۱۹۳-کار حضرت خضر (علیه السلام) در کشتن آن کودک چه توجیهی دارد؟!
سؤال: چگونه حضرت خضر (ع) قبل از جنایت طفل را کشت؟ (سوره کهف)
پاسخ: حضرت خضر (علیه السلام) موقعیت خاصی در عالم دنیا دارد، او مجری اراده ها و افعال خاص غیر متعارف خداوند است. بعضی از کارهای او با معیارهای شناخته شده شرعی مطابقت ندارد. به عنوان مثال در قوانین شناخته شده شرعی یک انسان را قبل از اینکه مرتکب عمل خلافی شود، نمی شود مجازات کرد. کما اینکه وقتی امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) نزد بعضی از اصحابش از حادثه کشته شدن خود به دست ابن ملجم (لعنه الله) خبر داد، بعضی از اصحاب درخواست کردند که امام (علیه السلام) اقدامی در این زمینه بکند، آن حضرت فرمود: او هنوز کاری نکرده است. یعنی قبل از انجام یک عمل، شخصی را نمی شود مجازات کرد.
اما از حضرت خضر در جریان ملاقات و همراهی او با حضرت موسی (علیه السلام) در قرآن اعمالی نقل شده است که بعضی از آن ها با معیارهای شناخته شده شرعی مطابقت ندارد، مثل کشتن آن نوجوان قبل از اینکه او مرتکب عمل خلاف شود.
در توجیه کار حضرت خضر (علیه السلام) عرض می کنیم که این رفتار او در کشتن آن نوجوان و همچنین خراب کردن ظاهر آن کشتی با معیارهای متعارف شرعی سازگار نبود و برای همین هم حضرت موسی (علیه السلام) به او اعتراض کرد، درحالیکه به او قول داده بود، از علت کارهای او سؤال نکند تا او در فرصت مناسب علت کارهای خود را بیان کند. اما به جهت تعارض آشکار کارهای حضرت خضر(علیه السلام) با قوانین شناخته شده شرعی، قول خود را فراموش کرد و به او اعتراض کرد. و اعتراض او در مورد کشتن آن نوجوان با لحن و عتاب شدیدی همراه بود.
اما به طوریکه اشاره شد حضرت خضر (علیه السلام) موقعیت خاصی دارد و از طرف خداوند عالم وظایف خاصی به عهده او گذاشته شده است. وظیفه او اجرای اراده های خاص خداوند است و اجازه اختصاصی برای اعمال خود دارد. یعنی او دستورات خاص خداوند را انجام می دهد، آن هم به صورتی غیر آشکار.
قابل ذکر است که اراده خداوند در ربوبیّت مخلوقات و الطاف و عطایای او به آنها، عمدتاً از طریق سنت ها و قوانین شناخته شده ای جریان می یابد. مثل خلقت موجودات و رزق آنها و هدایت آنها به مقاصد خود. این نوع کارها مطابق «مشیّت عمومی خداوند» انجام می گیرد! اما علاوه بر این نوع مشیّت، خداوند مشیّت نوع دیگری هم دارد، که می شود آن را مشیّت خصوصی یا استثنائی نامید. گاهی الطاف خداوند نسبت به یک موجود، از طرق غیر متعارف و اختصاصی جریان می یابد. مثلاً مطابق روال عادی زندگی بنا هست شخصی در یک حادثه ای کشته شود، اما یک عامل ناشناخته ای در آن حادثه تأثیری ایجاد می کند و مانع کشته شدن آن شخص می شود. گاهی زنده ماندن یک شخص در یک حادثه ای مثل تصادف با معیارهای عادی مطابق نیست و انسان ها در توجیه آن دچار تحیّر می شوند. به عنوان مثال: حدود سی سال پیش یا کمتر از آن- بطور دقیق یادم نیست- روزنامه ها نوشتند که شخصی در ضمن آموزش عملیات چتربازی از هواپیمائی که در ارتفاع سه هزار پائی در حرکت بود پرید اما چتر او باز نشد و او بدون چتر به زمین سقوط کرد، اما در میان تعجب شدید افرادی که در جریان آن عملیات بودند، او زنده ماند. زنده ماندن یک انسان در حادثه سقوط از آن ارتفاع هیچ گونه توجیه علمی با معیارهای شناخته شده نداشت. بعضی از دانشمندان در توجیه این حادثه نظریاتی ابراز کردند. یکی از آن ها اظهار کرده بود که وقتی او از هواپیما پریده و چترش باز نشده، او از ترس و وحشت بیهوش شده و وقتی بیهوش شده، بدنش یک حالت ارتجاعی پیدا کرده و در نتیجه فشار ناشی از سقوط را تحمل کرده است!!!
حال کاری با این توجیه تعجب آور و امثال آن نداریم اما تعجب آورتر این است که چرا بعضی از دانشمندان به این اصل عقلی و علمی توجه ندارند که قوانین شناخته شده در عالم آفرینش بخش کوچکی از حقایق موجود در عالم را تشکیل می دهد و آنچه را از عالم و موجودات آن و قوانین حاکم بر موجودات عالم، انسان ها شناخته اند، نسبت به آنچه هنوز نشناخته اند، خیلی اندک و ناچیز است.
مدتی بعد از این حادثه- شاید حدود یک سال بعد- حادثه مشابه دیگری پیش آمد و آن اینکه فرد در حین همان نوع عملیات از هواپیما پرید- از ارتفاع نه هزار پائی- و او هم چترش باز نشد و سقوط کرد، اما باز در میان تعجب شدید افراد، او زنده ماند و حتی بیهوش هم نشد و حالت پلاستیک یا لاستیک یا فولاد و امثال آن ها را هم پیدا نکرد، و برخاست و رفت نزد مربی خودش و عذر خواهی کرد و گفت من اشتباهی کردم و چترم باز نشد!
منظور ما از ذکر این مثال ها تذکر این نکته است که در عالم ما قوانین و پدیده های ناشناخته زیادی وجود دارد که نسبت به آن ها بی اطلاع هستیم. بعضی از آن قوانین ناشناخته به مشیّت خصوصی و استثنائی خداوند ارتباط دارد.
حضرت خضر (علیه السلام) از طرف خداوند مأموریتی دارد برای امدادهای فوق عادی در مواردی خاص به بعضی از انسان ها، و کارهای او به صورتی مرموز و خارج از حوزه نظام عادی زندگی انسان ها انجام می گیرد. و دیگران حق انجام کارهائی از نوع کارهای او را ندارند. او اجازه خاصی از خداوند برای کارهای خود دارد، مجموعاً کارهای او در جهت کمک به انسان ها و نجات آن ها از بعضی مشکلات و گرفتاری ها انجام می گیرد، اما کارهای او با معیارهای خاصی انجام می گیرد. بطوریکه وقتی حضرت موسی (علیه السلام) از او درخواست کرد که اجازه دهد تا مدتی با او همراه باشد و از او تبعیت کند، تا از علم خاصی که خداوند به او عطا کرده، چیزی به او (یعنی موسی) تعلیم دهد!، حضرت خضر (علیه السلام) هم گفت تو نمی توانی در مقابل کارهای من صبر کنی! معلوم می شود حضرت خضر (علیه السلام) کارهای خاصی انجام می داد که حکمت آن کارها حتی برای حضرت موسی (علیه السلام) هم روشن نبود. ما خلاصه ای از این داستان را که اصل آن در آیات سوره کهف آیات ۶۵ تا ۸۲ ذکر شده است با اندک توضیحاتی می آوریم.
وقتی حضرت خضر قرار شد پیشنهاد حضرت موسی را با شرایطی قبول کند، و آن دو با هم به راه افتادند و مقداری با هم مسافرت کردند و کارهائی از حضرت خضر ظاهر شد که مورد اعتراض حضرت موسی قرار گرفت و وقت جدا شدن آن دو از هم حضرت خضر (علیه السلام) حکمت کارهای فوق عادی خودش را به او گفت و در آخر کلامش گفت:
«وَمَا فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْرِي» (الکهف/۸۲) یعنی من آن کار (تعمیر و اصلاح دیوار باغ) را از پیش خود انجام ندادم. منظورش این بود آن کار و کارهای دیگرش مطابق دستورات خداوند بود و او برای آن کارها از طرف خداوند مأموریت خاصی داشت.
مجموعاً در زمان کوتاه همراهی و همسفری حضرت موسی با حضرت خضر سه تا کار فوق عادی از حضرت خضر ظاهر شد، یکی: اقدام به خراب کردن کشتی در حال حرکت در دریا، دومی: کشتن آن نوجوان که کاری نکرده بود تا مستوجب قتل شود. سوم: اصلاح دیوار باغی که در حال ریختن و خراب شدن بود. حضرت موسی در دو مورد اول و دوم به حضرت خضر اعتراض کرد، بالخصوص در حادثه کشتن آن نوجوان. اما در مورد اصلاح دیوار باغی که ظاهراً صاحب آن ناشناس بود و در قریه ای بود که اهل آن قریه موسی و خضر را به عنوان مهمان نپذیرفته بودند، فقط سؤال کرد و گفت ای کاش برای این کار مزدی از اهل قریه دریافت می کردی.
حضرت خضر سرانجام و وقت جدا شدن از حضرت موسی، حکمت کارهای خود را به او گفت:
او گفت اما در مورد آن کشتی که من می خواستم آن را معیوب کنم، علتش این بود که در مسیر آن پادشاهی بود که کشتی های تازه و قیمتی را غصب می کرد یعنی به زور از صاحبانش می گرفت. من خواستم آن کشتی را که ما را سوار کرده بود و وسیله امرار معاش صاحبانش بود و صاحبانش از فقرا بودند، به صورتی در آورم که آن پادشاه در آن طمع نکند و آن کشتی در دست صاحبانش بماند، اما در مورد آن نوجوان، علت کار من این بود که پدر و مادر او دو انسان مؤمن بودند و اگر او زنده می ماند پدر و مادرش را به کفر و طغیان می کشاند. یعنی کشتن او به جهت جلوگیری از یک نوع تبهکاری و فساد بود و خواستیم که پروردگارشان به آن دو، فرزند صالحی عوض دهد.
اما آن دیوار که من آن را اصلاح کردم دیوار باغ دو تا بچه یتیم بود و پدر آن دو کودک، انسان صالحی بود، و در زیر دیوار باغ اندوخته مالی برای آن دو کودک پنهان کرده بود و اگر آن دیوار تخریب می شد مردم آن اندوخته را به غارت می بردند و آن دو کودک محروم می شدند و پروردگارت اراده کرد تا آن دو بزرگ شوند و به سن رشد برسند و آن اندوخته مالی پدرشان را استخراج کنند.
حاصل بحث اینکه خداوند عالم علاوه بر ربوبیّت عمومی موجودات و بالخصوص انسان ها، گاهی رحمتی از خود را از طرق غیر متعارف به بعضی بنده ها می رساند حضرت خضر (علیه السلام) عامل انتقال رحمت خاصه خداوند در شرایط خاص و استثنائی به بعضی از انسان ها است و طبعاً این نوع امداد به انسان ها با معیارهای فوق عادی انجام می گیرد و گاهی آن معیارها با ضوابط شناخته شده شرعی در تعارض خواهد بود.
الیاس کلانتری
۹۵/۵/۱۹