کلام ایام – ۲۳۵، شهادت امام جواد (علیه السلام)

images (1)بخش دوم

در بخش قبلی متذکر شدیم که امام جواد- علیه السلام- در دوره امامت خود- که در سن ۹ سالگی او شروع شد- با دو مشکل مهم اساسی مواجه بود. یکی مشکل سیاسی و مقابله با حکومت و مزاحمت های حکام و طرفداران آن ها. دیگری مشکل اجتماعی و فرهنگی مربوط به مقام امامت و دفاع از حریم آن و انتشار آموزش های مربوط به آن. مشکل اولی اختصاص به امام جواد- علیه السلام- نداشت! بلکه در تمام دوران امامت، امام های معصوم- علیهم السلام- جریان یافته و حتی امروزه هم به صورتی در زندگی فوق عادی آخرین حجت پروردگار عالمیان، یعنی وجود مبارک امام عصر- علیه السلام- برقرار است! و غیبت امام- علیه السلام- و عدم دسترسی انسان ها به آن وجود مبارک و محرومیّت آن ها از حضور و برکات عمومی مقام امامت و علم مخصوص آن مقام، از همین ناحیه است.

البته این مشکل هم در زندگی امامان معصوم- علیهم السلام- در جهاتی جنبه عمومی داشت و بطور کامل مختص امام جواد- علیه السلام- نبود، الّا اینکه آن حضرت در این زمینه مشکلات بیشتر و در جهاتی اختصاصی داشت! یکی از آن جهات سن اندک او بود که مخالفان جریان «امامت» آن را بهانه ای برای مخالفت های خود قرار می دادند. البته منظور امامت به معنی خاص آن در فرهنگ شیعه است. یعنی امامی که از طرف خداوند تعیین شده و بطور مکرّر در کلام رسول خدا- صلّی الله علیه و آله و سلّم- به مردم معرفی شده بود و اینکه امام دارای مقام عصمت و علم و قدرت مخصوص است یعنی دارای «علم لدنّی» است. دیگری موضوع پیدایش جریان «واقفیه» بود که اختلالی در موضوع امامت ایجاد کرده بود، و لازم بود امام- علیه السلام- با فعالیتی گسترده عقاید دینی را از آن اختلاط جدا کند تا امامت در مقام اصلی خود مستقر شود! البته در جهت عقیدتی و علمی.

لازم به تذکر است که انحراف در موضوع امامت و تشتّت افکار مردم در این زمینه از زمان رحلت رسول اکرم- صلّی الله علیه و آله و سلّم- و آغاز دوره امامت امام امیرالمؤمنین علی- علیه السلام- شروع شده بود و تقسیم مسلمین به دو گروه اصلی شیعه و اهل سنّت هم از همین جا شروع شده بود و از همین ناحیه بود. اما بعد در بین خود شیعه هم انشعاباتی در موضوع «امامت» حادث شد و آن ها به چند گروه تقسیم شدند مثل زیدیه و کیسانیه و امثال آن ها. اما تجلّی علم و صفات و رفتارهای مقام امامت در دوره زندگی هر یک از امامان معصوم- علیهم السلام- توجهات شیعیان را به خود جلب می کرد و آن انشعابات مشکل زیادی در این جریان ایجاد نکرد یعنی عمده توجهات شیعیان به صورت حقیقی و اصلی تشیّع یعنی مذهب «امامیّه» یعنی شیعه دوازده امامی معطوف می شد.

امام جواد- علیه السلام- لازم بود جریان امامت را در مسیر اصلی و حقیقی خود قرار دهد و برای رسیدن به این هدف لازم بود موقعیت و مقام علمی خود یعنی مقام امامت را آشکار کند و طبعاً این فعالیت هم با مشکلات عظیمی همراه بود. از یک جهت عامه مردم به راحتی نمی توانستند تفاوت مقام امامت را در سن کودکی با علمای مشهور جامعه در نظر بگیرند، مگر گروهی از شیعیان خالص و دارای علمی نسبت به این موضوع. در جهت دیگر اگرچه مقام خلافت یعنی مأمون به علل خاص و جهت اهداف سیاسی امام جواد- علیه السلام- را تکریم می کرد و فضائل او را جهت خنثی کردن مخالفت های بنی عباس متذکر شد، اما هرگز او تمایل نداشت فضائل امام- علیه السلام- در سطح وسیعی منتشر شود و میزان محبوبیّت او بالاتر برود چون این نوع جریان را در دعوت از امام رضا- علیه السلام- به ایران و گسترش عظیم محبوبیّت او در بین مردم تجربه کرده بود.

بنابراین لازم بود امام- علیه السلام- با وجود مشکلات عظیم سیاسی و با دقت و مراقبت خاص به فعالیت علمی و فرهنگی خود بپردازد تا تحریکی در جامعه علیه خود و فعالیت های علمی و عقیدتی خود ایجاد نکند. بطوریکه وقتی یحیی بن اکثم در آن مجلس مناظره در مقابل کلام امام-علیه السلام- درمانده و مفتضح شد، تصمیم به انتقام از آن حضرت گرفت و یا حداقل اینکه خواست آبروی رفته را برگرداند و با نوع بحث خود امام- علیه السلام- را در مضیقه و تنگنائی قرار دهد و  وجهه علمی او را بشکند و او ناچار شود از اظهار مطالبی که تمایل به اظهار آن ها ندارد.

یحیی بن اکثم بعد از آن جلسه مناظره در مجلس دیگری بحثی را پیش آورد و از امام- علیه السلام- سؤالاتی پرسید. سؤالات مبتنی بر چند حدیث جعلی و دروغین بود. ما این بحث را قبلاً در مقاله ای ذکر کردیم و آن مقاله در همین وبسایت «حکمت طریف» هم منتشر شد، و در این بخش آن را از همان مقاله نقل می کنیم(۱)

مناظره دیگری بین امام جواد- علیه السلام- و یحیی بن اکثم

یحیی بن اکثم که بعد از آن جلسه در مقابل عظمت مقام علمی امام (علیه السلام) احساس حقارت می کرد، در مجلس دیگری با آن حضرت وارد بحث و گفتگوی دیگری شد و تعدادی از احادیث جعلی را در مدح خلفاء مطرح کرد و خواست امام (علیه السلام) را در مضیقه ای قرار بدهد و به تصور خودش از جلالت و محبوبیت او بکاهد و او را به نحوی عاجز کند! و یا به هر منظور دیگری! خطاب به آن حضرت عرض کرد: ای فرزند رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) چه می گوئی در مورد خبری که نقل شده که جبرئیل (علیه السلام) به رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) نازل شد و گفت: یا محمّد خداوند- عزّوجلّ- بر شما سلام می فرستد و می گوید: از ابوبکر سؤال کن که آیا از من راضی است؟! من از او راضی هستم. امام جواد (علیه السلام) فرمود: من قصد انکار فضل ابوبکر را ندارم،(۲) اما بر صاحب این خبر واجب (لازم) است خبری را که رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) در این زمینه در «حجة الوداع» فرمود در نظر بگیرد، او فرمود: «کسانی که به من دروغ می بندند زیاد شده اند و بعداً هم زیاد خواهند شد. پس هر کس عمداً بر من دروغ ببندد، جایگاهش آتش جهنم خواهد بود. پس هر گاه حدیثی از من برای شما نقل شد، آن را بر کتاب خدا و سنت من عرضه کنید، پس آنچه را مطابق کتاب خدا و سنت من بود بپذیرید، و آنچه را مخالف کتاب خدا و سنت من بود، رها کنید. این خبر موافق کتاب خدا نیست. زیرا خداوند فرمود:

«وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ وَنَعْلَمُ مَا تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ» (ق/۱۶) آیا خوشنودی یا سخط ابوبکر برای خدا پنهان است تا آن را ]از پیامبرش[ بپرسد؟ این محال است در عقول. امام جواد (علیه السلام)  قبل از بیان نظر خود در مورد آن خبر ساختگی متذکر معیاری برای سنجش اخبار و احادیث نقل شده از وجود مبارک رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) می شود و آن معیار عبارت است از کتاب خدا و صورت تجلّی یافته معارف آن در سنت شریف آن حضرت. و اینکه آنچه از پیامبر خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) نقل شده باید در ترازوی قرآن و سنت مورد بررسی و ارزیابی قرار بگیرد و در صورت موافقت با قرآن و سنت معتبر و حقیقی تلقّی شود و در غیر این صورت باید رد شود.

طبعاً کسی می تواند این بررسی را انجام دهد که با قرآن آشنا باشد و تمامی آیات آن در ذهنش حاضر باشد. به دلیل اینکه لازمه علم به موافقت یک خبر با قرآن و یا مخالفت با آن بدون حضور تمامی آیات در ذهن یک شخص و توجه به اجزاء آیات و معانی دقیق کلمات و عبارات آن ها امکان پذیر نیست. تازه این بررسی و تطبیق در مورد ظواهر و الفاظ آیات و معانی لفظی آن ها مورد نظر است و الّا مطابقت یک مطلب و یک خبر با معانی دقیق غیر لفظی یعنی«معانی مفهومی» و معانی باطنی آیات، فوق حدّ احاطه علمی انسان های عادی است و فقط در حیطه قدرت علمی و ادراکی ذوات مقدسه معصومین (علیهم السلام) قرار دارد.

ما چگونگی تطبیق احادیث به آیات قرآن و سنت رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) و نحوه بهره برداری از این معیار علمی قرآنی را بعد از بیان محاوره امام جواد (علیه السلام) یحیی بن اکثم مورد بحث قرار می دهیم و در این قسمت از بحث به بیان بقیه این مناظره ادامه می دهیم:

اینکه امام (علیه السلام) در پاسخ سؤال یحیی بن اکثم در مورد آن خبر ساختگی فرمود: من منکر فضل ابوبکر نیستم! ظاهراً منظورش این بود که بهانه را از دست یحیی بگیرد و مانع بهره برداری او در مسیر اهداف غیر صادقانه اش باشد، چون از سخنان او بر می آید که قصدش دانستن این موضوع نبود که خبر نقل شده مورد نظر درست است یا نه، بلکه او می خواست برای امام (علیه السلام) گرفتاری و مشکل ایجاد کند و وجهه علمی و اخلاقی و شخصیتی او را مخدوش کند، و آن حضرت با گفتن مطلب مورد نظر مشکل را برطرف کرد. و الّا در آن مجلس فضیلتی برای ابوبکر مطرح نبود و بحث سر یک خبر دروغین بود که امام (علیه السلام) دروغ بودن آن را ثابت کرد.

یحیی بن اکثم در ادامه سخنان خود گفت: نقل شده است که مَثَل ابوبکر و عمر در زمین مانند مَثَل جبرئیل و میکائیل در آسمان است! امام فرمود: این مطلب هم باید مورد دقت و بررسی قرار بگیرد، چون جبرئیل و میکائیل دو فرشته مقرّب خداوند هستند و هرگز عصیانی از آن ها سر نزده است و لحظه ای از طاعت خدا خارج نشده اند، در حالیکه آن دو نفر اکثر ایام عمر خود را در شرک به سر بردند، پس محال است که چنین تشبیهی در مورد آن دو انجام بگیرد یعنی خدا و یا پیامبرش محال است که آن دو را که بیشتر عمر خود را در شرک گذرانده اند، به دو تا فرشته مقرّب تشبیه کند.

یحیی گفت: نقل شده است که آن دو سرور پیران اهل بهشت هستند، شما در مورد این خبر چه می گویید؟، آن حضرت فرمود: این خبر هم ایضاً محال است! یعنی محال است که درست باشد و بلکه جعلی است، چون اهل بهشت تماماً جوان هستند و در بین آن ها شخص پیری نخواهد بود، -که ابوبکر و عمر سرور آن ها باشند- امام (علیه السلام) فرمود: این خبر را بنی امیّه جعل کرده اند، در مقابل خبری که پیامبر خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) درباره حسن و حسین ]علیهما السلام[ فرمود به اینکه آن دو، سرور جوانان اهل بهشت هستند.

یحیی گفت: نقل شده است که عمر بن خطاب چراغ اهل بهشت است! امام (علیه السلام) فرمود: این هم محال است، چون در بهشت ملائکه مقرّب خداوند و آدم و محمد (صلّی الله علیه و آله و سلّم) و جمیع انبیاء و مرسلین قرار دارد، چطور می شود که بهشت با نور آن ها روشن نشود و با نور عمر روشن شود؟!

یحیی گفت: روایت شده که «سکینه» به زبان عمر سخن می گوید! (ظاهراً مراد این است که آنچه عمر می گوید از زبان فرشته است)

امام (علیه السلام) فرمود من منکر فضل عمر نیستم، یعنی در مقام انکار فضل او نیستم. ولکن ابوبکر که از عمر افضل بود، در عین حال او بالای منبر گفت من شیطانی دارم که مرا می فریبد و از راه منحرف می کند، و وقتی دیدید من منحرف شدم مانع انحراف من بشوید و مرا تثبیت کنید.

یحیی گفت: نقل شده است که پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: اگر من به نبوت مبعوث نمی شدم، حتماً عمر مبعوث می شد! امام (علیه السلام) فرمود: کتاب خدا صادق تر از این حدیث است. خداوند در کتابش می فرماید:

«وَإِذْ أَخَذْنَا مِنَ النَّبِيينَ مِيثَاقَهُمْ وَمِنْكَ وَمِنْ نُوحٍ» (الأحزاب/۷)، همانا خداوند از پیامبران پیمان برای نبوت گرفته است، چگونه ممکن است که پیمانش را تبدیل کند؟! هیچ یک از پیامبران یک لحظه شرک نورزیدند، چگونه ممکن است که به نبوت مبعوث شود کسی که اکثر ایام عمرش در حال شرک به خداوند به سر برده است. و رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: من پیامبر شدم ]در عالم قبل از دنیا[ در حالیکه آدم بین روح و جسم بود، ]یعنی بطور کامل آفریده نشده بود[

 یحیی گفت: نقل شده است که پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: هیچ وقت وحی از من حبس نشد، جز اینکه گمان کردم به آل خطاب نازل شده است. (یعنی تصور کردم که نبوت از من به عمر منتقل شده است) امام (علیه السلام) فرمود: این هم محال است، به جهت اینکه جایز نیست که پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) در نبوت خود شک کند خداوند فرمود:

کلام ایام تاریخی -554، ماه مبارک رمضان و مهمانی ملکوتی خدای سبحان
بخوانید

  «اللَّهُ يصْطَفِي مِنَ الْمَلَائِكَةِ رُسُلًا وَمِنَ النَّاسِ» (الحج/۷۵) پس چگونه ممکن است که نبوت منتقل شود از کسی که خداوند او را برگزیده و خالص کرده برای خودش، به کسی که نسبت به او مشرک بوده است.

یحیی گفت: روایت شده است که پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: اگر عذاب نازل می شد، جز عمر کسی از آن نجات نمی یافت. امام (علیه السلام) فرمود: این هم ایضاً محال است، خداوند- تعالی- می فرماید:

«وَمَا كَانَ اللَّهُ لِيعَذِّبَهُمْ وَأَنْتَ فِيهِمْ وَمَا كَانَ اللَّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَهُمْ يسْتَغْفِرُونَ» (الأنفال/۳۳) پس خدای سبحان خبر داده است که مردم را عذاب نکند مادام که رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) در بین آن ها است و همچنین مادام که آن ها از خدای تعالی استغفار می کنند، آن ها را عذاب نخواهد کرد!

یحیی بن اکثم از این بحث و گفتگو هم به مقصود خود نرسید.بلکه در اثر آن بحث و گفتگو و طرح چند حدیث جعلی از طرف او جوابهای مستدل حکیمانه امام ـ علیه السلام ـ جلو ه های دیگری از موقعیت علمی آن حضرت و بصیرت فوق عادی او و همچنین جلالت مقام امامت آشکار شد، و پرده های دیگری از حقارت علم عادی یحیی و یا از غرض ورزی او کنار رفت.

موضوع امامت در سنین کودکی

گفته شد که یکی از مشکلات امام ـ علیه السلام ـ در آغاز دوره امامتش موضوع عمر شریف آن حضرت و سنین کودکی یا نوجوانی او بود. این موضوع هم مستمسک مخالفان آن بزرگوار و هم پیروان مسلک «واقفیه» قرار می گرفت و حتی برای عامه شیعیان هم مشکلاتی ایجاد می کرد. چون آن هم لازم بود از عقیده خود نسبت به امامت آن بزرگوار در مقابل مخالفان دفاع کنند.

امام ـ علیه السلام ـ ناچار بود از طریق بحث و گفتگو و پاسخ به سؤالات و اشکالات و شبهات مطرح شده مشکل بوجود آمده را برطرف کند چه سؤالات و شبهات از طرف مخالفان موضوع امامت او مطرح می شد و چه از طرف طرفداران و شیعیان و پیروان خود. در این بخش به چند مورد بحث و گفتگو و مناظره امام ـ علیه السلام ـ با بعضی افراد، اشاره ای می کنیم: ضمناً این قطعه را از همان مقاله مذکور نقل می کنیم:

علی بن اسباط گفته است: ابو جعفر علیه السلام (امام جواد) را دیدم که به طرف من می آمد، من با دقت او را تحت نظر گرفتم و داشتم به سر و پاهای او نگاه می کردم تا قامت او را برای اصحاب خودمان در مصر نقل کنم، در آن میان که من او را تحت نظر گرفته بودم، او نشست و بعد به من فرمود: ای علی خداوند در امر امامت حجت آورده به مثل آنچه در امر نبوت احتجاج کرده است، پس فرموده:

«وَ آتَيْنَاهُ الْحُكْمَ صَبِيّاً»

«وَ لَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ»

«وَبَلَغَ أَرْبَعِينَ سَنَةً»

پس همانا جایز (روا) است به شخصی در کودکی حکمت داده شود و جایز (روا) است که در چهل سالگی به انسان ]حکمت[ عطا شود.(۳)

امام جواد (علیه السلام) در کلام شریف خود به سه مورد از آیات قرآن در موضوع «نبوت» و تشبیه موضوع «امامت» به آن اشاره کرده است. و آن ها عبارتد از:

الف: «يا يحْيى خُذِ الْكِتَابَ بِقُوَّةٍ وَآتَينَاهُ الْحُكْمَ صَبِياً» (مريم/۱۲) یعنی: ای یحیی کتاب را با قدرت ]و جدیّت[ بگیر، و او را در کودکی حکم دادیم.

ب: « وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ آتَينَاهُ حُكْمًا وَعِلْمًا وَكَذَلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ» (يوسف/۲۲) یعنی: وقتی به نیروی رشد و عقل خود رسید به او حکمی و علمی دادیم و محسنین را این گونه پاداش می دهیم.

ج: «حَتَّى إِذَا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَبَلَغَ أَرْبَعِينَ سَنَةً» (الأحقاف/۱۵) یعنی: وقتی او ]انسان[ به سن رشد و عقل رسید و به سن چهل سالگی رسید… ظاهراً مراد امام جواد (علیه السلام) از ذکر آیه سوم، روشن کردن زمان رشد کامل عقلی انسان است که در زمان چهل سالگی تحقّق می یابد و مراد اصلی او از همان دو آیه اول و دوم حاصل می شود که یکی در مورد حضرت یحیی (علیه السلام) است که در سن کودکی به او حکم داده شده، و دیگری در مورد حضرت یوسف است که وقتی به سن رشد کامل عقلی رسیده حکمی از طرف خداوند به او عطا شده است.

علامه طباطبائی در آیه اول یعنی آیه ۱۲ سوره مریم گفته است: حکم در این آیه به فهم و عقل و حکمت و معرفت و آداب خدمت و به فراست صادقانه و به نبوت تفسیر شده است، لکن از مثل آیه:

  «وَلَقَدْ آتَينَا بَنِي إِسْرَائِيلَ الْكِتَابَ وَالْحُكْمَ وَالنُّبُوَّةَ» (الجاثية/۱۶) و آیه:

«أُولَئِكَ الَّذِينَ آتَينَاهُمُ الْكِتَابَ وَالْحُكْمَ وَالنُّبُوَّةَ» (الأنعام/۸۹) و آیات دیگر بر می آید که «حکم» غیر از نبوت است و تفسیر حکم به نبوت مناسب و شایسته نیست! همچنین تفسیر آن به آداب خدمت و به فراست صادقه یا به عقل هم درست نیست، چون دلیلی از جهت لفظ و از جهت معنی به چیزی از آن ها وجود ندارد!…(۴)

نظر علامه طباطبائی «رضوان الله تعالی علیه» مستدل است و مستند به آیاتی از قرآن و قابل قبول است، الّا اینکه مراد از حکم در این آیه بی ارتباط به موضوع نبوت نمی تواند باشد! یعنی درست است که در دو آیه مورد استناد ایشان حکم و نبوت هر دو کنار هم ذکر شده اند و بنابراین حکم باید چیزی غیر از نبوت باشد، اما به لحاظ اینکه در این قبیل آیات اعطاء حکم در مورد انبیاء (علیهم السلام) ذکر شده و پس بی ارتباط با موضوع نبوت نمی تواند باشد و می شود گفت: حکم در آیه مورد بحث یعنی آیه ۱۲ سوره مریم مرتبه ای از نبوت است و یا زمینه نبوت و مطلب اخیر یعنی اینکه مراد از حکم زمینه نبوت و یا مقدمه آن باشد و یا حقیقتی شبیه به آن، می تواند مشکل تفسیر آیه را برطرف کند! البته از ادامه کلام علامه هم شبیه به این معنا بر می آید، چون ایشان در ادامه بحث آورده است:

«می توان گفت مراد از حکم، علم به معارف حقّه الهیه و انکشاف چیزی است که تحت پرده های غیب است که از نظرهای عادی پنهان است.(۵)

قابل توجه است که در این روایت ذکری از سؤال راوی از امام (علیه السلام) به میان نیامده یعنی راوی از آن حضرت سؤالی نکرده و خود امام (علیه السلام) به مطلبی که در زوایای ذهن او بوده، اشاره فرموده است.

در روایت دیگری در این زمینه آمده است که علی بن حسّان به امام جواد (علیه السلام) گفته است:

«آقای من مردم نسبت به سنّ اندک شما حالت انکار دارند، او فرمود: چه انکاری دارند در حالیکه آن قول خدای- عزّوجلّ- است، که خداوند به پیامبرش فرمود:

«قُل هٰذِهِ سَبيلي أَدعو إِلَى اللَّهِ عَلىٰ بَصيرَةٍ أَنا وَمَنِ اتَّبَعَني» بخدا جز علی (علیه السلام) کسی از او ]در آن زمان[ پیروی نکرد، در حالیکه او نه سال داشت و من هم نه سال دارم.(۶)

امام (علیه السلام) در کلام شریف خود جهت رفع مشکل سؤال کننده و کسانی که به سنّ اندک او در موضوع «امامت» اشکال می گرفتند، به آیه ای از قرآن مجید و یک حادثه تاریخی اشاره فرمود! آیه مورد استناد آن حضرت، آیه ۱۰۸ از سوره یوسف است. معنی آیه این است: بگو ]ای پیامبر [این راه من است که با بصیرتی بسوی خدا می خوانم، من، و کسی که از من تبعیت کند. منظور از انکار در این حدیث، ناشناخته بودن موضوع و عدم قبول و تردید داشتن در چیزی و نوعی اعتراض به آن و اشکال کردن در آن است.

حادثه تاریخی هم ایمان آوردن امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) به رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) در سن نوجوانی بود. و پذیرش این ایمان و تأیید حقیقی بودن و خالص بودن آن از طرف خدا و رسول او است. و اینکه ایمان او در سن کودکی و نوجوانی از ناحیه بصیرت کامل او بود.

اینکه فرمود: جز علی (علیه السلام) کسی از او پیروی نکرد، یا مراد از آن این است که زمانی آن حضرت به رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) ایمان آورد و از او پیروی کرد که کسی ایمان نیاورده بوده و او اولین ایمان آورنده به خدا و رسولش بود. و یا اینکه مراد پیروی آن حضرت از رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) بعد از ایمان به او بود. و یا مراد نوع پیروی او بود که بطور کامل و خالص و از روی بصیرت خاصی بود.

در هر صورت چه مراد از این قسمت از کلام آن باشد که او در آن زمان تنها پیرو حقیقی رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) بود، یعنی در زمانی که ایمان آورد، و یا اینکه ایمان و پیروی او از روی بصیرت کامل و در درجه ای متعالی بود! و یا اینکه برترین و شریفترین مصداق آیه در تبعیت از رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) علی (علیه السلام) بود. به هر حال ایمان و تبعیت آن حضرت را خداوند عالم بعنوان ایمان و تبعیت از روی بصیرت تأیید فرموده است. در حالیکه او در آن وقت در سن کودکی و نوجوانی بود.

در کتاب کافی روایت دیگری در این زمینه نقل شده است، سلام بن مستنیر می گوید: از ابو جعفر نقل شده است در مورد آیه ذیل:

«قُل هٰذِهِ سَبيلي أَدعو إِلَى اللَّهِ عَلىٰ بَصيرَةٍ أَنا وَمَنِ اتَّبَعَني»(۷) فرمود: مراد رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) و امیرالمؤمنین (علیه السلام) و اوصیاء بعدی هستند.

علامه طباطبائی (ره) در بحث روائی مربوط به آیه مورد بحث یعنی آیه ۱۰۸ سوره یوسف و روایت دیگری از امام صادق (علیه السلام) در این زمینه می فرماید: این دو روایت تأیید می کند آنچه را در بیان آیه گفتیم و در معنای آن دو، روایات دیگری هم وجود دارد و شاید ذکر مصداق از باب تطبیق باشد.(۸)    

الیاس کلانتری

۱۳۹۷/۵/۲۳

پاورقی ها:

۱-نشریه قرآنی بیّنات، سال بیست و سوم، ۹۵— وبسایت حکمت طریف، بخش تجلّی قرآن در سیره عترت طاهره (علیهم السلام)، مقاله «گفتارهای قرآنی امام جواد (علیه السلام)»

۲-اینکه امام- علیه السلام- فرمود: من منکر فضل ابوبکر نیستم! و در ادامه این بحث و مناظره در مقام بیان جعلی بودن یک روایت همین عبارت را در مورد عمر تکرار فرمود احتیاج به توضیحی دارد و آن اینکه: یحیی از این بحث و گفتگو و از این سؤالات منظور خاص سیاسی داشت و می خواست امام- علیه السلام- را در تنگنائی قرار دهد- همچنانکه قبلاً به آن اشاره کردیم- اما امام- علیه السلام- فرصت این بهره برداری سیاسی را در اختیار او قرار نمی داد! لذا ظاهراً برای اینکه بحث از مسیر خود خارج نشود و بهانه ای به دست یحیی ندهد، این مطلب را فرمود و الّا فضلی برای آن دو مطرح نبود و بحث سر چند روایت جعلی بود که مستمسک یحیی قرار گرفته بود.

۳-اصول کافی، شیخ کلینی، کتاب الحجة، «حالات الائمّه علیهم السلام فی السن»، ح ۷، (نسخه چاپ انتشارات علمیّه اسلامیّه، ج ۲، ص ۲۲۳)

۴-المیزان فی تفسیر القرآن، تفسیر آیه ۱۲ سوره مریم

۵-همان

۶- اصول کافی، شیخ کلینی، کتاب الحجة، «حالات الائمّه علیهم السلام فی السن»، ح ۸، ج ۲، ص ۲۲۳

۷-همان، ج ۲، ص ۲۹۷، ح ۶۶

۸-المیزان، تفسیر آیات ۱۰۳-۱۱۱ سوره یوسف، بحث روائی

 

برچسب ها
دکمه بازگشت به بالا
بستن