معانی حقیقی و برداشت‌های توهمی از برخی آیات قرآن کریم: موضوع قوّام بودن مردان بر زنان (۲)

image_galleryدر مقالۀ قبلی در تفسیر آیه ۳۴ از سوره نساء و نقد نظریه نادرستی که عده‌ای به آیۀ مورد نظر نسبت داده‌اند، وعده دادیم که مقاله دیگری در تکمیل مباحث تفسیری این آیه بنویسیم تحت عنوان «قوّام بودن» مردان بر زنان و چگونگی و علل عقلی و حدود آن. اگرچه در مقاله قبلی به این موضوع اشاره‌ای شد، اما این موضوع بحث اصلی آیه را تشکیل می‌دهد و اولین نکته در معنای آیه است که احتیاج به بحث کامل‌تری در این زمینه ـ علاوه بر نقد و بررسی شبهه مشهور در آیه ـ وجود دارد. علت این‌که این قسمت از بحث به مقاله بعدی موکول شد، معنای نادرست «کتک‌زدن زن‌ها» بود که به غلط شهرت پیدا کرده است. یعنی بدون نقد و رد آن معنای توهمی که عده‌ای پنداشته‌اند، زمینۀ مناسبی برای بحث در معنای حقیقی آیه به‌وجود نمی‌آمد.

در مقالۀ قبلی گفته شد که «ضرب» در این آیه به معنای کتک‌زدن نیست، بلکه مراد نوعی ابراز ناراحتی و اعلام آن است. آیه کریمه را مجدداً می‌نویسیم و موضوع «قوّام بودن مردان بر زنان» را مورد بحث قرار می‌دهیم. خداوند می‌فرماید:

«الرِّجالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّساءِ بِما فَضَّلَ اللَّهُ بَعْضَهُمْ عَلى‏ بَعْضٍ وَ بِما أَنْفَقُوا مِنْ أَمْوالِهِمْ فَالصَّالِحاتُ قانِتاتٌ حافِظاتٌ لِلْغَيْبِ بِما حَفِظَ اللَّهُ وَ اللاَّتي‏ تَخافُونَ نُشُوزَهُنَّ فَعِظُوهُنَّ وَ اهْجُرُوهُنَّ فِي الْمَضاجِعِ وَ اضْرِبُوهُنَّ فَإِنْ أَطَعْنَكُمْ فَلا تَبْغُوا عَلَيْهِنَّ سَبيلاً إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلِيًّا كَبيرا» (نساء، آیه ۳۴). یعنی مردان سرپرست و عهده‌دار زندگی زنان هستند به‌‌خاطر فضیلت‌هایی که خداوند به بعضی نسبت به بعضی قرارداده است و به‌جهت این‌که مردان از اموالشان برای آن‌ها هزینه می‌کنند، پس زنان شایسته، متواضع هستند و حفظ‌کننده در غیاب [شوهر] به‌جهت این‌که خداوند برای آن‌ها حفظ کرده ‌است. و زنانی که از سرکشی و نافرمانی آن‌ها نگران هستید، آن‌ها را موعظه کنید و از آن‌ها در بسترها فاصله بگیرید و آن‌ها را بزنید. پس اگر [این روش‌ها مؤثر شد] و آن‌ها از شما اطاعت ‌کردند، دیگر راهی علیه آن‌ها نجویید که خداوند برتر و بزرگ است.

مطلب اصلی و اولیٰ در این آیه، موضوع «قوّام» بودن مردان بر زنان است. «قیّم» کسی را می‌گویند که امور شخصی دیگری را به عهده می‌گیرد و «قوّام» و «قیّام» مبالغه آن است.[۱] یعنی کسی‌که سرپرستی و حفظ منافع شخصی دیگر را به‌عهده می‌گیرد «قیّم» آن شخص محسوب می‌شود. «قوّام» هم به همین معناست و مبالغه در آن مورد نظر است؛ یعنی عهده‌دار سرپرستی کامل و همه‌جانبه. طبیعی است وقتی یک شخص قوام نسبت ‌به یک شخص دیگر شد و سرپرستی و حفظ منافع او را به‌عهده گرفت، از این قرارداد عمدتاً شخص دوم سود می‌برد، یعنی همان شخصی که تحت قیمومیت و سرپرستی دیگری قرارگرفته است. درواقع شخص سرپرست، کاری را عهده‌دار شده که منافع این تعهّد عاید دیگری می‌شود.

اما طبعاً برای برقراری این قرارداد، که منافع عمده آن برای شخصی خواهد بود که تحت سرپرستی قرارگرفته، لازم است امکانات و حقوقی در اختیار قیّم قرار بگیرد. به‌عنوان مثال اگر سرپرست یک خانواده از دنیا رفته و یا در موقعیتی قرار گرفته است که امکان سرپرستی برای کودکانش را ندارد، لازم است کسی عهده‌دار سرپرستی کودکان او شود و در غیاب سرپرست خانواده، نیازهای آن‌ها را تأمین کند. طبعاً لازمه برقراری این قیمومیت، حق و اختیاراتی است که لازم است به او داده‌ شود، والاّ نخواهد توانست از عهدۀ آن برآید.

برای مثال اگر این کودکان نظرات او را نپذیرند و مطابق راهنمائی‌های او کار نکنند و بدون اطلاع او از منزل یا مدرسه خارج شوند و مطابق میل خود هرجا که خواستند بروند، آیا در این‌صورت آن سرپرست امکان دارد بتواند نیازهای آنها از قبیل امنیت و تحصیل و تغذیه سالم و بهداشت و امثال آنها را تأمین کند؟! جواب این سؤال روشن است. این مثال کلی را آوردیم تا اصل موضوع قیومیت روشن شود، چراکه انسانها ناگزیر از زندگی اجتماعی و همزیستی با یکدیگرند. زندگی فردی برای انسان‌ها مشکلات عظیم و غیرقابل تحملی دارد. به‌عنوان مثال اگر یک انسان بخواهد خارج از محیط جوامع انسانی و بطور فردی و در یک بیابانی و یا جنگلی به تنهائی زندگی کند، این نوع زندگی مشکلات بسیار زیادی درپی خواهد داشت و در درازمدت اصلاً امکان پذیر نخواهد بود. نتیجه این‌که انسان‌ها به همزیستی و همکاری با یکدیگر احتیاج دارند و به کمک هم می‌توانند مشکلات زندگی را برطرف یا کم کنند.

موضوع احتیاج به همکاری و هم‌زیستی، هم در اجتماعات و جوامع بزرگ مطرح می‌شود مثل یک کشور و‌ یک شهر و یا یک سازمان، هم در اجتماعات و جوامع کوچک‌تر مثل یک خانواده. طبعاً در یک خانواده هم بدون داشتن یک سرپرست زندگی مطلوبی برقرار نخواهد شد. حتی اگر فقط دو نفر باهم در یک زندگی مشترک وارد شدند، یکی‌از آن دو باید به‌عنوان سرپرست تعیین شود و در مواردی که اختلاف‌نظری بین آن دو به‌وجود آمد آن اختلاف به‌وسیله آن سرپرست برطرف شود تا مشکلی برای همزیستی ایجاد نکند. وجود یک سرپرست نه فقط در یک زندگی مشترک، بلکه در یک مسافرت و یک جلسه هم مورد نیاز می‌باشد.

ظهور و بروز اختلاف بین انسان‌ها گاهی اجتناب‌ناپذیر است و درصورت بروز اختلاف، اگر تفاهمی به‌وجود نیامد سرانجام در آخرین مرحله یک اراده و تصمیم باید راه‌گشا باشد.

به‌عنوان مثال اگر یکی‌از دو نفر در زندگی مشترک برای کاری تصمیم گرفت و یا علاقه نشان داد و طرف مقابل تصمیمی و یا علاقه‌ای مخالف او پیدا کرد، آیا می‌شود یک کار معینی را هم انجام داد و هم ترک کرد؟ سرانجام اراده یکی‌از آن دو نفر باید اجراء شود و یکی‌از آن دو به هر علتی و هر مصلحتی از اراده و تصمیمش منصرف شود، یا از ناحیه تفاهمی که بین آن دو به‌وجود می‌آید، یا از جهت سرپرستی یک نفر و حق سرپرستی او!

 

ضرورت موضوع سرپرستی

این یک مسأله عقلی است و درک ضرورت آنچه گفته شد، خیلی سخت نیست. یعنی ضرورت موضوع سرپرستی قابل درک است و مشکل اصلی یکی این است که از این دو نفر کدامیک حق یا وظیفه سرپرستی باید داشته باشد، دیگر اینکه اختیارات و حقوق سرپرست نسبت‌به کسی‌که تحت سرپرستی او است، چه مقدار باید باشد؟ و قلمرو اختیارات او تا کجا باید تعیین شود؟

درمورد اول که نیاز اجتناب‌ناپذیر به تعیین یک سرپرست و یک مدیر وجود دارد، باید دید از چند نفر یا دو نفری که با هم زندگی می‌کنند و یا در یک امر معینی باهم همکاری دارند، چه کسی باید به‌عنوان سرپرست و مدیر انتخاب شود، و او چه شرایطی باید داشته باشد. طبعاً عُرف عقلاً برای چنین شخصی شرایطی از قبیل علم و تجربه و عقل و سن و آمادگی و توانایی‌های دیگری درنظر خواهد گرفت مثلاً یک کودک در سنین اول عمرش را با وجود پاکی روح و صفا و صداقت نمی‌شود برای این‌کار انتخاب کرد.

حال از دو موجود به‌نام مرد و زن که در تعدادی از صفات و کمالات مشترک هستند و در تعدادی متفاوت، کدامیک برای اداره یک زندگی مشترک مناسب می‌باشند؟!

مشکل دوم حدود اختیارات سرپرست و مدیر می‌باشد. اگر یک انسان به‌عنوان سرپرست و مدیر برای عده‌ای از انسان‌ها دریک زندگی مشترک و یا در یک کار معینی مثل یک اداره و یک کارخانه و یک مسافرت تعیین شد چه اختیاراتی در این عنوان باید به او داده شود؟! و اینکه آیا ممکن است او از حق سرپرستی خود استفاده نادرستی کند و حقوقی از افراد تحت سرپرستی خود را ضایع کند و نسبت‌به آنها ظلمی انجام دهد؟ طبعاً جواب مثبت است. یعنی امکان دارد یک سرپرست بعضی ‌از حقوق افراد تحت سرپرستی و ریاست و مدیریت خود را ضایع کند و ظلمی درمورد آنها به‌کار برد.

حال اگر در مواردی دیده شود شخصی از حق سرپرستی خود استفاده نادرستی می‌کند و به دیگران ظلم می‌کند، اصل ضرورت سرپرستی در جوامع و سازمان‌ها و خانواده‌ها منتفی می‌شود و لزوم آن از بین می‌رود؟! وجود ظلم در اجتماعات و جوامع انسانی آیا می‌تواند زندگی فردی و انزوای انسان‌ها را توجیه کند. یعنی اگر در زندگی اجتماعی بعضی‌از انسان‌ها حقوق دیگران را ضایع کردند و به آنها ظلمی روا داشتند، باید زندگی اجتماعی را ترک کرد و به‌طور فردی در بیابان‌ها و بی‌ارتباط با دیگران زندگی کرد؟ آیا این‌کار معقول و امکان‌پذیر است؟!

مگر در زندگی اجتماعی امکان ندارد که همسایه‌ای به همسایه‌ای ظلم کند؟ آیا دراین‌صورت انسان باید اصل زندگی اجتماعی را ترک کند؟ به‌عنوان مثال: آیا امکان ندارد یک طبیب نسبت‌به یک مریض ـ یا از ناحیه اهمال و بی‌توجهی، و یا بی‌اطلاعی از بعضی جهات علم طب، و یا اصلاً به‌طور عمدی ـ ظلم کند؟! آیا دراین‌صورت باید فعالیت‌های علم طب و اطبا قطع شود و طبابت به‌طورکلی تعطیل شود؟ طبعاً هیچ عاقلی این را تجویز و تصویب نخواهد کرد.

در زندگی اجتماعی بسیار اتفاق می‌افتد که والدین با تمام محبت‌ و لطفی که در اصل نسبت‌به فرزندان خود دارند ندانسته و به‌طور غیرعمد و حتی گاهی به‌طور عمد حقوق فرزندانشان را ضایع کنند و به آنها ظلم کنند، و یا برعکس فرزندان به والدین خود ظلم کنند، و طبعاً وقوع چنین حوادثی جداشدن والدین از کودکان و برعکس آن را توجیه نمی‌کند.

حال بر می‌‌گردیم به موضوع اول ـ از این دو موضوع اخیر ـ و آن این‌که بین یک مرد و یک زن کدام‌یک باید به‌عنوان سرپرست در زندگی مشترک تعیین شود؟! کسانی‌که موضوع سرپرستی مردان بر زنان را که در قرآن ‌کریم به آن تصریح شده اشکالی نسبت‌به اخلاق دینی توحیدی تلقی می‌کنند، خودشان دراین زمینه چه نظر و پیشنهادی دارند؟ یا روش مطلوب خود آنها چیست؟ وقتی درنظر آنها این‌کار ظلمی در حق زن محسوب می‌شود، روش مخالف آن کدام است! آیا اصل سرپرستی در یک خانواده باید منتفی شود؟ یا این‌که برعکس این روش، زن باید حق سرپرستی داشته باشد؟!

کلام ایام ـ 507، ماه ذوالحجه و روزهای پرفضیلت و تاریخی آن.
بخوانید

اصل موضوع وجود یک سرپرست در خانواده، طبعاً اجتناب‌ناپذیر است. پس محل بحث نباید اینجا باشد، می‌ماند جهت دوم موضوع و آن سرپرستی زنان بر مردان است، اگر کسی چنین عقیده‌ای را پیدا کرد، آیا نمی‌شود به او اشکال کرد که چرا زن باید بر مرد حق «قیمومیت» پیدا کند؟ پس مشکل بازهم برطرف نمی‌شود، درآن‌صورت تمامی اشکالاتی که به این موضوع وارد می‌کردند، برمی‌گردد به جهت مقابل آن و آن سرپرستی زنان بر مردان است! البته به‌علاوه اشکالات جدیدی که قبلاً مطرح نبود و آن عدم آمادگی جنس زن نسبت‌به این نوع سرپرستی، عدم پذیرش آن ازطرف مرد و سختی‌ها و مشقت‌هایی که دراین‌صورت بر زنان تحمیل خواهد شد.

باید دید صرف‌نظر از ظلم‌ها و حق‌کشی‌هایی که درطول تاریخ و در جوامع و فرهنگ‌های مختلف مردان نسبت‌به زنان اعمال کرده‌‌اند، و این ظلم‌ها امروز در جوامع بشری به اشکال مختلفی ادامه دارد و گاهی بیشتر‌از زمان‌های گذشته، آیا در اصل جنس زن نسبت‌به سرپرستی مرد علاقه و پذیرشی وجود دارد؟ و یا علاقه‌ای به سرپرستی خودش بر مرد دارد و یا امکان آن برای او وجود دارد یا نه؟ البته منظور این نیست که از ظلم مردان بر زنان باید صرف‌نظر کرد، بلکه باید به طرق مختلف این ظلم را ازبین برد، اما منظور این‌‌ است که اگر مردان حقوق زنان را ضایع نمی‌کردند و به آنها ظلم نمی‌کردند، آیا باز هم زنان و یا مدافعان حق آنها از مردان بزرگوار و نوع‌دوست، نسبت‌به سرپرستی مردان نسبت‌به زنان معترض بودند؟ یا آن را می‌پذیرفتند؟

اگر کسانی‌ دربین انسان‌ها هستند، اعم از زنان و مردان مدافع حقوق آنها، که نسبت‌به موضوع سرپرستی مردان بر زنان معترض هستند، اگر موضوع را با تعقل خود بسنجند، برای آنها روشن خواهد شد که نارضایتی آنها به اصل موضوع سرپرستی مردان مربوط نمی‌شود، بلکه مشکل از ناحیۀ ظلمی است که درمورد زن‌ها به‌کار می‌رود، که البته دراین‌صورت مشکل راه‌حل دیگری خواهد داشت نه اشکال به اصل موضوع! ظلمی‌ که در طول تاریخ در حق زن‌ها به‌کار رفته از ناحیه سرپرستی مردان بر زنان نبوده، تا با اعتراض به این اصل و یا برطرف‌شدن آن این ظلم هم از بین برود.

امروزه به‌طور آشکار می‌بینیم در جوامع مختلف حقوق زنان ضایع می‌شود و آنها به‌طور مستقیم مورد ظلم‌ واقع می‌شوند، درحالی‌که در آن جوامع سرپرستی مردان بر زنان در عمل برقرار نیست و یا به‌صورتی کمرنگ جریان دارد.

آیا این ‌همه طلاق که در جوامع مختلف وجود دارد از ناحیه این نوع حق سرپرستی مردان بر زنان است؟ امروزه طبق آمارهای منتشر شده، طلاق در جامعه امریکا به رقم بالاتر از ۷۰ درصد و در بعضی کشورهای اروپایی مثل آلمان بیش‌از ۵۰ درصد رسیده است. آیا این ظلم درحق زن‌ها نیست؟ آیا این عدالت است که انسان با دختری ازدواج کند و بعد از چند ماه یا چند سال با بروز اندک مشکلی او را طلاق دهد و سراغ دیگری برود و او را در گردابی از مشکلات رها کند و او گاهی حتی غیر مشکلات زندگی خود بار سنگین سرپرستی یک یا چند کودک را هم به‌عهده بگیرد؟ مگر در این کشورها هم قانون سرپرستی مردان بر زنان به‌صورت مذکور در آیات قرآن برقرار است؟! طبق آمار، تعداد زیادی از زنان اروپایی به‌جهت کتک‌خوردن ازدست همسران خود به دادگاه‌ مراجعه کرده و تقاضای طلاق می‌کنند. بنابراین باید جستجو کرد که منشأ این ظلم‌ها چیست و سرچشمۀ آن کجا است؟

 

معنای حقیقی قوّامیت 

«قوام» بودن مردان نسبت‌به زنان که در آیه ۳۴ سوره نساء (آیه مورد بحث در این مقاله و مقالۀ قبلی) مطرح شده، طبعاً باید مطابق معیارهای به‌کار رفته در قرآن تعریف شود. باید مشخص شود که این «قوام» بودن که از آن به «سرپرستی» ترجمه می‌کنیم به چه معنایی در قرآن کریم به‌کار رفته است؟!

معنی کلمه «قوام» در اول همین مقاله ذکر شد. در این آیه موضوع «سرپرستی» مردان نسبت‌به زنان موردنظر است. یعنی مردان موظف شده‌اند نیازهای زندگی زنان را تأمین کنند. آیا اینجا منافع زن و تأمین خاطر او موردنظر است، یا سلطه مرد بر زن؟ درواقع این مسئولیتی است که برعهده مردان گذاشته شده، به‌نفع زنان، و البته واضح است انجام این مسئولیت بدون داشتن حق سرپرستی و اطاعت زن از مرد در محدوده‌ای که خداوند معین کرده است، امکان‌پذیر نمی‌باشد.

نکتۀ دیگر در آیه این است که «قوام» بودن مردان بر زنان به‌لحاظ صفات اختصاصی و زمینه‌هایی است که در هر دو موجود قرار دارد. یعنی مردان به‌‌جهت داشتن فضائلی این آمادگی و زمینه را در خود دارند و زنان هم به‌جهت داشتن فضائلی مستعد پذیرش این نوع سرپرستی می‌باشند.

 

سرپرست حقیقی انسان‌ها 

آنچه در موضوع سرپرستی مردان بر زنان باید مورد توجه عمیق قرار بگیرد این است که سرپرست حقیقی انسان‌ها در نظام اخلاق و عقیدتی دین توحیدی دراصل خداوند می‌باشد و مردان در این «قوام» بودن فقط وظایفی برعهده‌ دارند. آنها فرمان‌روا نیستند و فرمان‌روا خداوند عالم است. مرد در این نوع سرپرستی مجری فرمان‌های خداوند است، نه صاحب‌اختیار که به‌ هر شکل که دلش خواست رفتار کند. خداوند می‌فرماید: «إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آَمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَ هُمْ رَاكِعُونَ» (مائده، آیه ۵۵) یعنی جز این نیست که سرپرست شما الله است و رسول او و کسانی‌که نماز را برپا می‌دارند و زکات می‌پردازند، در‌حالی‌که در رکوع قرار دارند. طبق این آیه قرآن و آیات دیگر آن، سرپرست حقیقی انسان‌ها و ایمان‌آورندگان بر دین توحیدی خداوند عالم است و در مرتبه‌ای دیگر این سرپرستی به‌عهدۀ رسول خدا‌(ص) قرار دارد و بعد از رسول اکرم‌(ص) جانشینان حقیقی او که اولین آنها امیرالمؤمنین علی‌(ع) است که دارای اوصاف مذکور در آیه می‌باشد و سپس امامان معصوم دیگر که در این اوصاف با آن بزرگوار در یک سطح قرار دارند. یعنی سرپرست انسان‌ها بعد از خداوند عالم، انسان‌های آسمانی معین با علم و قدرت فوق عادی و دارای مقام عصمت می‌باشند.

جای تعجب است که اشکال به آیه مورد بحث در اصل از طرف علمای مسیحی و یهودی در جهت مخالفت با قرآن مطرح می‌شود. درحالی‌که در کتاب‌های آسمانی قبلی این موضوع یعنی حاکمیت مردان بر زنان با روشی سخت، خشن و به‌صورتی تحقیر‌آمیز نسبت‌به زنان به‌طور مکرر آمده است. آن‌هم نه سرپرستی و تأمین نیازهای آنها و عهده‌داری مصالح آنها، بلکه به‌صورت حاکمیت توأم با سخت‌گیری و شدت. به‌عنوان مثال و به‌جهت رعایت اختصار به دو مورد اشاره‌ می‌کنیم:

در سفر پیدایش در عهد قدیم در مورد خلقت آدم و حوا و خوردن آنها از شجره ممنوعه آمده است:

… به زن گفت الم و حمل تو را بسیار افزون گردانم با الم فرزندان خواهی زایید و اشتیاق تو به شوهر خواهد بود و او بر تو حکمرانی خواهد کرد.[۲]

اینجا صحبت از حکمرانی مرد بر زن است نه قوام‌بودن و سرپرستی و عهده‌دار مصالح بودن. در رساله اول پولس آمده است:

مرد نباید خود را بپوشد چون‌‌که او صورت و جلال خداست اما زن جلال مرد است. زیرا که مرد از زن نیست بلکه زن از مرد است و نیز مرد به‌جهت زن آفریده نشده، بلکه زن برای مرد.[۳] رفتار کریمانه و توأم با رأفت و محبت با زن در اصل از فرهنگ و اخلاق دین توحیدی شروع شده و در بین ملل دیگر نفوذ کرده است. این موضوع مورد اعتراف دانشمندان منصف و پژوهشگران تاریخ و فرهنگ ملل مختلف جهان شایسته است. به‌جهت تکمیل این بحث به بخشی‌ از نظرات مستشرق مشهور «گوستاولوبون» اشاره ‌کنیم:

پیش‌از آمدن اسلام مردها زن را موجودی می‌دانستند متوسط میان حیوانات و انسان. یعنی او را فقط وسیله‌ای برای پیدایش نسل و خدمتکاری می‌دانستند و دختردار‌شدن را برای خود مصیبتی می‌پنداشتند و رسم دخترکُشی شایع شده بود. و هم‌چنان‌که بچه‌های سگ را در آب می‌انداختند، دخترها را زنده‌بگور می‌کردند، و شیوع این عادت را شما از مصاحبه ذیل که میان قیس رئیس طایفه بنی‌تمیم و حضرت محمد(ص) اتفاق افتاد می‌توانید بفهمید:

مسیو «کوسان دوپر سوال» می‌نویسد:

روزی قیس دید پیامبر اسلام یکی‌از دختران خود را روی زانو نشانده است، از او پرسید: این گوسفند بچه چیست که این‌چنین او را می‌بویی؟

فرمود: این دختر من است.

قیس گفت: به‌‌خدا من دخترهای زیادی داشتم و همه را زنده‌بگور کردم و هیچ‌یک را این‌گونه نبوییدم.

حضرت محمد(ص) فریاد زد: وای برتو، خدا رحم را از دل تو بیرون برده و قدر بهترین نعمت‌هایی را که خداوند به انسان عنایت کرده نشناختی. ما اگر بخواهیم درجه تأثیر قرآن را نسبت‌به تعامل با زنان به‌دست آوریم لازم است به زمان تمدن اعراب و زنان آن زمان نظر کنیم. چنان‌چه مورخین گفته‌اند، و ما پس‌از این سخنان آنها را نقل خواهیم کرد، اینها در زمانی‌که اخلاق جوانمردانه و کیاست اعراب اندلس رو به انتشار نهاد به‌همان پایه رسیدند که به‌تازگی زنان اروپا بدان پایه و مقام نائل گشته‌اند. ما نیز در یکی‌از فصول سابقه گفتیم که اروپاییان اخلاق جوانمردانه را که یکی‌از آثار آن احترام به زن است از اعراب و مسلمین اقتباس کردند. و بنابراین مذهب اسلام بود که زن را از پست‌ترین وضع به بلند‌ترین مقامات رساند نه مذهب مسیح چنانچه در میان مردم شایع است… .

بزرگان و زمامداران ما در زمان گذشته پیش‌از آنکه مسیحیان طرز خوش‌رفتاری و سلوک با زن را از مسلمانان یاد بگیرند با کمال خشونت با زنان رفتار می‌کردند.[۴]

 الیاس کلانتری

 پانوشت:

  1. ۱. طباطبایی، علاّمه سیدمحمدحسین ، المیزان فی‌ تفسیر‌القرآن، چاپ دارالکتب الاسلامیه، ج ۴، ص ۳۶۵.
  2. ۱. سفر پیدایش، باب سوم.
  3. رساله اول پولس، رسول بقرنتیان باب یازدهم.
  4. ۱. لوبون، گوستاو، تاریخ تمدن اسلام و عرب، ترجمه سیدهاشم حسینی، چاپ کتاب‌فروشی اسلامیه، ص ۵۰۳.

* این مقاله در فصلنامه مرکز پژوهشادیان جهان به چاپ رسیده است

دکمه بازگشت به بالا
بستن