کلام ایام – ۱۶، برکات صلح امام حسن مجتبی علیه السلام
برکات صلح امام حسن مجتبی (علیه السلام)
بخش دوم
در بخش اول این مقاله اشاره ای اجمالی به حوادثی شد که در سپاه امام حسن مجتبی (علیه السلام) روی داد، از جمله اغتشاشی که عده ای از مخالفان آن حضرت ایجاد کردند و به خیمه امام (علیه السلام) حمله کردند و آن را غارت کردند و حمله ناگهانی مردی به نام جراح بن سنان و مجروح شدن و بستری شدن امام (علیه السلام) در مدائن.
همچنین اشاره ای شد به این که افراد سپاه امام حسن (علیه السلام) را چه کسانی تشکیل می دادند، و این که معاویه نامه هائی را که رؤسای قبائل عراق به او نوشته بودند به حضور امام حسن (علیه السلام) فرستاد. آن ها در نامه های خود حمایت و اطاعت از معاویه را به عهده گرفته بودند و متعهد شده بودند که در صورت نزدیک شدن معاویه به عراق، حسن بن علی (علیهما السلام) را بازداشت کرده و به او تحویل خواهند داد و یا به طور ناگهانی و غفلتاً او را خواهند کشت!!!
امام حسن (علیه السلام) با بررسی اوضاع و روحیه سپاه خودش، متوجه شد که جنگ با معاویه نتیجه ای جز کشته شدن بی حاصل عده زیادی از مردم نخواهد داشت و در آن میان آن عده اندک از مؤمنان حقیقی و شیعیان خود و پدر بزرگوارش هم کشته خواهند شد. آن عده از شخصیت های ارزشمند جامعه دینی و صاحبان بصیرت در دین و دارای فضائل اخلاقی و عقیدتی بودند. کسانی که برای ساختن زمینه فرهنگی مناسب برای حکومت دینی در آینده، ذخائر ارزشمندی محسوب می شدند.
جنگ با معاویه در آن شرایط نتیجه ای جز شکست نظامی سپاه امام حسن (علیه السلام) و تسلّط کامل معاویه و سپاه تبهکارش به تمام جهان اسلام نمی توانست داشته باشد.
مخالفان امام (علیه السلام) در بین سپاه خودش عمدتاً از خوارج بودند. آن ها در اطاعت امام (علیه السلام) نبودند و فقط طالب جنگ با معاویه بودند، آن هم مطابق امیال خود و جهل رسوب یافته در زوایای مختلف وجودشان! آن ها همان کسانی بودند که زمان امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) در جنگ «صفین» در بین سپاه آن حضرت اغتشاش کردند و از سپاه او جدا شدند و اقدام به جنگ با خود آن حضرت کردند و حادثه جنگ نهروان را به وجود آوردند و سرانجام «جریان حکمیت» را بر امیرالمؤمنین (علیه السلام) تحمیل کردند و بعد هم که متوجه فریبکاری های معاویه شدند و این که فریفته نقشه های سیاسی او شده اند، پشیمان شده و امیرالمؤمنین (علیه السلام) را به جهت پذیرش موضوع حکمیت به باد انتقاد گرفتند تا جائی که با تمام وقاحت به آن حضرت (علیه السلام) گفتند که تو با پذیرش حکمیت کافر شده ای و باید توبه کنی. قابل ذکر است که رفتار و شخصیت آن ها شبیه تروریست های تکفیری زمان ما بود و در حقیقت این گروه های تکفیری نماینده صاحبان همان افکار و عقاید یعنی خوارج می باشند.
جالب توجه است که آن ها به امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) می گفتند که کافر شده است. در حالی که پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) او را «مدار حق» نامیده بود. از آن حضرت نقل شده است که فرمود: «عَلِيٌّ مَعَ الْحَقِّ وَ الْحَقُّ مَعَ عَلِيٍّ يَدُورُ حَيْثُمَا دَارَ» یعنی علی همراه حق است و حق همراه او می گردد، هر طور که او بگردد.(۱)
حال چگونه یک انسان می تواند ادعای دینداری بکند در عین حال به شخصیتی که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) او را مدار حق معرفی فرموده، کلمه کافر را بر زبان جاری کند و یا کسی که چنین نسبتی را از عده ای مبتلا به سرطان جهل بشنود، در عین حال آن ها را پیرو دین خدا و اهل اسلام بداند!!! امام حسن مجتبی (علیه السلام) در یک وضعیت بحرانی بسیار خطرناک قرار گرفته بود. یا جنگ با معاویه یا واگذاری حکومت و کنار کشیدن از آن.
راه اول: خطری به دنبال داشت که هیچ معیاری برای سنجش میزان آن وجود ندارد و آن خطر از هم پاشیدن ارکان بنای دین توحیدی و سقوط کامل آن و برگشت بت پرستی و جاهلیت قبل از ظهور پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) بود.
راه دوم:کنار کشیدن از حکومت دینی و واگذاری آن به معاویه تبهکار و منافق و سپاه جاهل او!! در نتیجه تسلّط او بر جامعه دینی به صورت یک حاکم جبّار و ستمگر. انتخاب راه دوم هم به شدت حزن انگیز بود. چون معاویه شخصی تبهکار و فاسق بود و در صورت تسلّط بر جامعه دینی یک حکومت دل بخواهی و جابرانه ای در آن برقرار می کرد و اعمال خود را در آن جامعه جهل زده به نام دین و با رنگ دینی انجام می داد.
امام حسن مجتبی (علیه السلام) طبعاً راه اول را انتخاب نمی کرد و در نتیجه راه دیگری جز راه دومی با ایجاد شرایط خاصی و به کار بستن یک نوع مدیریت باقی نمی ماند! در نتیجه آن بزرگوار همین راه را انتخاب کرد و از حکومت فاصله گرفت و حاضر به نوعی صلح شد. قابل توجه است که صلح در این زمینه به معنی قطع جنگ و جلوگیری از آن است. حتی اگر به صورت یک آتش بس موقت باشد.
امام حسن مجتبی (علیه السلام) با بصیرتی که در وسع علم و قدرت مقام امامت می باشد بحران به وجود آمده را مدیریت کرد. او از حق عظیم آسمانی خود که حکومت حقیقی و کامل دینی است به نفع دین خدا و ایجاد آرامش در جامعه صرف نظر کرد اگر چه اصل تصمیم آن حضرت بسیار اندوه بار و حزن انگیز بود اما نتیجه آن بقای ظواهر دین توحیدی و برقراری نظام آن و باقی ماندن قرآن مجید در بین مردم و عمل کردن حکومت غاصب به احکام دینی- اگر چه بعضی از آن ها، آن هم از روی ناچاری- را امکان پذیر می کرد.
امام حسن (علیه السلام) وقتی تصمیم خود را مبنی بر کنار کشیدن از حکومت اعلام فرمود، صدای اعتراض شیعیان و دوستدارانش برخاست! اعلام این تصمیم نارضایتی شدیدی را در بین آن ها به وجود آورد. اما آن بزرگوار با توجه به آثار این اقدام و علم کامل به نتایج آن، در این راه قدم گذاشت اگر چه این روش حزن و اندوه زیادی را هم با خود داشت.
اعتراض شیعیان از ناحیه علم و بصیرت متعارف عادی بشری بود و آن ها غالباً نیت پاک و صادقانه ای داشتند، و از این که حکومت دینی از دست امام (علیه السلام) خارج شود و در دست یک منافق فاسقی به نام معاویه قرار بگیرد به شدت اندوهگین بودند.
اما رفتار امام ناشی از بصیرت مقام امامت و آینده نگری فوق عادی مربوط به آن بود.
امام (علیه السلام) در مقابل انتقاد و اعتراض شیعیان و دوستداران خود حلم زیادی به کار می برد و اعلام می فرمود که این اقدام او منافع عظیمی را برای دین توحیدی به وجود خواهد آورد. آن بزرگوار اشاره می فرمود به این که در این تصمیم به پدر بزرگوارش امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) اقتدا کرده است. او اظهار می فرمود که منافع این رفتار او در آینده آشکار خواهد بود. و ما در بخش بعدی «ان شاء الله» به بعضی از جهات این آثار و برکات آن اشاره ای خواهیم کرد.
الیاس کلانتری
پاورقی:
۱-این حدیث شریف با تفاوتی در الفاظ در منابع متعددی از شیعه و اهل سنت نقل شده است. به عنوان نمونه: امالی شیخ طوسی، ص ۵۴۸—امالی شیخ صدوق، ص ۸۹—المستدرک علی الصحیحین، حاکم نیشابوری، ج ۳، ص ۲۴—سنن ترمذی، ج ۳، ص ۶۳۳— تفسیر کبیر، فخر رازی به نقل از فضائل الخمسه من الصحاح السته، فیروز آبادی، ج ۲، ص ۱۰۸