کلام ایام – ۲۳۴، شهادت امام جواد (علیه السلام)

images (1)بخش اول

در روز آخر ماه ذوالقعده حادثه شهادت امام جواد ـ علیه السلام ـ واقع شده است. آن حضرت در ماه رمضان سال ۱۹۵هجری در شهر مدینه تولد یافت و در سال ۲۰۰هجری در سن ۲۵ سالگی در دوره حکومت معتصم خلیفه عباسی با دسیسه او به شهادت رسید(۱)

در زمان شهادت پدر بزرگوارش حضرت امام علی بن موسی الرضا ـ سلام الله علیهما ـ آن بزرگوار در سن تقریباً ۹ سالگی بود لذا امامت آن حضرت از همان سنین نوجوانی و در دوره اختناق سیاسی مأمون شروع شد. مادر آن بزرگوار بانوی با فضیلتی بنام «سبیکه» بود که مورد تجلیل و تکریم خاص امام رضا ـ علیه السلام ـ قرار داشت.

امام جواد ـ علیه السلام ـ از همان دوره نوجوانی و شروع امامت خود با دو مشکل سیاسی و عقیدتی مواجه بود.مأمون بعد از حادثه شهادت امام رضا ـ علیه السلام ـ با دسیسه سیاسی خود او، تصمیم گرفت امام جواد ـ علیه السلام ـ را تحت نظارت کامل خود قرار دهد. او به همان منظوری که ظاهراً امام رضا ـ علیه السلام ـ را تکریم می کرد و مقام جانشینی و ولایتعهدی خود را به آن حضرت پیشنهاد کرد و در مقابل عدم پذیرش آن حضرت او را بصورتی غیر آشکار و مخفیانه تهدید به قتل کرد، بعد از شهادت آن حضرت بر حسب ظاهر خو را اندوهگین و عزادار نشان می داد

و به همان منظور سیاسی و بهره برداری از محبوبیت امام جواد و مجموعاً خاندان رسالت و شخصیت های علوی، امام جواد ـ علیه السلام ـ را به مرکز حکومت یعنی شهر بغداد دعوت کرد. مأمون برای اینکه امام جواد را بطور کامل تحت نظارت خود داشته باشد، دختر خود  «ام الفضل» را به عقد امام ـ علیه السلام ـ در آورد. امام ـ علیه السلام ـ در موقعیتی بود که نمی خواست با مأمون بصورت ظاهر مخالفت کند و ناچار بود فشارهای سیاسی را برای اهداف متعالی علمی و عقیدتی تحمل کند. در ادامه بحث در این زمینه توضیحاتی خواهد آمد.

مشکل عقیدتی در جامعه دینی مربوط به موضوع «امامت» بود و آن اینکه عده ای بعد از شهادت امام کاظم ـ علیه السلام  ـ در امامت آن حضرت متوقف شدند و امامت امام رضا ـ علیه السلام ـ را انکار کردند. این گروه در تاریخ به «واقفیه» مشهورشدند. ما فعلاً وارد بحث در علل پیدایش این فرقه نمی شویم و اینکه آیا این جریان جنبه سیاسی داشت ویا اینکه حکومت بنی عباس چه موضعی در مقابل آنها اتخاذ کرد! اما متذکر این نکته مهم اساسی می شویم که موضوع امامت آسمانی دارای اهمیت عظیمی در جامعه دینی بود و آن بسیار بالاتر از موضوع حکومت دینی و غصب آن می باشد.

توضیح اینکه: بعد از رحلت پیامبر خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ زمینه تشکیل حکومت دینی توسط امام امیرالمؤمنین علی ـ علیه السلام ـ فراهم نشد فلذا آن حضرت بعد از اندکی فعالیت اجتماعی وقتی مشاهده فرمود که امکان تشکیل چنین حکومتی با شرایط کامل وجود ندارد، از حق حکومت خود صرف نظرکرد و به انجام سایر وظایف امامت و به رهبری علمی و عقیدتی جامعه دینی اکتفاء فرمود. و بطور کلی از زمان شروع امامت آن حضرت تا امامت آخرین حجت پروردگار عالمیان یعنی امام مهدی ـ علیه السلام ـ حکومت دینی حقیقی در جامعه بر قرار نشد جزء چند سالی که در اثر اصرار شدید مردم و درخواست عمومی جامعه دینی، امام امیرالمؤمنین ـ علیه السلام ـ تصدی حکومت جامعه دینی را بعهده گرفت و حکومت دینی را در آن برقرار کرد و بعد از شهادت آن حضرت، وصی و جانشین او امام حسن مجتبی ـ علیه السلام ـ حکومت دینی مورد نظر را در جامعه اسلامی عهده دار شد و عمر این حکومت هم کوتاه بود و شش ماه بیشتر ادامه نیافت و از آن زمان به بعد بالخصوص بعد ازحادثه عاشورا امامان معصوم ـ سلام الله علیهم ـ هیچ تمایل و علاقه ای برای تأسیس حکومت دینی از خود نشان ندادند،حتی در مقابل فشارهای سیاسی و قیام های علویان هم از پذیرش حکومت خود داری کردند، چون تشکیل حکومت حقیقی دینی در جامعه با شرایط خاص آن امکان پذیر نبود امام معصوم می تواند در شرایط بحرانی در جامعه از مقام حکومت دینی خود صرف نظر کند اگرچه جامعه دینی در آن صورت برکات عظیمی را از دست خواهد داد! اما یک وقت چاره ای از آن نیست و مقام امامت و نبوت  بدون حکومت هم برقرار می شود مثل زمانیکه پیامبرخدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ در مکه حضور داشت و امکان تشکیل حکومت دینی در آن زمان فراهم نبود لذا ناچارآن حضرت به فعالیتهای آموزشی و عقیدتی و اخلاقی اکتفاء می کرد.

امام معصوم ـ علیه السلام ـ در آن شرایط در صورت اقدام به تشکیل حکومت، شرایط رهبری عقیدتی و علمی جامعه را هم از دست می داد. لذا آن بزرگواران به فعالیت علمی و آموزش های اخلاقی مردم اکتفاء کردند، البته آن فعالیت هم با مشکلات زیاد سیاسی و اجتماعی همراه بود و حکومت ها در آن زمینه هم امام معصوم ـ علیه السلام ـ را بطورکامل آزاد نمی گذاشتند و غالباً آنها را تحت نظارت و فشارهای سیاسی قرار می دادند.

در هر صورت امام جواد ـ علیه السلام ـ علاوه بر مشکلات عظیمی که حکومت بنی عباس چه شخص مأمون و چه بعد از او معتصم برای او ایجاد می کردند، با مشکل انحراف عقیدتی که در مورد«امامت» پیدا شده بود مقابله می کرد.

واقفیه تا زمان تولد امام جواد ـ علیه السلام ـ فرزند نداشتن امام رضا ـ علیه السلام ـ را مستمسک خود قرار داده بودند وبرای ترویج عقاید خود از آن موضوع استفاده می کردند. امام رضا ـ علیه السلام ـ هم ولادت فرزند خود، را به شیعیان و پیروان خود بشارت می داد. اما وقتی آن مولود پر خیر و برکت متولد شد و پیشگوئی امام رضا ـ علیه السلام ـ تحقق یافت! شیعیان و پیروان سلسله جلیله امامت آرامش یافتند و نگرانی آنها بر طرف شد، اما گروهی در همان عقاید واقفیه باقی ماندند وبعد از شهادت امام رضا ـ علیه السلام ـ سن اندک و کودکی و نوجوانی امام جواد ـ علیه السلام ـ را بهانه ای برای ترویج عقاید خود قرار می دادند و می گفتند که یک کودک چگونه می تواند عهده دار مقام امامت شود؟

البته شیعیان حقیقی معتقد بودند به اینکه علم و قدرت امامت از نوع عادی بین انسانها نیست و خداوند به پیامبران و امامان و حجت های خود، از طریق وحی آن نوع علم را عطا می کند و در این جهت سن و عمر یک پیامبر یا امام معصوم دخالتی در اصل موضوع ندارد و حجت خداوند در سنین کودکی و حتی همان زمان ولادت هم، دارای علم مخصوص است!

259-چرا امام رضا- علیه السلام- مقام ولایتعهدی حکومت بنی عباس را قبول کرد و آیا این رفتار همکاری با آن حکومت محسوب نمی شود؟!
بخوانید

حتی خود شخص مأمون هم، چنین عقیده ای داشت او وقتی به بعضی از اصحاب خودش و شیوخ بنی عباس اظهار کرد که تصمیم دارد دخترش را به عقد امام جواد- علیه السلام- درآورد، مورد اعتراض آن ها واقع شد و آن ها موضوع کودکی امام- علیه السلام- را مطرح کردند، و گفتند او کودک است و معرفت و فقاهت او اندک است! مدتی صبر کن تا او آموزش ببیند و دانشمند شود، آن موقع آنچه را مصلحت دیدی انجام بده! مأمون گفت: وای بر شما من به این جوان آشناترم از شما! او از اهل بیتی است که علمشان از الله است و متصل و مرتبط به علم او و از الهام او است و دائماً پدران او در علم دین و آموزش از دیگران و علم ناقص آن ها بی نیاز بوده اند و دیگران به آن ها نیازمند بودند! اگر خواستید او را امتحان کنید تا آنچه از اوصاف و احوال او گفتم برای شما آشکار شود.

از این کلام مأمون بطور آشکار روشن می شود که او به مقام امامت و علم مخصوص صاحبان آن مقام، علم داشت. اما عمل کردن به آن علم و اطاعت از امام معصوم یا غصب حق حکومت او امر دیگری است و فعلاً وارد بحث در این زمینه نمی شویم. ولی متذکر این نکته می شویم که مأمون جهت اهداف خاص سیاسی خود و تصمیمی که گرفته بود، به آن عقیده اعتراف کرد. یعنی علم مخصوص مقام امامت از نوع علوم عادی نیست که فرا گرفتن آن احتیاج به آموزش و زمان مناسب داشته باشد. و طبق تصریح قرآن مجید حضرت عیسی ـ علیه السلام ـ  ساعتی بعد از ولادت تکلّم کرد و مقام و موقعیت و نبوت خود را به مردم اعلام کرد.

اما این عقیده در مورد مقام امامت در همه افراد جامعه دینی پیدا نمی شود و دریافت آن احتیاج به استعداد مناسب علمی دارد. پس امام جواد ـ علیه السلام  ـ عهده دار مبارزه علمی و اجتماعی در موضوع اصل امامت و روشنگری افکار مردم در آن زمینه بود و علاوه بر مواجهه و مقابله با حکومت جامعه، مواجهه با مخالفان عقاید اصلی امامت هم برای آن حضرت ضروری بود و البته اهمیت این مورد دوم طبعاً بیشتر از مورد اول می باشد لازم بود امام  ـ علیه السلام ـ موقعیت علمی خود و بطور کلی مقام امامت را آشکار و مخالفان امر امامت را خلع سلاح کند.

در مسیر زندگی اجتماعی امام جواد ـ علیه السلام ـ حوادثی پیش آمد که به تحقق اهداف متعالی آن حضرت کمک کرد ـ بطوریکه قبلاً به آن اشاره شد ـ و آن اهداف عمدتاً تثبیت مقام امامت و تقویت عقاید در آن زمینه و بطور کلی به جریان انداختن آموزش های دینی در مرتبه و مرحله خاص مربوط به مقام امامت بود. حوادثی پیش آمد که موجب آشکار شدن مقام علمی امام، و روشن شدن افکار و عقاید مردم در اصل امامت و تخطئه و تضعیف عقاید «واقفیه» و سایر منحرف شده ها از مسیر حقیقی دین آسمانی شد.یکی از آن حوادث مناظره ای بود که بین امام ـ علیه السلام ـ و علمای مشهور جامعه دینی برقرار شد. وقتی مأمون مورد انتقاد و اعتراض شیوخ بنی عباس قرار گرفت و در جواب اعتراض آنها مقام و موقعیت علمی  امام جواد و بطور کلی مقام امامت و موقعیت علمی خاندان رسالت را به آنها متذکر شد، به آنها پیشنهاد کرد، او را امتحان کنید!

سران بنی عباس با همدیگر مشاوره کردند و تصمیم گرفتند دانشمند مشهور آن زمان ـ یحیی بن اکثم ـ را برای این کار یعنی امتحان امام ـ علیه السلام ـ و بحث و گفتگو با او انتخاب کنند. مجلس مباحثه و مناظره تشکیل شد و امام جواد ـ علیه السلام ـ هم در آن شرکت فرمود و آنها از مأمون اجازه خواستند که بحث را شروع کنند و از امام ـ علیه السلام ـ سؤالاتی بپرسند ـ مأمون گفت: از خود او اجازه بگیرید، یحیی به امام عرض کرد: چه می گوئی ـ خدا مرا فدای شما بگرداند ـ در مورد شخص مُحرمی که حیوانی را بکشد؟! (۲) امام فرمود:

«آیا در حِلّ کشته یا در حرم»؟ یعنی:  آن شخص در داخل حرم حیوانی را کشته یا خارج از آن؟

 «آیا او عالم به مسأله بوده یا جاهل»؟ یعنی: می دانسته که کشتن حیوانات در حال احرام، ممنوع است یا نه؟

«آیا آن حیوان را عمداً کشته یا اشتباهاً»؟

 « آن شخص مُحرم، آزاد بود یا برده »؟

«آیا شخص مُحرم صغیر (غیرمکلّف) بود یا کبیر»؟ و به سن تکلیف رسیده

«اولین بار بود که این کار را کرده یا قبلاً هم مرتکب آن شده بود»؟

«آیا آن حیوان از پرندگان بوده یا غیر آن ها»؟

«آیا از حیوانات کوچک بود یا بزرگ»؟

« آیا او باز اصرار دارد بر این کار یا پشیمان شده»؟

«این کار (یعنی شکار حیوان و کشتن آن ) در شب انجام گرفته یا روز»؟

«آیا آن شخص مُحرم در احرام حج بود یا عمره»؟

یحیی در مقابل کلام امام مات و متحیر و درمانده شده و عجز و ناتوانی و انکسار او در چهره اش آشکار شد و زبانش به لکنت افتاد، تا جائی که نتوانست درماندگی و عجز و تغییر حالت خود را از اهل مجلس پنهان کند، یعنی : اهل مجلس  متوجه عجز و درماندگی او شدند.او هرگز توجهی به فروعات و جهات مختلف این موضوع فقهی نکرده بود و این جهات مسأله به ذهنش نرسیده بود و احکام  خاص صورتهای مختلف موضوع را نمی دانست.

بعداً از امام ـ علیه السلام ـ در خواست  کردند که خودش حکم خاص صورت های مختلف موضوع را بیان کند و آن بزرگوار در خواست مأمون و خواص علما را پذیرفت و احکام خاص صورت های مختلف مسأله را بیان فرمود.

الیاس کلانتری

۱۳۹۷/۵/۲۱

پاورقی ها  :

۱ـ الارشاد، شیخ مفید، انتشارات علمیه اسلامیه ج۲ ص ۲۶۴

۲ـ اگر کسی برای رفتن به شهر مکه و زیارت خانه خدا مُحرم شود یعنی به حال احرام در آید، بعضی از کارهای حلال موقتاً و تا وقتی که در حال احرام است، بر او حرام می شود، از جمله شکار و کشتن حیوانات

برچسب ها
دکمه بازگشت به بالا
بستن