۲۱- آموزش های آسمانی ، سوره علق
تفسیر سوره علق *
بخش سوم*
۵ـ «عَلَّمَ الْإِنْسَانَ مَا لَمْ يعْلَمْ» (العلق/۵)، بعد از ذکر تعلیم موجودات بوسیله قلم بصورت عام،در این آیه به تعلیم انسان به صورت خاص اشاره کرده است. در حقیقت این دو آیه در تناسب با یکدیگر شبیه دو آیه اول سوره یعنی آیه اول و دوم هستند. یعنی همانطور که در دو آیه اول ابتداء خلقت موجودات بطور عام و بعد خلقت انسان بطور خاص ذکر شده، در این دو آیه هم اول تعلیم موجودات بطور عام و بعد تعلیم انسان بطور خاص آمده است.
این پنج آیه ظاهراً یکجا و در اولین مرحله از نزول وحی به پیامبر اکرم ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ نازل شده است و طبق مدلول روایات وقتی که پیامبر اکرم ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ در کوه حرا در خارج از شهر مکه قرار داشت فرشته وحی اولین بار بر او ظاهر شده و این آیات را بر او خوانده است، و از آن زمان رسالت و نبوت آن حضرت ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ شروع شده است. در بعضی از روایات در مورد نزول اولین آیات قرآن و جریان بعثت آن حضرت به رسالت، مطالبی نقل شده که قابل بررسی و تأمل است و مقدار زیادی از آن مطالب غیر واقعی می باشد.
در بعضی از احادیث در اصل در منابع اهل سنت آمده است که: حضرت محمد ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ در غار حرا بود که ناگهان فرشته وحی نزد او ظاهر می شود و به او می گوید:«اقرأ» … و آن حضرت با حالتی مضطرب و نگران به خانه بر می گردد و به همسرش می گوید:«زمّلونی» و «دثّرونی» یعنی: مرا بپوشانید و به رختخواب می رود در حالیکه مضطرب است!! و همسرش خدیجه ـ علیها السلام ـ جریان تغییر حالت آن حضرت را به پسر عموی خود «ورقة بن نوفل» ـ که از دانشمندان مسیحی بود و آشنا به کتابهای آسمانی قبلی ـ بازگو می کند! ورقة به او می گوید: نگران نباش که او به نبوت مبعوث شده است…!
این مطالب به این صورت نقل شده، طبعاً غیر واقعی است ومستند به یک حدیث ضعیف در منابع اهل سنت است که بعدها شهرت پیدا کرده و به بعضی از کتب حدیث و سیره و سایر کتب سرایت کرده است.
مرحوم علامه طباطبائی ـ رحمة الله علیه ـ اصل این حدیث را بطور کامل، در تفسیر این آیات نقل و دلائل ضعف و عدم صحت آن را ذکر کرده است(۱)
اینکه پیامبر خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ در اثر ملاقات با فرشته وحی و نزول وحی خداوند حالت اضطراب پیدا کند و در رختخواب بیافتد و دیگری به او اطلاع دهد که به نبوت مبعوث شده است،مطلبی بی پایه و غیر قابل قبول است. آن حضرت قطعاً قبل از مرحله مبعوث شدن به رسالت هم از طریق نوعی وحی با پروردگار عالمیان در ارتباط خاصی قرار داشت و از موضوع رسالت خود در آینده خبر داشت.
علاوه بر دلائل متعدد عقلی و نقلی، خود این موضوع که آن حضرت به تنهائی به کوه حرا می رفت،و مدت ها در آنجا تنها به سر می برد و به عبادت خداوند مشغول می شد، نشان دهنده این ارتباط خاص با خداوند است. حال این ارتباط به چه صورتی بود و کیفیت آن وحی چه بود، احتیاج به مباحث مفصل عقیدتی و علمی دارد.
البته می شود گفت آن حضرت در حادثه مبعوث شدن به رسالت، از عظمت حادثه و گستردگی مسئولیت رسالت خویش در تفکر فرو رفته و حالت انتظار پیدا کرده است،تا خداوند دستورالعمل شروع کار در دعوت دینی را به او اعلام کند، و این حالت سکوت و انتظار پیش از شروع دعوت، در نظر بعضی ها نگرانی و اضطراب تلقی شده است!
اصل کار رسالت و اعلام آن و دعوت به دین توحیدی و در نتیجه درگیر شدن با تمام مشرکان عالم، دارای عظمت و گستردگی و سنگینی خاصی بود و کافی بود که تغییر حالتی در آن حضرت به وجود آورد، و او را به حالت سکوت و تفکر و انتظار بکشاند.
نکته دیگر اینکه: تغییر حالت رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله وسلّم ـ هنگام نزول وحی، یا نوعی از نزول آن، سالها بعد از بعثت او و یا در تمام مدت نبوت او هم در آن حضرت مشاهده می شد، یعنی این تغییر حالت دائمی بود و اختصاصی به شب بعثت نداشت.
در احادیث نقل شده است که گاهی وقت ها به هنگام نزول وحی، رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ به حالتی شبیه به نوعی بیهوشی فرو می رفت! و بطوری که حتی در هوای سرد قطرات عرق در صورت مبارکش ظاهر می شد! طبق یک نظر این تغییر حالت زمانی به وجود می آمد که «وحی» بطور مستقیم و بدون واسطه «فرشته وحی» نازل می شده است.
این تغییر حالت احتمالاً به دلیل انقطاع کامل توجهات و قوای روحی او از«عالم ماده» و اتصال کامل به عالم فوق ماده و در یافت وحی از ساحت مقدس «ربوبیت» بوده است.
دیگر اینکه: وقتی موضوع بعثت آن حضرت به ورقة بن نوفل گفته شده، او هم به جهت آگاهی از کتابها ی آسمانی قبلی، موضوع بعثت را تأیید کرده است!
و سر انجام اینکه: عبارت «یا ایها المزمل» و «یا ایها المدثر» هم که در اول دو سوره ،«مزمل» و «مدثر» ـ از سوره های اولیه نازل شده ـ آمده است، چنین مطلبی را تأیید نمی کند.
اولاً: این دو آیه در دوسوره مستقل از هم نازل شده است و بنا به دلالت آیات بعدی، هرکدام معنای متفاوت با دیگری دارند سیاق آیات سوره مزمل امکان نزول آن را اندکی بعد از سوره علق ردّ می کند!
ثانیاً: اگر منظور از این دو عبارت، معانی لغوی ظاهری آنها باشد، یعنی پروردگار عالمیان به پیامبرش بفرماید:«ای جامه به خود پیچیده»از این تعبیر نهایتاً بر می آید که خداوند ـ جلّ جلاله ـ در زمانی او را مورد خطاب قرار داده ، که آن بزرگوار جامه ای به خود پیچیده و خوابیده و یا نشسته بود، نه اینکه او در اثر نزول وحی دچار اضطراب شده و حالت بیماری و ضعف پیدا کرده و در رختخواب قرار گرفته باشد!
سرانجام اینکه: حداکثر می شود گفت که: پیامبر خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ بعد از مراجعت از «کوه حرا» که مدت زمانی طولانی قریب به یک ماه درآنجا به سر برده بود،بعد از رسیدن به منزل به استراحت پرداخته! و با نزول آیات سوره مدّثر که حاوی دستور العمل هائی برای دعوت دینی بود، برخاسته و کار رسالت را طبق دستورات خداوند شروع کرده است.
«كَلَّا إِنَّ الْإِنْسَانَ لَيطْغَى ،أَنْ رَآهُ اسْتَغْنَى ، إِنَّ إِلَى رَبِّكَ الرُّجْعَى أَرَأَيتَ الَّذِي ينْهَى ، عَبْدًا إِذَا صَلَّى أَوْ أَمَرَ بِالتَّقْوَى ،أَرَأَيتَ إِنْ كَذَّبَ وَتَوَلَّى ، أَلَمْ يعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يرَى، كَلَّا لَئِنْ لَمْ ينْتَهِ لَنَسْفَعًا بِالنَّاصِيةِ، نَاصِيةٍ كَاذِبَةٍ خَاطِئَةٍ، فَلْيدْعُ نَادِيهُ ، سَنَدْعُ الزَّبَانِيةَ ،كَلَّا لَا تُطِعْهُ وَاسْجُدْ وَاقْتَرِبْ»
۶ـ «كَلَّا إِنَّ الْإِنْسَانَ لَيطْغَى»
۷ـ «أَنْ رَآهُ اسْتَغْنَى»
طغیان : تجاوز از حد . در مجمع البیان آمده ، طغیان از «طغی الماء یطغی» گرفته شده به معنی تجاوز از حد، یعنی وقتی آب از مسیر خود خارج شود و در جای دیگری گفته طغیان یعنی تجاوز از حد در فساد (۲) و باز در جای دیگری گفته طغیان یعنی تجاوز از حد در عصیان.(۳) استغناء: احساس یا تصور بی نیازی و خود را بی نیاز و بطور مستقل مالک چیزی پنداشتن.
در این آیه فصل دیگری از مطالب سوره شروع شده است و احتمالاً از این آیه تا آخر سوره در زمان دیگری غیر از روز اول بعثت رسول اکرم ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ نازل شده است. ابتداء با کلمه «کلاّ» رفتار انسان طاغی را مورد تخطئه قرار داده و آن را رد می کند! یعنی : انسان از ناحیه توجه به «خلقت» و «ربوبیت موجودات» و تعلیم آن ها با «قلم» بالخصوص درمورد انسان ، شایسته بود خود را در مقام بندگی نسبت به پروردگارش و پروردگار عالمیان احساس کند و به عبادت او بپردازد، اما او گاهی راه طغیان را در پیش می گیرد و به ربوبیت و نعمت های پروردگارش کفر می ورزد
در این آیات یکی از صفات اصلی و مهم انسان مورد تذکر قرار گرفته است. این موضوع در زندگی انسان اهمیت زیادی دارد و نباید مورد بی اعتنائی قرار بگیرد! و آن اینکه : وقتی انسان احساس بی نیازی کردو خود را مستقل از اعطاء مستمر الهی دارای چیزی تصور کرد، طغیان می کند! و در اثر این طغیان از جاده عبودیت پروردگار عالمیان خارج می شود.
انسان در حقیقت از هر نظر و از هر جهت بطور مستمر فقیر به سوی الله است. او مالک حقیقی و استقلالی هیچ چیزی، حتی اعضاء بدن خود و صفات و آثار افعال خود نمی باشد. در قرآن مجید بارها به طرق مختلف به این حقیقت اشاره شده است. از جمله در آیه کریمه ذیل می فرماید:
«يا أَيهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَى اللَّهِ وَاللَّهُ هُوَ الْغَنِي الْحَمِيدُ»(فاطر/۱۵) یعنی: ای انسانها شما فقراء به الله و الله بی نیاز، شایسته ستایش است.فقر مورد نظر در این آیه مطلق فقراست نه فقط فقر مالی !یعنی انسان هم در جهت اصل حیات خود که «آن به آن» در وجود او القاء می شود، و هم در اعضاء بدن خود و آثار آنها ، مالکیت حقیقی ندراد . بلکه کارائی و خواص اعضاء بدن انسان از طرف پروردگار عالیمان ـ جلّ جلاله ـ بطور مستمر در وجود او القاء می شود! و اگر یک «آن» اراده الهیه در مورد او تغییر کند، و روح انسانی در او القاء نشود، تمامی اعضاء و اجزاء وجود او از کار خواهد افتاد.
یعنی : به عنوان مثال: قوه بینائی به انسان تفویض(واگذار) نشده است، بطوریکه ملک او شود و بطور مستقل دراختیار او باشد و او به هر نحوی خواست در آن تصرف کند و تا هر زمانی خواست آن قوه را در خود حفظ کند! بلکه بطورمستمر و «آن به آن» این قوه یعنی «بینائی» به او القاء می شود.
بعنوان مثال: چراغی را که بوسیله نیروی برق کار می کند در نظر می گیریم ، روشن شدن این چراغ طبعاً ارتباطی به نوع ساختمان و سیم مخصوص و گاز داخل آن دارد، اما در عین حال عامل اصلی روشنائی آن بطور مستقل در داخل این لامپ (چراغ) قرار ندارد بطوری که بی نیاز از اتصال به عامل مولد نیروی باشد! و در واقع نیروی برق یعنی عامل اصلی روشنائی «آن به آن» به این چراغ منتقل می شود. یعنی آن مثل یک چراغ نفتی نیست که حداقل تا مدتی با ماده سوختی داخل منبع خود، کار کند و روشن بماند! یا یک چراغ قوه که با باطری داخل خود مدتی کار می کند!، بلکه نیروی برق اگر یک لحظه قطع شود، آن چراغ خاموش خواهد شد و نوری از آن پخش نخواهد شد. اگرچه همه اجزاء ساختمان آن سالم باشد و صدمه ای به آنها وارد نشده باشد.
موضوع وجود انسان و کارائی و خواص اجزاء و اعضاء بدن اوهم شبیه به همین است! یعنی این اجزاء مادی چشم نیست که عمل دیدن از آن حاصل شود!بلکه این اجزاء مادی به منزله ظرفی است برای پذیرش نیروئی که در روح انسانی وجود دارد و این نیرو هم «آن به آن» به وجود انسان القاء می شود فلذا اگر به طریقی از بدن خارج شود قوه بینائی هم از بین خواهد رفت اگرچه اجزاء مادی چشم سالم باشد و صدمه ای هم به آنها وارد نشده باشد.
یا وقتی در دست انسان چیزی مثل یک قلم وجود داشته باشد و در آن حال خوابش ببرد یعنی حالت خواب بر او عارض شود، آن قلم از دست او می افتد. چون عامل اصلی نگهدارنده ، روح او بود اگرچه بوسیه انگشتان دست .
پس عامل اصلی نگهدارنده اشیاء در دست انسان روح القاء شونده دروجود اوست و چون آن روح درحال خواب از بدن خارج می شود، پس دست انسان و انگشت های دست قدرت نگهدارنده اشیاء را در خود نخواهد داشت و این قوه در بدن انسان در حال خواب دیگر فعال نمی باشد. یعنی روحی که از اراده خداوند آن به آن در وجود انسان القاء می شود بوسیله انگشتان آن قلم را در دست آن انسان مورد مثال نگهداشته بود و انگشتان دست در حقیقت ابزار روح بود، و وقتی در حال خواب روح به نحوی از بدن خارج می شود
موقتاً آن نگهدارنده اشیاء در دست از بین می رود و وقت بیدار شدن از خواب مجدداً برمی گردد و به بدن متصل می شود. اما در صورت خروج از بدن به نحو دیگری و بطور کامل،یعنی حالت فوت انسان دیگر برگشتی برای آن به بدن انسان نخواهد بود.
بدن انسان در حقیقت به منزله ابزاری برای روح او می باشد. و فعالیت های آن در اصل مربوط به روح است(۴) و القاء روح در انسان مستمراً انجام می گیرد و این است معنی «فقر به سوی الله» اما الله ـ جلّ جلاله ـ دارای کمالات و دارائی های حقیقی است و او مالک حقیقی موجودات و صفات و آثار آن ها است. و فقط هم او دارای این نوع صفات است، یعنی صفات حقیقی و اینکه مالکیت او بر همه چیز از نوع «مالکیت حقیقی» است و او در همه عالم و در همه موجودات به هر صورتی که اراده کند تصرف می کند، یعنی او حیّ حقیقی و بصیر حقیقی و سمیع حقیقی و حمید حقیقی و دارای همه صفات کمالیه بصورت حقیقی است.
اما انسان ها غالباً بجز اهل بصیرت و اخلاص و موحدان حقیقی ـ از این موضوع غفلت می کنند و خود را مالک اعضاء بدن و صفات وجود خود می دانند. این غفلت موجب می شود که انسان فراموش کند که نیاز او به «الله» ـ جلّ و جلاله ـ در همه جهات ،در دیدن ، شنیدن، راه رفتن، حرف زدن، و حتی روی پای خود ایستادن و تمامی تک تک افعال خود، بصورت «آن به آن» است و همه آنچه را در اختیار دارد، بطور مستمر از ـ«الله »دریافت می کند، حتی صفات کمالیه انسانی مثل پاکی قلب، میل به کمک به دیگران، دوست داشتن ایمان، و نفرت از کفر و صفات خبیثه دیگر ،به او واگذار نشده است و در درون وجود خود او نیست وبلکه مستمراً به وجود او منتقل می شود
اگر غفلت از این حقیقت استمرار یابد و انسان خود را بی نیاز از خداوند احساس کند ـ اگرچه از روی غفلت نه عقیده ـ منتهی به طغیان و خروج از جاده عبودیت الله خواهد شد و او در این صورت از پرتگاه های کنار جاده حیات در چاه های مخوف شرک سقوط خواهد کرد.
اما اهل بصیرت و اخلاص و موحدان حقیقی چنین نیستند، آنها وقتی اموال زیادی هم در اختیار دارند،خود را فقیر و نیازمند به الله تلقی می کنند. یعنی اتکا به خداوند و بخشش و کرم او دارند نه به اموال موجود و در اختیار خود. و آن ها وقتی در حال فعلی مرضی در بدن خود ندارند باز از خداوند تقاضای صحت می کنند یعنی برای صحت خود دعا می کنند و صحت خود را از ناحیه عنایات خداوند می دانند نه از ناحیه وضعیت بدنی و مثلاً جوانی و همچنین وقتی که هیچ خطری در حال فعلی آن ها را تهدید نمی کند باز خود را نیازمند به امنیتی از طرف خداوند می دانند و از او تقاضای امنیت می کنند و وقتی دشمنی هم ندارند باز بطور مستمر به قدرت الله پناه می برند.
این گروه از انسان ها در جاده عبودیت حقیقی قرار دارند و داخل خود جاده حرکت می کنند ، اما آنهائی که ایمان آمیخته به شرک دارند دچا راحساس بی نیازی می شوند و یا در حالت غفلتی قرار می گیرند. مثلاً آنها فقط وقتی نیازمالی پیدا کنند متوجه خداوند می شوند و دعا می کنند اما اگر مالی در اختیار داشتند و یا احتمال می دادند که از کسی و جائی مالی دریافت کنند ،به جای الله و رازقیت او به آن مال و آن شخص اتّکا و در نتیجه گرایش قلبی پیدا می کنند و یا بجای خود الله ـ جلّ جلاله ـ به اسباب و علل انتقال خیرات او اتّکا قلبی پیدا می کنند و همچنین اگر مرضی در وجود خود احساس کردند به خداوند روی می آورند و از او طلب صحت می کنند اما اگر مشکل حتی ظاهراً برطرف شد از خداوند روی گردان می شوند و دعا و توسل آنها قطع می شود.
۱۳۹۷/۲/۱۳
پاورقی ها:
۱ـ المیزان فی تفسیر القرآن ، علامه طباطبائی، تفسیر سوره علق
۲ـ مجمع البیان لعلوم القرآن، شیخ طبرسی ،سوره بقره،آیه ۱۵،
۳ـ همان، سوره هودآیه ۱۱۲
۴ـ مراد از «روح » در اینجا همان معنای متداول می باشد که مقابل جسم بکار می رود و در قرآن مجید به آن «نفس» گفته می شود. اما روح در قرآن به حقیقت دیگری گفته شده است و در حقیقت انسان دارای جسم و نفس و روح می باشد ودر حال خواب نفس از بدن جدا می شود اما روح به بدن متصل است و در حال مرگ نفس و روح هر دو از بدن جدا می شوند. تفاوت نفس با بدن و نفس با روح یک بحث مهم تفسیری و فلسفی است که در این دروس طرح آن مقتضی نمی باشد علاقمندان به این بحث می توانند به کتاب، «راهنما و فهرست تفسیر المیزان «کلمه روح » مراجعه کنند.