۱۳۹-ابوبکر چگونه و به چه علتی به خلافت رسید؟!
سؤال:درخصوص خلافت ابوبکر آیا خود ایشان باور به ناحق بودن خلافت خود داشت یا ناخواسته تحت فشار مردم اقدام به خلافت نمود یا در مراحل تعیین خلیفه شائبه ای وجود داشت که ابوبکر به این نتیجه برسد که او خلیفه است نه حضرت علی. یعنی تمایل ابوبکر به حکومت از روی هوا بود یا اشتباه کرد و فریب خورد.در توضیح سؤال خلافت ابوبکر با خلافت مثلاً معاویه فرق دارد معاویه شاید اصلاً مسلمان نبود و با ریا به خلافت رسید و هدف او صرفاً دنیا بود ولی ابوبکر جزء اولین مسلمانان بود و تا جایی که زمانی که اسلام هنوز ضعیف بود با پیامبر در غار همراهی کرد که ممکن بود جانش را هم از دست بدهد پس شاید دنبال دنیا نبود و آن هم فقط ۲ سال بعد از پیامبر خلافت نمود یعنی احتمالاً مسن هم بوده و این را هم می دانسته. چرا چنین اشتباه بزرگی را مرتکب شد؟
پاسخ: این سؤال مفصّل شما را در چند بخش تحت شماره ها و عناوین ذیل پاسخ می دهیم.
۱۳۹- (همین پاسخ) ابوبکر چگونه و به چه علتی به خلافت رسید؟!
۱۴۰- آیا در موضوع تعیین خلیفه برای رسول خدا (ص) ابهامی وجود داشت؟!
۱۴۱- علت تمایل ابوبکر به حکومت چه بود؟!
۱۴۲- تفاوت حکومت ابوبکر با معاویه در چه چیزی بود؟!
۱۴۳- چه عاملی باعث همراهی ابوبکر با پیامبر خدا (ص) در جریان هجرت شد؟!
۱۴۴- آیا همراهی با پیامبر خدا (ص) در غار برای ابوبکر فضیلتی محسوب می شود؟!
ابوبکر بارها از این که مقام خلافت رسول خدا (ص) را اشغال کرده، اظهار پشیمانی می کرد و اعتراف می کرد که این مقام حق او نبود و او به ناحق در آن مستقر شده است. این اظهار پشیمانی و اعتراف به این که او به ناحق مقام خلافت را غصب کرده است، در منابع اهل سنت نقل شده است.
ابن ابی الحدید دانشمند مشهور اهل سنت این موضوع را در کتاب شرح نهج البلاغه نقل کرده و نظرات علمای اهل سنت را در توجیه آن بیان کرده است.(۱) در منابع اهل سنت این مطلب با چند عبارت آمده است. نقل کرده اند که او می گفت: «ولیتکم و لست بخیرکم» یعنی حکومت شما بر عهده من گذاشته شد، در حالی که من بهترین شما نیستم!
و همچنین او می گفت: «اقیلونی فلست بخیرکم» یعنی مرا معاف بدارید من بهترین شما نیستم.
باز از او نقل کرده اند که می گفت: «الا و انّ لی شیطاناً یعترینی» یعنی بدانید و آگاه باشید که من شیطانی دارم که بر من مسلّط می شود.
در منابع شیعی هم موضوع «استقاله» (نوعی استعفاء) ابوبکر نقل شده گاهی با عباراتی شبیه به آن چه در منابع اهل سنت ذکر شده و گاهی با مقداری تفاوت. در بعضی از این نقل ها اشاره ای هم به حقانیت امیرالمؤمنین علی (ع) در امر خلافت شده است. در بعضی نقل ها آمده است که ابوبکر می گفت:
«اقیلونی فلست بخیرکم و علیّ فیکم»(۲) یعنی مرا معاف بدارید که من بهترین شما نیستم در حالی که علی (علیه السلام) بین شما است.
اظهار پشیمانی ابوبکر و «استقاله» او در زمان حکومتش بالخصوص در روزهای آخر عمرش مشهور است. به طوری که امیرالمؤمنین علی (ع) هم در یکی از خطبه های خود به این موضوع اشاره کرده و فرموده است:
«فَيَا عَجَباً بَيْنَا هُوَ يَسْتَقِيلُهَا فِي حَيَاتِهِ إِذْ عَقَدَهَا لِآخَرَ بَعْدَ وَفَاتِهِ»(۳) یعنی شگفت انگیز است که او در زمان حیات خود از مردم می خواست عذرش را بپذیرند اما هنگام مرگش آن را به دیگری بست.
با این توضیحات جواب قسمت اول سؤال شما روشن می شود، یعنی ایشان به طور آشکار به ناحق بودن خود در امر حکومت و خلافت رسول خدا (ص) معترف بود.
اما این که نوشته اید: یا ناخواسته تحت فشار مردم اقدام به خلافت نمود! چنین مطلبی هیچ جایگاهی در این حادثه ندارد. مردم نه تنها فشاری برای او جهت پذیرش حکومت نداشتند بلکه اصلاً تمایلی به حکومت او نداشتند و در مقابل عمل انجام شده قرار گرفتند و با ارعاب و تهدید و بعضی ها با تطمیع، عمل انجام شده، یعنی غصب خلافت را ناچار پذیرفتند. به طوری که در بعضی از منابع اهل سنت آمده است که فقط پنج نفر با ابوبکر به عنوان خلافت بیعت کردند.
مگر امر جانشینی رسول خدا (ص) و تعیین خلیفه (جانشین) به مردم واگذار شده بود که آن ها کسی را به این کار وادار یا دعوت کنند؟! جانشینی (خلافت) رسول خدا (ص) مثل خود رسالت یک منصب آسمانی است و از طرف خداوند تعیین می شود. توضیح این که:
اولاً: جانشینی رسول خدا (ص) یک منصب عادی متعارف از نوع حکومت های متداول در جوامع بشری نیست که شخص خلیفه یعنی جانشین پیامبر خدا (ص) با رأی و نظر مردم انتخاب شود.
یعنی آیا این کار صحیح است که مردم در یک جامعه با رأی و نظر خود یک «پیامبر» انتخاب کنند!! مردم می توانند برای جامعه خود یک حاکم تحت عنوان پادشاه، یا امیر، یا رئیس جمهور و امثال آن ها را انتخاب کنند نه یک پیامبر!!
به طوری که در قرآن مجید آمده است که حضرت موسی (ع) از خداوند خواست که برادرش هارون را جانشین او قرار دهد یعنی حتی خودش هم حق تعیین جانشین برای خود را نداشت. خداوند می فرماید:
«وَاجْعَلْ لِي وَزِيرًا مِنْ أَهْلِي- هَارُونَ أَخِي- اشْدُدْ بِهِ أَزْرِي- وَأَشْرِكْهُ فِي أَمْرِي» (طه / ۲۹-۳۲) یعنی [موسی علیه السلام بعد از این که به رسالت مبعوث شد ضمن درخواست های خود از خداوند عرض کرد] برای من وزیری از خاندانم قرار بده — برادرم هارون را — و مرا به وسیله او تقویت بفرما — و او را در امر من شریک قرار بده.
ثانیاً: در انتخاب ابوبکر و حاکمان بعدی تحت عنوان «خلیفه» اصلاً رأی مردم در کار نبود. تاریخ سیاسی اسلام در این موضوع کاملاً روشن است و آن این که در موضوع حکومت خلفای راشدین و حکام بنی امیّه و بنی عباس به جزء در موضوع حکومت امیرالمؤمنین علی (ع) حتی یکبار مردم در انتخاب حاکم- باصطلاح خلیفه- به میل و رغبت خود دخالتی نداشتند و کسی را به عنوان حاکم مطابق میل خود انتخاب نکردند. و غالباً حاکم بعدی به وسیله حاکم قبلی تعیین می شد. فقط در طول زمان از رحلت رسول خدا (ص) تا انقراض حکومت بنی عباس یک بار مردم با اصرار و سماجت و با ازدحامی تاریخی از امیرالمؤمنین علی (ع) درخواست کردند که حکومت جامعه دینی را بپذیرند. یعنی خلافت را به جای حقیقی و اصلی خود برگرداندند. و حکومت امیرالمؤمنین (ع) در این حادثه تحقّق پیدا کرد. و این نوع حکومت بعد از شهادت امیرالمؤمنین (ع) چند ماه هم در اختیار امام حسن مجتبی (ع) قرار گرفت.
الیاس کلانتری
۹۴/۹/۱۴
پاورقی ها:
۱-شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج ۱، ص ۱۶۹
۲-بحارالانوار، چاپ قدیم، ج ۸، ص ۲۵۹
۳-نهج البلاغه، خطبه سوم مشهور به خطبه «شقشقیه»