کلام ایام – ۳۸۸، سهم و بهره انسانها از رحمت خدای غنیّ کریم

بخش ششم

کلیات

  •  جریان قتل عثمان ربطی به حکومت امیرالمؤمنین – علیه السلام – نداشت و بلکه قاتلان عثمان آن را بهانه‌ای و دستاویزی برای شورش خود قرار دارند!

  • امیرالمؤمنین – علیه السلام – مخالف  حمله به خانه عثمان و کشتن او بود و از آن رفتار ممانعت می‌کرد.

  •  قیام کننده ها علیه عثمان و حکومت او می خواستند او از حکومت استعفا دهد ولی او به هیچ وجه نمی پذیرفت.

  • امیرالمؤمنین – علیه السلام – بطور مکرر عثمان را به اصلاح امور توصیه می‌ فرمود و از معترضان می‌خواست که به او مهلت و فرصتی برای اصلاحات بدهند.

  • مروان مانع عمل کردن عثمان به توصیه‌های امیرالمؤمنین – علیه السلام- می‌شد و  او را به خشونت بیشتر و سرکوب مخالفان تحریک میکرد.

  • اکثر قریب به اتفاق مردم از حکومت عثمان ناراضی بودند.

  • طلحه و زبیر از فعالیت خود در تحریک مردم جهت کشتن عثمان رؤیای حکومت در سر داشتند.

  • حکومت بر جامعه دینی حق عطا شده به امام امیرالمؤمنین – علیه السلام – از طرف خدای سبحان بود.

  •  بعد از استقرار حکومت امیرالمؤمنین – علیه السلام – طلحه و زبیر از آن حضرت می خواستند حکومت بصره و کوفه را به آنها بسپارد.

  • تهمت زدن طلحه و زبیر به امیرالمؤمنین – علیه السلام – از نوع رفتارهای عادی و متداول بین سیاستمداران بود

  • علاوه بر سران فتنه جمل، افراد عادی در آن سپاه هم می‌دانستند که امیرالمؤمنین – علیه السلام – دخالتی در قیام علیه عثمان نداشت.

 در بخش قبلی در تحلیل حادثه جنگ جمل به نکاتی از علت آن حادثه و مقاصد و رفتارهای عاملان آن  و دیدگاه های آنها درباره عثمان و دخالت آنها در جریان قتل او اشاره ای شد و در ادامه آن بحث نکات دیگری را با شرحی فشرده ذکر می کنیم:

۴- طبق توضیحات فوق جریان قتل عثمان ربطی به حکومت امیرالمؤمنین علی -علیه‌السلام – نداشت بلکه حادثه‌ای بود که عده‌ای آن را به وجود آوردند و امام -علیه السلام – مخالف حمله به خانه عثمان و کشتن او بود و تا مدت‌ها برای اصلاح مشکل پیش آمده فعالیت می کرد. فعالیت امام – علیه السلام – در جهت اصلاح مشکلات پیش آمده و جلوگیری از محاصره خانه عثمان و ورود معترضان به آن خانه رفتاری کاملاً آشکار بود و حتی بعد از ادامه خلافکاری های عثمان و تشدید نارضایتی ها و اعتراض ها و سرانجام محاصره خانه او از طرف ناراضی ها و معترضان، امام – علیه السلام – اقداماتی کرد تا بلکه غذا و آب به خانه عثمان برده شود و طبق بعضی از نقل ها امام – علیه السلام – به دو فرزند خود یعنی حسن و حسین – سلام الله علیهما – دستور داده بود که در خانه عثمان حضور داشته باشند تا بلکه به احترام آن دو شخصیت محبوب، از خشونت ها کاسته شود و آب به روی عثمان و افراد خانواده او قطع نشود! و آن دو بزرگوار در خانه عثمان حضور داشتند و از او حمایت می‌کردند تا اینکه کار از کار گذشت و بعد از محاصره حدود چهل تا پنجاه روزه معترضان وارد خانه شدند و عثمان در آن حادثه کشته شد.

 مردم از عثمان می خواستند که از حکومت دست بکشد و باصطلاح استعفاء دهد، اما او به هیچ وجه قبول نمی کرد و در مقابل توصیه های امام علی – علیه السلام – به اصلاح امور و مذاکره و مصالحه با معترضان، مروان هم او را به مقاومت و سختگیری و سرکوب معترضان تحریک می‌کرد.سرانجام حادثه قتل عثمان بصورتی که قبلاً به آن اشاره کردیم وقوع یافت و مردم در آن جریان سه گروه بودند.

 گروه اول: ناراضی ها و معترضان به عثمان بودند که علیه او قیام کردند و مدت‌ها به او مهلت دادند تا به اصلاح خرابی ها و فساد شیوع یافته در جامعه اقدام کند و نماینده های فاسد خود در بعضی از بلاد بالخصوص در مصر را برکنار کند. آنها به رفتار عثمان در سپردن امارت و حکومت به بستگان و قوم و خویش خود و غارت اموال مردم و تغییر دادن سنت های رسول خدا – صلّی الله علیه و آله و سلّم – و خلافکاری های دیگر شدیداً معترض بودند.

 گروه دوم: هم از ناراضی ها و مخالفان روش حکومتی او بودند، اما بیشتر تمایل به استعفای عثمان و دست برداشتن از حکومت داشتند نه کشته شدن او. این گروه اکثریت قریب به اتفاق افراد جامعه دینی را تشکیل می‌دادند.

 گروه سوم: افراد بی تفاوت جامعه دینی بودند و به زندگی عادی و یکنواخت خود ادامه می‌دادند و یا اصلاً مخالفتی با هیچ حکومتی نداشتند. مجموعاً اکثریت قریب به اتفاق افراد جامعه دینی از حکومت عثمان ناراضی بودند و تمایل داشتند که او از حکومت صرف‌نظر کند و دست بردارد.

اما حساب امام امیرالمؤمنین علی – علیه السلام – و دو فرزند رسول الله یعنی امام حسن و امام حسین – علیهما السلام – جدا از این دسته بندی ها و گروه ها بود. اگرچه آن بزرگواران هم از رفتارهای عثمان و عمّال حکومت او ناراضی بودند.

امیرالمؤمنین – علیه السلام – با وجود نارضایتی از حکومت عثمان، تمایل به اصلاحات و توجه به خواسته‌های مردم ناراضی داشت و بطور مستمر به عثمان توصیه می‌کرد که روش حکومتی خود را اصلاح کند. امام – علیه السلام – اغتشاش در جامعه دینی و درگیری مردم با حکومت، بالخصوص رفتارهای خشونت آمیز ناراضی ها و مخالفان حکومت را به صلاح جامعه دینی نمی‌دانست. در نظر شریف آن حضرت مشکلات جامعه صِرفاً با کنار رفتن یک حاکم – اگرچه خلافکار – و روی کار آمدن یک حاکم دیگر از بین نمی رود. بلکه هم حاکم و اطرافیان او و هم عموم مردم و یا حداقل گروهی از آنها در اصلاح امور جامعه نقشی خواهند داشت یعنی گروهی تأثیرگذار!

 دیگر اینکه قیام مردم علیه حکومت جامعه دینی – اگر چه آن قیام حقانیّتی داشته باشد – و محاصره خانه حاکم و کشتن او وسیله تبلیغی برای دشمنان علیه دین خدا و استفاده‌های سیاسی آنها خواهد شد! و در این صورت اگر حاکم روش حکومتی خود را اصلاح کند و یا استعفا دهد و مردم حاکم دیگری را با مسالمت و بدون درگیری و رفتارهای خشونت آمیز انتخاب کنند، بیشتر بنفع جامعه دینی خواهد شد.

 اما در هر صورت جریانات اجتماعی و قیام مردم علیه عثمان و اصرار او بر ادامه حکومت و با همان روش نادرست منتهی به حادثه قتل او شد.

 امام – علیه السلام – از حادثه پیش آمده شدیداً ناراحت بود و مدتی هم توانسته بود جلو وقوع آن را بگیرد.

۵- در جریان قیام علیه عثمان و محاصره خانه و سرانجام قتل او قابل پیش بینی نبود که جامعه دینی چه وضعیتی پیدا خواهد کرد، بالخصوص بعضی از شخصیت های مشهور و در رأس آنها طلحه و زبیر آرزو و رؤیای حکومت در سر داشتند و اصرار آنها برای قتل عثمان هم همین تصوّرات بود. چون آنها خود را از سه حاکم قبلی بالخصوص عثمان کمتر و پائینتر نمی دانستند.

از طرف دیگر هم آن دو، عضو شورای ۶نفره تعین شده از طرف عمر برای انتخاب خلیفه بودند و طبعاً برای خود مقامی در جامعه تصور می کردند . احتمالی هم باز وجود دارد که آنها با توجه به اینکه امام امیرالمؤمنین علی – علیه السلام- تمایلی به حکومت ندارد و بلکه از آن فاصله می گیرد ، تصور می کردند در صورت کنار رفتن عثمان از حکومت و یا سرانجام کشته شدن او ، حکومت به یکی از آن دو می رسد.

قابل تذکر است که حکومت بر جامعه دینی در اصل بعد ار رحلت پیامبر خدا – صلی الله علیه و آله و سلم – حق قطعی خود امام امیرالمؤمنین – علیه السلام – بود ، اما به هر تقدیری حق حکومت او غصب شد و بدست دیگران افتاد . اما امام – علیه السلام- در حد امکان با آنها همکاری می کرد آنها از نظرات مشورتی آن حضرت بهره مند بودند و امام – علیه السلام-  در جهت حمایت از دین خدا و انتشار معارف و حقایق آن و اصلاح امور مردم با غاصبان حق خود همکاری می کرد و از حکومت صرف نظر کرده بود.

بعد از قتل عثمان مردم به او روی آوردند و با ازدحام در کنار خانه او و اصرار شدید از او خواستند که حکومت را بپذیرد و آن حضرت با وجود عدم تمایل خود ناچار درخواست مردم را پذیرفت و شروع کرد به اصلاح امور مردم .

طلحه و زبیر طبعاً با انتخاب امام – علیه السلام- از طرف مردم به حکومت به خواسته خود نرسیدند چون موقعیت ممتاز و محبوبیت آن حضرت در بین مردم دیگر فرصتی برای آن دو در جهت رسیدن به حکومت باقی نمی گذاشت.

با روی آوردن عموم مردم به طرف امام – علیه السلام- و درخواست مصّرانه از آن حضرت برای پذیرش حکومت (خلافت به معنی عرفی) ، طلحه و زبیر هم با امام بیعت کردند و حکومت او را پذیرفته اما آنها تصور می کردند که وقتی امام – علیه السلام – به حکومت رسید، امارت بعضی از شهرها را به آن دو واگذار خواهد کرد ، یعنی همان روشی که غالباً و در اکثر  حکومت ها به کار بسته می شود . و آن اینکه حکام غالباً یاران و طرفداران خود را به مقامات مهم اجتماعی یا به معاونت خود انتخاب می کنند. آنها هم بطور طبیعی و عادی و طبق آنچه غالباً در حکومت و رفتار حکام متداول است ، چنین تصوری داشتند.

یعنی وقتی آن دو به آرزوی خود درباره حکومت جامعه و باصطلاح خلافت نرسیدند، امیدوار بودند که حداقل حکومت و امارت یکی از بلاد به آنها واگذار شود. اما این تصوّر آنها هم تحقّق نیافت و امام – علیه السلام – خواسته‌های آنها را برآورده نکرد.

 تصوّر آنها درباره سایر حکام و زمامداران خلاف انتظار نبود، اما حساب امام – علیه السلام – جدا از حکام و زمامداران عادی بشری بود. او تجسّمی باشکوه از عدالت و فضائل اخلاقی و پیروی از کلام الله و سنّت رسول اکرم – صلّی الله علیه و آله و سلّم – بود. بطوریکه فضائل آن وجود قدسی بطور مکرّر مورد اعتراف حتی مخالفان و دشمنانش هم قرار گرفته است. بطور قطع آن حضرت قبول نمی کرد که امارت بلاد و مقامات اجتماعی در حکومت او، طعمه ای برای نمایندگان او باشد! طلحه و زبیر هم آن شایستگی را نداشتند که امام – علیه السلام – آنها را به امارت از طرف خود برای مناطقی از جامعه دینی نصب کند.

 ۶- بحث اصلی در این مقالات درباره شخصیت و رفتارهای سران فتنه جمل نیست! چون این موضوع یعنی شخصیت آن افراد ارتباط زیادی به موضوع اصلی بحث ندارد و اینکه در هر جامعه ای و در هر زمانی امکان دارد افرادی برای رسیدن به حکومت و شهرت و ثروت و خواسته‌های دیگر، اقداماتی انجام دهند که خلاف قوانین شناخته شده جامعه و یا خلاف احکام شرعی و حتی خلاف گفته های قبلی و رفتارهای شناخته شده خود آنها باشد. اینکه طلحه و زبیر نقش آشکاری در قتل عثمان داشتند نه امری مخفیانه و پنهان بود و نه خود آنها نقش خود را انکار کردند، چون چندین هزار نفر شاهد جریانات منتهی به آن حادثه در مدینه بودند.

کلام ایام - 248، کاروان پیامبران- علیهم السلام- در کربلا
بخوانید

 اما تهمت زدن به یک انسان باشخصیت متعالی شناخته شده و دارای فضائل عظیم اخلاقی و نسبت دادن سخنانی و رفتارهائی به او بصورت دروغین هم حادثه ای شگفت آور و ناشناخته نیست و اگر شگفت‌آور تلقّی شود نسبت به انسان‌های پاک و بی گناه و دارای فضائل اخلاقی می‌تواند باشد، اما در عالم سیاست و رسیدن به قدرت و شهرت و ثروت در بین انسانهای عادی و حکام و زمامداران و امراء و طالبان مقامات مهم اجتماعی از این نوع رفتار‌ها، آن هم در جوامع مختلف بطور مکرّر انجام می گیرد.

 حتی به پاکترین و شریف‌ترین و متعالی ترین انسان ها هم یعنی پیامبران خدا، در طول تاریخ حیات انسانها، تهمت‌ها زده شده و این عمل پلید و ناجوانمردانه یعنی تهمت به انسان‌های بی‌گناه و دروغ گفتن درباره آنها بطور مستمر در جوامع انسانی برقرار بوده و استمرار دارد.

اما بحث اصلی در این بخش روی این موضوع است که چرا مردم دعوت سران فتنه جمل را پذیرفتند و به آنها پیوستند؟ آیا آن عده یعنی سپاه جمل غیر از سران آن سپاه و بعضی از نزدیکان آن‌ها، از حادثه قتل عثمان بی اطلاع بودند؟ آیا آنها حقیقتاً عقیده داشتند به اینکه سران آن سپاه بقصد خونخواهی عثمان قیام کرده‌اند؟ آیا آنها عدم شرکت امیرالمؤمنین علی – علیه السلام – را در حادثه قتل عثمان نمی‌دانستند؟

طبعاً افراد آن سپاه بطور یقین می دانستند که در رأس قاتلان عثمان همین طلحه و زبیر قرار داشتند؟ اما چرا افراد سپاه از دروغگوئی و تهمت زدن آن دو نفر به امیرالمؤمنین – علیه السلام – صرف نظر کردند و دعوت آنها را جهت جنگ با امام تعیین شده از طرف خدای سبحان و خلیفه رسول‌خدا – صلّی الله علیه و آله و سلّم – پذیرفتند و به آنها پیوستند و آن فتنه را به راه انداختند و عامل قتل هزاران نفر از مسلمین و افراد همراه خودشان شدند؟

آنها چگونه جرأت پیدا کردند که با مقام عصمت و امامت و جانشین حقیقی رسول خدا – صلی الله علیه و آله و سلم – بجنگند، مخالفان با امیرالمؤمنین علی – علیه السلام – و شرکت در جنگ علیه او چه توجیه عقلی و شرعی دارد. درحالیکه تعیین امام امیرالمؤمنین علی – علیه السلام – بعنوان جانشین و  باِصطلاح «خلیفه» برای پیامبر خدا و معرفی او توسط پیامبر اکرم – صلی الله علیه و آله و سلم – و جریان «غدیر خم» برای مسلمین در آن زمان و طبعاً برای سپاه جمل جریانی آشکار و حقیقی بود و  کسی نمی توانست در آن زمان آن را انکار کند! و لازم بود تمام مسلمین طبق دستور خدای سبحان و پیامبر اکرم – صلی الله علیه و آله و سلم – تابع او باشند و از او اطاعت کنند.  آیا کشته شدن عثمان توسط عده ای از مسلمین اگرچه فرضاً او بی گناه هم بوده باشد، مجوزی برای عده ای جهت ایجاد جنگ و کشتن انسانها بدست می دهد، آن هم انسانهائی که نه در مدینه بودند و نه عثمان را دیده بودند و نه در قیام علیه عثمان شرکت داشتند!!

 جای تعجب و شگفتی شدید است که چرا مسلمین و افراد جامعه دینی در جریان کشته شدن «مالک بن نویرة» و افراد قبیله او توسط سپاه حکومت و بدست «خالد بن ولید» به حکومت اعتراض نکردند و به خونخواهی او قیام نکردند؟! او هم که از  صحابه پیامبر خدا – صلی الله علیه و آله و سلم – بود و نماینده او در بین قبیله اش . البته خون همه انسانهای بی گناه محترم است و در این جهت فرقی بین صحابه و غیر صحابه وجود ندارد. اما اکثر اهل سنت و علمای آنها عموماً عقیده دارند که تمامی اصحاب رسول خدا – صلی الله علیه واله و سلم-  عادل بودند و اعتراض به آنها و انتقاد از آنها را جایز نمی دانند.

حال خطاب به آنها عرض می کنیم، کشتن مالک بن نویرة و افراد قبیله او توسط سپاه حکومتی در زمان ابوبکر چه توجیهی داشت؟

مالک بن نویرة و جریان کشته شدن او

 مالک بن نویرة یکی از اصحاب پیامبر اکرم -صلی الله علیه و آله و سلم-  و نماینده آن حضرت در بین قبیله خود بود . او بعد از رحلت پیامبر خدا – صلی الله علیه و آله و سلم – به مدینه آمد و زکات افراد قبیله اش را هم همراه خود آورده بود. اما او برخلاف انتظارش دید که ابوبکر در مقام حکومت قرار دارد، و حکومت امام امیرالمؤمنین علی – علیه السلام-  غصب شده است. او حکومت ابوبکر را به رسمیت نشناخت و اموالی را که بعنوان زکات آورده بود برگرداند و به صاحبانش تحویل داد.

ابوبکر سپاهی را به فرماندهی  خالد بن ولید بطرف قبیله مالک فرستاد. خالد با سپاه همراه خود با نیرنگ و گفتن دروغی، افراد  قبیله مالک را به اسارت گرفتند و به طور ناجوانمردانه آنها را کشتند و زنان قبیله مالک را به اسارت گرفتند و بطور ناجوانمردانه آنها را کشتند و زنان قبیله را هم به اسارت گرفتند. خود خالد مرتکب جنایاتی عظیم و شرم آوری شد. او بعد از کشتن مالک، همسر او را تصاحب کرد. نقل کرده اند که مالک در نزد خالد به همسرش گفت من به خاطر تو کشته میشوم. خالد بعد از ارتکاب جنایت مذکور زنان قبیله را بصورت اسیر به مدینه آوردند.

عده ای درباره جنایات خالد از ابوبکر خواستند که خالد را مجازات کند، اما او خودداری کرد. البته کشته شدن مالک و افراد قبیله او در اصل برای بیعت نکردن با ابوبکر بود و اینکه او طرفدار امیرالمؤمنین علی – علیه السلام – بود و خلافت را حق او می دانست.

فضایح و فجایع خالد بعنوان عامل حکومت ابوبکر قابل کتمان و سرپوش گذاشتن نبود و ما به منظور اثبات آنچه در بحث مورد نیاز است به آن جریان اشاره ای کردیم و منظور اصلی این است که موقعیت گروه مورد بحث از مسلمین در مقابل حوادث مربوط به جامعه دینی چگونه بود و در زمان حاضر این گروه در چه موقعیتی قرار دارند.

 در جهت تکمیل این قسمت از بحث و روشن شدن بیشتر موضوع خلافت امیرالمؤمنین علی – علیه السلام – و عقاید علمای اهل سنت درباره موضوع جنگ با آن حضرت مناظره جالبی را که بین دو نفر از علمای بزرگ تاریخ اسلام واقع شده از یک مقاله منتشر شده قبلی نقل می کنیم:

مناظره شیخ مفید با قاضی عبدالجبار بغدادی

در این قسمت از بحث مناظره شیخ مفید دانشمند بزرگ شیعی با قاضی عبدالجبار بغدادی را نقل می کنیم که یکی از علمای بزرگ اهل سنت بود. این مناظره بسیار جالب است و حقایقی را روشن می کند.

در عصر شیخ مفید یعنی قرن چهارم هجری یکی از علمای بزرگ اهل سنت در شهر بغداد مجلس درسی داشت، روزی شیخ مفید به مجلس او وارد شد. قاضی تا آن روز شیخ مفید را ندیده بود ولی اوصاف او را شنیده بود.

شیخ مفید به قاضی رو کرد و گفت: اجازه می‌دهید در حضور این دانشمندان، سۆالی از شما ‌کنم؟!

قاضی گفت بپرس:

شیخ مفید گفت: این حدیثی که شیعیان روایت می‌‌کنند که پیامبر‌ـ صلّی‌ اللّه علیه وآله ـ در صحرای غدیر، درباره علی‌ـ علیه السّلام ـ فرمود:

«مَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِیٌّ مَوْلاهُ» یعنی هر کس که من مولای او هستم، پس علی‌ مولای او است.

 آیا این حدیث صحیح است و یا این‌که شیعه آن را به دروغ ساخته است؟!

قاضی گفت: این روایت،صحیح است!

 شیخ مفید گفت: منظور از کلمه «مولی» در این روایت چیست؟!

 قاضی گفت: منظور، آقائی و اولویّت است. یعنی شیخ مفید از قاضی اعتراف گرفت که منظور رسول اکرم (ص) از این کلمه سرپرستی و اولی به تصرف بودن است که خود آن بزرگوار نسبت به مؤمنین داشتند.

 شیخ مفید گفت: اگر چنین است پس طبق فرموده رسول خدا (صلّی‌ اللّه علیه و آله)، علی‌ (علیه السّلام)- آقائی و اولویّت بر دیگران دارد، بنابراین، این همه اختلاف بین شیعه و سنّی برای چیست؟! یعنی در این صورت خلافت امیرالمؤمنین علی (ع) به لحاظ منابع اهل سنت هم ثابت می شود و جائی برای حکومت ابوبکر باقی نمی ماند-

 قاضی گفت: ای برادر حدیث غدیر یک روایت است، ولی خلافت ابوبکر «درایت» است و آدم عاقل، به خاطر روایتی درایت را ترک نمی‌کند.

«درایت» از اصطلاحات علوم حدیثی است و در لغت به معنای علم و عقل و دانستن و معرفت به کار می رود.

اینجا مراد از آن کاری است که انجام گرفته و اتفاق افتاده و شناخته شده است.

شیخ مفید در ادامه سخن خود فرمود: شما درباره این حدیث چه می‌گوئید که پیامبر خدا‌ـ صلّی‌ اللّه علیه وآله ـ، در شأن علی‌ـ علیه السّلام ـ فرمود:

 «یَا عَلیُّ حَرْبُکَ حَرْبِی وَ سِلْمُکَ سِلمِی»یعنی ای علی جنگ تو،‌جنگ من است، و صلح تو،‌ صلح من است.

 قاضی گفت: این حدیث،‌صحیح است.

شیخ مفید گفت: بنابراین آنان ‌که جنگ جمل را به راه انداختند-  طلحه و زبیر و عایشه – و با علی ـ علیه السّلام ـ جنگیدند، طبق این حدیث و اعتراف شما به صحّت آن، باید کافر باشند- چون مثل این که با پیامبر خدا جنگیده اند و طبعاً کسی که با پیامبر (ص) بجنگد کافر است.

قاضی گفت: ای برادر آن ها- یعنی طلحه و زبیر و عایشه- توبه کردند!

شیخ مفید گفت: جنگ جمل، درایت و قطعی است ولی توبه آن ها روایت و شنیدنی است و به گفته شما درایت را نباید فدای روایت کرد و آدم عاقل به خاطر روایت، درایت را ترک نمی کند!!

قاضی در پاسخ این سؤال فرو ماند، و پس از مقداری درنگ سرش را بلند کرد و گفت: تو کیستی؟!

شیخ مفید گفت: من محمد بن نعمان هستم.

قاضی از جای خود برخاست و دست شیخ مفید را گرفت و در جای خود نشانید و به او گفت: «اَنْتَ الْمُفِیدُ حقّاً» یعنی تو در حقیقت مفید هستی. منظورش این بود که تو باید در جای من تدریس کنی.

علمای مجلس از رفتار قاضی رنجیدند و همهمه کردند!

قاضی به آن ها گفت: من در پاسخ این شیخ- یعنی مفید- درمانده شدم، یعنی او مرا مجاب کرد- اگر هر یک از شما پاسخی دارد برخیزد و بیان کند! اما هیچ کس برنخاست، و به این ترتیب لقب«مفید» در این مجلس برای او بر سر زبان ها افتاد.(۲)

الیاس کلانتری

۱۳۹۹/۰۸/۲۶

پاورقی ها:

۱-مجالس المؤمنین،سید نورالله حسینی شوشتری، ج ۱، ص ۲۰۰-۲۰۱، (مجلس پنجم)

برچسب ها
دکمه بازگشت به بالا
بستن