کلام ایام – ۹۸، عاشورا نهضت پیامبران
بخش سوم
در بخش دوم این سلسله مقالات گفته شد که تعظیم و تجلیل امام حسین (علیه السلام) و نهضت مقدس او، تعظیم و تجلیل همه پیامبران خدا (سلام الله علیهم اجمعین) و در راس آنها سید الانبیا و المرسلین وجود مبارک آخرین پیامبر خدا حضرت محمد (صلّی الله علیه و آله و سلّم) و تعظیم امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) و همه ذوات مقدسه اهل بیت عصمت و طهارت (علیهم السلام) است. همچنین تعظیم این نهضت مقدس، تعظیم همه کتاب های آسمانی و شریعت های پیامبران و نماز و زکات و حج و جهاد و همه معارف دین توحیدی می باشد!
در توضیح تفصیلی این مطلب عرض می کنیم: تمامی علومی که از طرف خداوند از طریق پیامبران به انسانها عطا شده و در سخنان و رفتارهای آن بزرگواران تجلی کرده بود، در آخرین کتاب آسمانی یعنی قرآن مجید و سیره شریف رسول اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) آخرین پیامبر خدا متمرکز شده بود.
همچنین در این کتاب آسمانی، علاوه بر معارف کتابهای آسمانی قبلی مراتب عظیمی از علم خداوند هم به عالم انسانها عرضه شده است. علم خداوند بصورت کلام و سخن در آیات این کتاب کریم قرار گرفته است، منتهی مراتبی از آن علم در ظاهر الفاظ آیات قرار دارد که قابل فهم و بهره برداری عموم مردم است، مراتب دیگری در ضمن دقایق الفاظ و روابط بین آیات وجود دارد و آنها قابل فهم دانشمندان آشنا به اسلوب خاص قرآنی است! و مراتبی بسیار متعالی و فوق حد فهم و ادراک عادی می باشد و آنها از معانی باطنی قرآن محسوب می شود و علم به آنها در حد قدرت و فهم فوق عادی انسانی است و در وسع فهم و درک پیامبر خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) و ذوات مقدسه اهل بیت عصمت و طهارت (علیهم السلام) می باشد. این مرتبه از علوم و معانی قرآن در کلام و اخلاق و شخصیت و بطورکلی سیره شریف آن بزرگواران تجلی می یابد.
جاذبه خاص اخلاقی پیامبر اکرم (صلّ الله علیه و آله و سلّم) که عامل جذب انسانها به طرف دین خدا شد از این ناحیه می باشد؛ یعنی تجلی آیات قرآن و معارف الهی استقرار یافته در آنها است که بصورت رفتارهای جاذب و لطایف اخلاقی از آن بزرگوار در بین انسانها جریان یافت و عامل آن تحول عظیم جهانی شد. خداوند در آیات متعددی از قرآن، اخلاق جاذب آن بزرگوار را ستوده و آن را «خُلق عظیم» خوانده است. بطوریکه فرمود:
« وَإِنَّكَ لَعَلَى خُلُقٍ عَظِيمٍ»(القلم/۴)
و باز فرمود:
«فَبِمَا رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَلَوْ كُنْتَ فَظًّا غَلِيظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ»(آل عمران/۱۵۹) یعنی به سبب رحمتی از الله نسبت به آنها ملایم و مهربان شدی و اگر تندخو و سختگیر می بودی از دور تو پراکنده می شدند. البته قابل تذکر است که همه پیامبران خدا دارای اخلاقی نرم و ملایم و جاذب بودند، الا اینکه جاذبه و لطافت اخلاقی خاص رسول اکرم ( صلّی الله علیه و آله و سلّم) در درجه ای بسیار متعالی قرار داشت، بطوریکه خداوند آن را از ناحیه عنایت و رحمت خاص خود تلقی می کند که به آن حضرت عطا کرده بود.
جلوه های فراوانی از اخلاق خاص آن بزرگوار در رفتارهای خود با انسانها، حتی با کافران و دشمنان خود آشکار شده است، بطوریکه تحسین انسانهای زیادی را برانگیخته، حتی دشمنان آن حضرت در مقابل عظمت رفتارهایی که از او صادر شده، شگفت زده شده و آن را ستوده اند. آن رفتارهای شگفت انگیز فرآورده و محصول علم خدا و تربیت مستقیم در مورد آن حضرت می باشد، و هرگز امکان ندارد از یک انسان عادی غیر معصوم آن نوع رفتارها ظهور یابد. یعنی انسانهای عادی غیر معصوم قدرت انجام چنان اعمالی را هرگز نخواهند داشت اگرچه انسانهای بسیار متعالی و دارای فضائل اخلاقی زیادی باشند.
محبت به دشمنان در میدان های جنگ در آن حد مورد بحث و تلاش برای جلوگیری از کشته شدن آنها فقط و فقط از شخصیت پیامبران خدا و تربیت یافتگان مستقیم او و در درجه ای برتر از شخصیت آخرین پیامبر خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) و ذوات مقدسه معصومین (علیهم السلام) از اهل بیت آن حضرت امکان صدور و تحقق دارد.
طبعاً بعد از رحلت رسول اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) مقام جانشینی او باید در اختیار کسانی قرار بگیرد که در فضائل علمی و اخلاقی مانند خود آن بزرگوار بودند و در مقام اتصال به منابع علم او بودند. آن مقام خیلی برتر از آن بود که یک فرد عادی از انسانها به آن راه یابد و حتی به آن نزدیک شود یا حتی در تصور عقلا استقرار یابد! اما در زمان رحلت رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) حوادثی در جامعه دینی به وقوع پیوست که بطور کلی مسیر زندگی انسانها را تغییر داد و سبب به جریان افتادن طوفان عظیمی شد که نظام جامعه را در هم ریخت. عده ای از فرصت های بوجود آمده بهره برداری کردند و در جائی اجتماع کردند و با رفتارهای سیاسی خاصی مقام جانشینی پیامبر خدا ( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) را غصب کردند و جانشین حقیقی آن حضرت یعنی وجود مبارک امیرالمؤمنین علی ( علیه السلام ) را کنار گذاشتند!
جامعه اسلامی در حادثه غصب مقام خلافت، بی تفاوتی و بی اعتنایی عجیبی از خود نشان داد، و آن نوع رفتار عمومی مردم آثار زیانباری بوجود آورد، و آن زیان و خسران ابعاد وسیعی داشت، بطوریکه در مجموع بالاتر از حد بررسی و محاسبه بود.
عموم مردم در حالی که از وضع بوجود آمده و حکومت تأسیس شده ناراضی بودند و به حکومت امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) و عمل به سفارشات پیامبر خدا ( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) علاقه قلبی داشتند، اما در مقابل عمل انجام شده ای قرار گرفتند. لذا نارضایتی آنها نتوانست بصورت مخالفت آشکار با حکومت ظهور کند و عمدتاً ناچار شدند با وجود نارضایتی قلبی، با همان حکومت مدارا کنند و کنار بیایند.
آن اهمال زیانبار یک جهت علمی داشت و یک جهت سیاسی! جهت علمی حادثه بعداً بخواست خداوند در ادامه این مباحث مورد بررسی قرار خواهد گرفت! اما جهت سیاسی حادثه این بود که عمال حکومت با تهدید و ارعاب مردم جلوی بروز و ظهور مخالفت ها را گرفت و این تهدید و ارعاب با کشتن بعضی از مخالفان سرشناس جریان پیدا کرد.
علاقه قلبی مردم به حکومت امیرالمؤمنین علی ( علیه السلام) و سفارشات پیامبر خدا ( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) و نا رضایتی آنها از تبدیل حکومت دینی به حکومت عادی، بعد از حادثه قتل عثمان بروز کرد و مردم با ازدحامی کم نظیر در اطراف خانه امام علی ( علیه السلام) جمع شدند و با اصرار و سماجت از آن بزرگوار خواستند که حکومت جامعه را به دست بگیرد و حق غصب شده خود را بعد از آن زمان طولانی دریافت کند. در این زمینه در ادامه این مباحث بخواست خداوند به نتایج آن حادثه اشاراتی خواهیم داشت.
موضوع جهانی شدن دعوت دین توحیدی
بعد از تاسیس حکومت دینی از ناحیه پیامبر اکرم ( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) و فعالیت های فرهنگی آن حضرت مثل نوشتن نامه ها به ممالک مختلف و دعوت آنها بسوی دین توحیدی، دعوت دینی در فضای مناطق وسیعی از جهان آن روز نفوذ کرد! نفوذ معارف دین توحیدی با اخلاق و رفتارهای جاذب رسول خدا ( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) همراه بود. رفتارهای جاذب و بزرگوارانه و توأم با رحمت و رأفت آن حضرت، حتی با دشمنان و حتی در میدانهای جنگی که کفار علیه او و دین خدا به راه انداخته بودند، جاذبه زیادی در مناطق مختلف جهانی ایجاد کرد و گروه های زیادی از دانشمندان ادیان قبلی به مدینه سفر می کردند و با رسول خدا ( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) مذاکراتی برقرار می کردند و پاسخ سؤالات خود را در مورد شریعت جدید دریافت کردند. طولی نکشید که خبر ظهور آخرین پیامبر خدا ( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) و فضائل اخلاقی و علمی او و رفتارهای جاذب پیروان او در برخورد با پیروان ادیان دیگر و در سطح وسیعی از جهان منتشر شد.
موقعیت نظام دین توحیدی بعد از رحلت رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم)
بعد از حادثه رحلت رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) و حادثه غصب خلافت، مشکلات عظیمی، هم برای مردم در داخل جامعه دینی و هم برای هیئت های تحقیقی و پیروان ادیان دیگر به وجود آمد و آن اینکه رفتارهای سیاسی حکومتی، جای رفتارهای کریمانه رسول خدا ( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) را گرفت. حکومت تأسیس شده جهت مقبولیت بین مردم و جلوگیری از ظهور نارضایتی آنها و بطورکلی اهداف سیاسی متعددی ادعای پای بندی به احکام و اخلاق دینی را داشت و مشروعیتی را برای خود و اهداف خود ترویج می کرد. البته به بعضی از احکام دینی هم در محدوده ای که سیاست اقتضاء می کرد در عمل پای بند بود. این رفتار حکومت یعنی پای بندی به بعضی از احکام دینی و عمل به آنها یا از روی ناچاری بود؛ چون در غیر اینصورت، یعنی مخالفت آشکار با دین خدا آنهم در همه جهات، مخالفت عمومی مردم را بر می انگیخت و اساس حکومت را در هم می ریخت. یا اینکه اصلاً نیازی به مخالفت آشکار با دین خدا را نداشت و فقط در حد رفع نیاز و برای برقراری خود به این کار اقدام می کرد و یا هر علت دیگری! در هر صورت آنچه از طرف حکومت جریان می یافت مخلوطی از احکام و اخلاق دینی بود؛ با آنچه عمال حکومت برای تثبیت موقعیت خود و ادامه کار خود آن را لازم می دیدند. لذا آن جاذبه ای که در معارف و احکام و سنت ها و شعائر دینی جاذبه اصلی و کامل خود را از دست داد. آن جاذبه ای که زمان حیات رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) مردم را بطرف دین خدا جذب کرد و در ملل دیگر هم کشش و گرایش برای تحقق در دین خدا و کتاب آسمانی آن و آورنده آن را بوجود آورد!
عده زیادی از مردم در جامعه دینی در تمام عمر خود حتی یک بار رسول خدا ( صلّی الله علیه و آله و سلّم) را ندیده بودند و فقط اوصافی از آن بزرگوار را از دیگران شنیده بودند. چون آن حضرت در شهر مدینه استقرار یافته بود – قبلاً هم در شهر مکه – و جامعه دینی گسترش زیادی پیدا کرده بود و مسلمین در مناطق وسیعی از جهان آن روز زندگی می کردند. بعد از رحلت پیامبر خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) گروه ها و هیئت های محقق هم که از مناطق دیگر خارج از عالم اسلام به مدینه می آمدند با عمال حکومت مواجه می شدند و حاکم جامعه اسلامی می خواست برای سوالات آنها جواب دهد، طبعاً او هم یک انسان عادی بود، نه علمی برای این کار داشت و نه قدرتی! در این میان هم به مصلحت سیاست خود نمی دید که محققان از ملل دیگر را نزد امیرالمؤمنین علی ( علیه السلام ) بفرستد و از آن بزرگوار در حل معضلات جامعه در این زمینه مورد بحث استفاده علمی کند؛ مگر در مواردی خاص که ناچار به این کار می شد و در محدوده بسیار کوچکی در مقام اضطرار به آن حضرت رجوع می کردند.
این وضعیت در جامعه برقرار بود، تا زمان حکومت عثمان که در آن زمان وضعیت بحرانی شد و خلافکاریهای حکومت بسیار زیاد شد و نارضایتی عمومی فراگیر شد و نارضایتی مردم و مخالفت با حکومت آشکار شد و سرانجام این نارضایتی ها به قیامی تبدیل شد و حکومت عثمان با خطر سقوط مواجه شد. امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) برای اصلاح وضع بوجود آمده خیلی تلاش کرد؛ اما نه عثمان گوش شنوا داشت که به نصایح آن بزرگوار توجه کند و نه مردم ناراضی و خشمگین دست بردار بودند. لذا آن قیامها به قتل عثمان توسط مردم منتهی شد.
عموم مردم بعد از قتل عثمان به امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) روی آوردند و در کنار خانه آن حضرت ازدحام کردند و از بیراهه رفتن خود در آن مدت بعد از رحلت پیامبر خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) اظهار پشیمانی کردند و آن حضرت با اصرار و پافشاری درخواست کردند که حکومت جامعه را بپذیرد. آن حضرت به عللی تمایل به این کار نداشت، اما سرانجام ناچار شد تقاضای مردم را قبول کند و حکومت جامعه را بدست بگیرد. در این زمینه بخواست خداوند، بحثی در ادامه این مقالات خواهد آمد.
اگرچه در دوره کوتاه حکومت امیرالمؤمنین علی ( علیه السلام ) – که کمتر از ۵ سال بود – خیلی از حقایق دینی در سطح جامعه دینی و سطح وسیعی از جهان آن روز آشکار شد و نمونه ای از حکومت دینی برای جهانیان ارائه شد، ولی در آن مدت کوتاه از بین بردن تمام آنچه بنام دین در حکومت های قبلی رواج یافته بود، امکان پذیر نبود؛ اما راه انسانها بسوی خدا در اثر مدیریت آن بزرگوار هموار شد و جاده عبودیت برای خداوند با چراغ هایی که در کنار آن نصب شد، روشن و آشکار گردید؛ اما بعد از شهادت امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) و حکومت کوتاه امام حسن مجتبی (علیه السلام) که ان نیز حدود شش ماه بود جامعه دینی مجدداً مبتلا به بحرانی شد که شبیه بحران زمان رحلت رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) بود و بلکه بسیار خطرناک تر از آن!
معاویه فرزند ابوسفیان که از زمان حکومت عمر و از ناحیه او امارت منطقه شامات را بدست گرفته بود، در زمان خلافت امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) از مقام خودش عزل شد؛ ولی او زیر بار حکومت مرکزی نرفت و شورشی علیه آن به راه انداخت و اقدام به یاغی گری کرد. او جنگی را به کمک افراد فریب خورده شام علیه حکومت امیرالمؤمنین (علیه السلام) به راه انداخت و بعد از شهادت آن حضرت با دسیسه ها و حیله گری ها به تمام جامعه دینی تسلط یافت و امام حسن مجتبی (علیه السلام) ناچار شد جهت جلوگیری از ادامه جنگ داخلی از حکومت صرف نظر کند و با قرارداد صلحی جامعه دینی بطور کامل به دست معاویه افتاد.اقدام امام مجتبی (علیه السلام) در این زمینه و صرف نظر کردن او از حکومت موجب بقای ارکان اصلی دین خدا شد و الا معاویه و طرفدارانش می توانستند اساس دین خدا را نابود کنند.
معاویه بعد از تسلط به جامعه شروع به تبهکاری گسترده کرد و عداوت و کینه ای را که نسبت به دین خدا و پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم ) داشت آشکار کرد. او از دشمنان سابقه دار دین خدا بود؛ اما او باز هم مجبور بود بعضی از تبهکاری ها را بنام دین و گاهی با رنگ دین انجام دهد. فساد و تبهکاری در زمان حکومت معاویه همه جای جامعه را گرفت. عده زیادی از بزرگان جامعه و طرفداران خاندان رسالت به دست او و نمایندگان او کشته شدند. او اگرچه خلافکاری های خود را گاهی با پای بندی ظاهری به احکام دینی انجام می داد اما خلافکاری های او بالاتر از آن حد بود که بتواند همه آنها را بپوشاند و البته خیلی هم نیاز به این کار نداشت. چون به کمک طرفداران فریب خورده خود به طور کامل به جامعه مسلط شده بود. حتی در حکومت او افرادی به احتمال مخالفت با حکومتش کشته می شدند! یعنی نه فقط در صورت ثابت شدن مخالفت آنها. از جمله خلافکاری های معاویه این بود که فرزند تبهکار و فاسق خود یعنی یزید را به عنوان جانشین پس از خود به جامعه تحمیل کرد. این کار به منزله زیر پا گذاشتن کامل و آشکار قرارداد صلح با امام حسن (علیه السلام) هم بود.
بعد از مرگ معاویه فرزندش یزید حکومت را بدست گرفت. یزید فردی بود که آشکارا مرتکب فسق می شد. او از مکاری و سیاستمداری پدرش هم بی بهره بود و به سفارشات او هم در عالم سیاست اعتنا نکرد. او در جامعه دینی به شدت مورد نفرت مردم قرار داشت.
در این شرایط او با تصدی حکومت از امام حسین(علیه السلام) خواست که با او بیعت کند. یعنی حکومت را به عنوان حکومت دینی به رسمیت بشناسد و تسلیم حکومت او شود!!!
امام (علیه السلام) در مقابل این درخواست یزید مقاومت کرد و از تأیید آن خودداری نمود و مقابله او با حکومت یزید منتهی به واقعه عاشورا شد. ما بخواست خدا در قسمت بعدی این مقالات، ارتباط نهضت عاشورا و قیام آن حضرت را با اهداف پامبران خدا بررسی خواهیم کرد.
الیاس کلانتری
۱۳۹۵/۸/۱