎﺑﺖ دﻋـﺎ را اﻇﻬﺎر داﺷﺘﻪ، و ﻋﺮض ﻣﻰﻛﻨـﺪ ﭘـﺮوردﮔﺎرا! از ﺻﻔﺎت ﺗﻮ ﻧﻴﺴﺖ ﻛﻪ دﺳـﺘـﻮر دﻋـﺎ و درﺧـﻮاﺳﺖ ﺑﺪﻫـﻰ و از اﺳﺘﺠﺎﺑﺖ ﺧﻮددارى ﻛﻨﻰ.

۲-«إِنَّ ﭐللَّهَ لَذُو فَضْلٍ عَلَى ﭐلنَّاسِ وَلَـکِنَّ أَکْثَرَ ﭐلنَّاسِ لَا يَشْکُرُونَ»(اﻟﺒﻘﺮه / ۲۴۳) در اﻳﻦ آﻳﻪ اﺷﺎره ﺑﻪ ﻓﻀﻞ ﭘﺮوردﮔﺎر ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ اﻧﺴﺎنﻫﺎ ﺷﺪه و اﻳﻦﻛﻪ ﺑﺎﻳﺪ ﻓـﻀـﻞ او را ﻳﺎد آور ﺷﺪ و ﺷﻜﺮ آن را ﺑﺠﺎى آورد،وﻟﻰ اﻛﺜﺮ ﻣـﺮدم ﺷﻜﺮ اﻳﻦ ﻓﻀﻞ را ﺑﺠﺎى ﻧﻤﻰآورﻧﺪ. اﻟﺒﺘﻪ اﻳﻦ ﺷﻜـﺮ ﻫﻢ، ﻋﺎﻣﻞ رﺳﻴﺪن ﻣﺮاﺗﺐ ﺑﻌﺪى و ﺑﺮﺗﺮ ﻓﻀﻞ ﺑﻪ ﺑﻨﺪﮔﺎن ﺧﻮاﻫﺪ ﺷﺪ.

  1. «فَإِذَا قُضِيَتِ ﭐلصَّلَوٰةُ فَـﭑنتَشِرُواْ فِي ﭐلْأَرْضِ وَﭐبْتَغُواْ مِن فَضْلِ ﭐللَّهِ وَﭐذْکُرُواْ ﭐللَّهَ کَثِيراً لَّعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ»(اﻟﺠﻤﻌﻪ / ۱۰) در اﻳﻦ آﻳﻪ دﺳﺘﻮر ﺑﻪ ﮔﺸﺘﻦ در زﻣﻴﻦ و ﺑﻪ دﺳﺖ آوردن ﻓﻀﻞ ﭘﺮوردﮔﺎر داده، و وﺳﺎﺋﻞ ﻣﻌـﺎش را ﻓﻀﻞ ﭘﺮوردﮔﺎر ﺷﻤـﺮده و ﻳﻚ ﻧﻮع ﻗﺪاﺳﺖ ﺑﺮاى آن در ﻧﻈﺮ ﮔﺮﻓﺘﻪ اﺳﺖ،زﻳﺮا ﻓﻀﻞ ﺧﺪاوﻧﺪ ﻣﺤﺴﻮب ﻣﻰﺷﻮد.

ﻣﻨﺎﺟﺎت اﻟﺸﺎﻛﺮﻳﻦ

اﺻﻞ ﻣﻮﺿﻮع ﺷﻜﺮ در ﻣﻘﺎﺑﻞ ﻧﻌﻤﺖﻫﺎى ﭘﺮوردﮔﺎر ﻛﻪ در اﺟﺰاء اﻳﻦ ﻣﻨﺎﺟﺎت ﺑﻪ ﻃـﻮر ﻣﻜﺮر ﺑﻪ آن اﺷﺎره ﺷﺪه، از ﻣﻮﺿﻮﻋﺎت ﻣﻬﻢ ﻗﺮآﻧﻰ اﺳﺖ، و در آﻳﺎت ﻣﺘﻌﺪدى درﻗﺮآن ﻣﺠﻴﺪ ﺑﻪ آن ﺗـﻮﺟﻪ ﺷﺪه و اﻧﺴﺎنﻫﺎ ﻣﺄﻣﻮر ﺑﻪ ﺷﻜﺮ در ﻣـﻘـﺎﺑـﻞ ﭘـﺮوردﮔﺎر ﺧـﻮد ﺷﺪه اﻧﺪ. ﺷﻜـﺮ در اﺻﻄﻼح ﻣﻌﺎرف دﻳﻦ ﺗﻮﺣﻴﺪى ﺑﻪ ﻣﻌﻨﻰ آﺷﻜﺎر ﻛﺮدن ارﺗﺒﺎط ﻧﻌﻤﺖ ﺑﺎ ﻣﻨﻌﻢ ﻣﻰﺑﺎﺷﺪ،ﻳﻌﻨﻰ ﺗﻮﺟﻪ ﺑﻪ ﻧﻌﻤﺖ و اﻧﺘﻘﺎل ﺗﻮﺟﻪ ﺑﻪ ﺧﺪاوﻧﺪ ﻋﺎﻟﻤﻴﺎن، ﺑﻪ ﻋﻨﻮان ﻣﻨﻌﻢ!

ﺧﺪاوﻧﺪ در آﻳﺎت ﻣﺘﻌﺪدى ﺑـﻪ ﻣـؤﻣﻨـﺎن و در رأس آنﻫﺎ ﺑﻪ ﭘﻴﺎﻣـﺒـﺮان ﺧﻮد دﺳﺘﻮر ﺷﻜـﺮ ﻣﻰدﻫﺪ ﺑﻪ ﻋﻨﻮان ﻧﻤﻮﻧﻪ:

۱– «قَالَ يَا مُوسَىٰ إِنِّي ﭐصْطَفَيْتُکَ عَلَى ﭐلنَّاسِ بِرِسَالَاتِي وَبِکَلَامِي فَخُذْ مَا ءَاتَيْتُکَ وَکُن مِّنَ ﭐلشَّاکِرِينَ»(اﻻﻋﺮاف/ ۱۴۴) دﺳﺘﻮر ﺧﺪاوﻧﺪ ﺑﻪ ﺣﻀﺮت ﻣﻮﺳﻰ(ع) در اﻳﻦ آﻳﻪ ذﻛﺮ ﺷﺪه اﺳﺖ.

  1. «بَلِ ﭐللَّهَ فَـﭑعْبُدْ وَکُن مِّنَ ﭐلشَّاکِرِينَ»(اﻟﺰﻣﺮ / ۶۶) در اﻳﻦ آﻳﻪ ﻧﻴﺰ، دﺳﺘﻮر ﺧﺪاوﻧﺪ ﺑﻪ رﺳﻮل اﻛﺮم (ص) در ﻣﻮرد ﺷﻜﺮ ذﻛﺮ ﺷﺪه اﺳﺖ.

ﺷﻜﺮ در ﺑﻌﻀﻰ از آﻳﺎت قرآن ﻣﻮرد ﺗﻮﺟﻪ ﻗـﺮار ﮔﺮﻓﺘﻪ و ﺧﺪاوﻧﺪ ﺑﻌﻀﻰ از ﺑﻨـﺪﮔـﺎن را ﻣﻮرد ﻣﺪح ﻗﺮار داده، به ﺟﻬﺖ اﻳﻦ ﻛﻪ آنﻫﺎ«ﺷﻜﻮر» ﺑﻮده اﻧﺪ.ﻳﻌﻨﻰ ﺻﻔﺖ ﻣﺒﺎﻟﻐﻪ از ﺷﻜﺮ در ﻣﻮرد آنﻫﺎ ﺑﻜﺎر رﻓﺘﻪ اﺳﺖ:

۱– «ذُرِّيَّةَ مَنْ حَمَلْنَا مَعَ نُوحٍ إِنَّهُ کَانَ عَبْداً شَکُوراً»(اﻻﺳﺮاء / ۳).

۲– «إِنَّ فِي ذَ ٰلِکَ لَئَايَاتٍ لِّکُلِّ صَبَّارٍ شَکُورٍ»(اﺑﺮاﻫﻴﻢ / ۵).

۳-« ﭐعْمَلُواْ ءَالَ دَاوُودَ شُکْراً وَقَلِيلٌ مِّنْ عِبَادِيَ ﭐلشَّکُورُ» (سبأ / ۱۳)

الیاس کلانتری

۹۴/۷/۱

پاورقی ها:

۱-ﻣﻌﺠﻢ ﻣـﻔـﺮدات اﻟﻔﺎظ اﻟﻘـﺮآن، ﺗﺄﻟﻴـف راﻏﺐ اﺻﻔﻬﺎﻧـﻰ، ص ۲۹۰

۲-المیزان فی تفسیر القرآن، علامه سید محمد حسین طباطبائی، دارالکتب الاسلامیه، ج ۱۲، ص ۲۰۸

۳-ﻣﺠﻤﻊ اﻟﺒﻴﺎن، شیخ طبرسی، دار احیاء التراث العربی، بیروت – لبنان، ج ۱۰، ص ۴۰۳

۴-ﻧﻬﺞ اﻟﺒﻼﻏﻪ،ﻧﺎﻣﻪ ۳۱ .

۵-ﺟـﻬـﺖ ﺗـﺤـﻘـﻴـﻖ ﻣـﻮﺿـﻮع دﻋـﺎ و ﺷـﺮاﻳـﻂ اﺳـﺘـﺠـﺎﺑـﺖ آن، ﻋﻼﻗﻪﻣﻨﺪان ﻣـﻰﺗـﻮاﻧﻨﺪ ﻣـﺮاﺟﻌﻪ ﻛﻨﻨﺪ ﺑـﻪ ﻛـﺘـﺎب اﺻـﻮل ﻛﺎﻓﻰ، ﻛﺘﺎب اﻟﺪﻋﺎ (ﺟﻠﺪ ﭼﻬﺎرم دوره ﭼﻬﺎر ﺟﻠﺪى) و ﺗﻔﺴﻴﺮ اﻟﻤﻴﺰان ﺗﻔﺴﻴﺮ آﻳﻪ ٦٠ از ﺳﻮره ﻏﺎﻓﺮ.

۶-اﻟﻤﻴﺰان، ج ۲۰، ص ۳۱۲.

۷-اﻟﻤﻴﺰان، ﺗﻔﺴﻴﺮ ﺳﻮره اﻋﺮاف آﻳﺎت ١٥٤ـ١٣٨، راﻫﻨﻤـﺎ و ﻓﻬﺮﺳﺖ ﺗﻔﺴﻴﺮ اﻟﻤﻴﺰان ﻛﻠﻤﻪ»رؤﻳﺖ ﺧﺪا.«

۸-اﻟﻤﻴﺰان، ج ۱۱، ص ۲۳۸، ﺗﻔﺴﻴﺮ آﻳﺎت ٨٢ ـ٦٣ﺳﻮره ﻳﻮسف

۹-اﻟﺘﺒﻴﺎن ﻓﻰ ﺗﻔﺴﻴﺮ اﻟﻘﺮآن، شیخ طوسی، چاپ مؤسسة الاعلمی للمطبوعات ، بیروت – لبنان ، ج ۱۰، ص ۳۳

برچسب ها
دکمه بازگشت به بالا
بستن