کلام ایام – ۱۰۸، حادثه شهادت امام حسن مجتبی (علیه السلام)

%d9%88%d9%84%d8%a7%d8%af%d8%aa-%d8%a7%d9%85%d8%a7%d9%85-%d8%ad%d8%b3%d9%86-%d9%85%d8%ac%d8%aa%d8%a8%db%8c-%d8%b93حادثه شهادت امام حسن مجتبی (علیه السلام)

بخش دوم

در بخش اول این مقاله اشاره ای شد به اینکه امام حسن مجتبی (علیه السلام) در مقابل اعتراض و اظهار نارضایتی بعضی از اصحابش در مورد صلح با معاویه متذکر یک موضوع قرآنی شد و تصمیم خود و اعتراض اصحابش را به حادثه ملاقات و مصاحبت حضرت موسی و حضرت خضر تشبیه نمود و توجه آن ها را به آن موضوع قرآنی جهت قانع شدن جلب کرد. ما خلاصه اصل داستان و نکات آموزشی آن را همراه با تحلیل و توصیفی بصورت فشرده در این قسمت از بحث ذکر می کنیم:

داستان موسی و خضر (علیهما السلام) در قرآن

در آیات ۶۵ تا ۸۲ سوره کهف داستانی ذکر شده است که خلاصه آن بصورت ذیل است.

حضرت موسی و جوان همراه او با شخصی ملاقات می کنند که دارای علم خاص فوق عادی بود. در روایات دینی آمده است که آن شخص حضرت خضر (علیه السلام)  یکی از پیامبران خدا بود.

حضرت موسی (علیه السلام)  از او درخواست مصاحبت می کند تا از آن علم و رشد مخصوص او، مقداری یاد بگیرد! خضر می گوید: تو هرگز نمی توانی همراه من صبر کنی و کارهای مرا تحمل کنی و چگونه می توانی صبر کنی بر چیزی که احاطه علمی به آن نداری؟!! از این کلام خضر بر می آید که او کارهای خاصی انجام می داد، که صورت ظاهری آن ها با عقل انسانی و قوانین شناخته شده شرعی در تعارض بود. حضرت خضر علت عدم صبر و تحمل حضرت موسی را هم بیان می کند و آن عبارت است از نداشتن احاطه علمی به یک موضوع و یک رفتار فوق عادی!!!

حضرت موسی به او می گوید: اگر خدا بخواهد مرا صابر خواهی یافت و من با تو در هیچ کاری مخالفت نخواهم کرد! خضر می گوید: اگر می خواهی از من تبعیت کنی و همراه من باشی از چیزی سؤال نکن تا خودم در وقت مناسب در مورد آن با تو سخن بگویم!

آن دو سوار یک کشتی می شوند و خضر شروع می کند به شکافتن و سوراخ کردن جائی از کشتی!!! موسی با تعجب می گوید: آیا کشتی را شکافتی که تا سرنشینان آن را غرق کنی؟! این کار نادرست و ناروائی بود!!! خضر می گوید: آیا به تو نگفتم که هرگز نمی توانی همراه من صبر کنی؟! موسی می گوید: مرا مؤاخذه نکن نسبت به آنچه فراموش کردم و بر من سخت گیری نکن یعنی اجازه بده باز هم با تو همراهی کنم!

باز آن دو به راه می افتند تا به نوجوانی برخورد می کنند، و خضر بدون مقدمه آن نوجوان را می کشد!!! حضرت موسی به شدت خشمگین شده و به او اعتراض می کند و می گوید آیا یک انسان بی گناهی را کشتی بدون اینکه او کسی را کشته باشد؟!!! تو کار بسیار ناپسندی را مرتکب شدی!!! خضر مجدداً متذکر شرط اولیه بین خود و او می شود و می گوید آیا به تو نگفتم که هرگز نمی توانی کارهای مرا تحمل کنی؟!!!

موسی می گوید: اگر یک بار دیگر بر خلاف قولی که داده ام عمل کردم و از تو سؤال کردم، دیگر با من مصاحبت و همراهی نکن و این عذری است برای تو از جانب من.

آن دو باز راه می افتند و به قریه ای می رسند و از اهل آن قریه می خواهند آن ها را مهمان کنند، اما آن ها از این کار خودداری می کنند، و آن دو در آن قریه متوجه دیوار باغی می شوند که در حال فرو ریختن است، و حضرت خضر آن دیوار را تعمیر و اصلاح می کند! موسی (علیه السلام) به او می گوید، اگر می خواستی برای این کارت از آن ها مزدی دریافت می کردی. قابل توجه است که در این مرحله حضرت موسی (علیه السلام) به او اعتراضی نکرد و کلامش عتاب آمیز نبود، بلکه فقط به او پیشنهادی کرد، چون اصلاح دیوار در حال فرو ریختن کار خلاف اخلاقی نبود، اما آن دو احتیاج به طعامی داشتند که می شد با مزد آن کار نیازشان برطرف شود. حضرت خضر گفت: اینجا زمان فراق ما دو نفر رسید و ما از هم جدا می شویم! و به زودی تو را از «تأویل» آنچه که نتوانستی بر آن صبر کنی خبر خواهم داد!

حضرت خضر حکمت کارهای فوق عادی خود را به موسی (علیه السلام)  گفت و حکمت و علت آن کارهای شگفت انگیز را «تأویل» نامید، او گفت: اما آن کشتی مال افراد مسکین بود که با آن در دریا کار می کردند و معاش خود را از آن راه تأمین می کردند و در مسیر آن کشتی پادشاهی مستقر شده بود و کشتی های تازه و قیمتی را غصب می کرد یعنی به زور از صاحبانش می گرفت! من خواستم ظاهر آن کشتی را با دستکاری خود بصورتی در آورم که آن پادشاه تصور کند که کشتی کهنه و بی ارزشی است لذا در آن طمع نکند و آن کشتی در دست صاحبانش بماند و آن ها با آن در دریا کار کنند.

اما در مورد آن نوجوان، پدر و مادر او دو تا انسان مؤمن بودند، ما ترسیدیم که او پدر و مادر خود را به طغیان و کفر بکشاند، پس اراده کردیم او را بکشیم، تا پروردگار آن دو، کودکی پاکتر و مهربانتر به آن ها عوض دهد!

اما آن دیوار، مال ]باغ[ دو کودک یتیم در شهر بود و زیر آن اندوخته ای و مالی برای آن دو جا سازی شده بود و پدر آن دو کودک مرد صالحی بود، پس پروردگارت اراده کرد که آن دو کودک بزرگ شوند و آن اندوخته را استخراج کنند و این کار رحمتی از پروردگارت بود. یعنی اگر آن دیوار فرو می ریخت آن اندوخته آشکار می شد و مردم آن را به غارت می بردند و با اصلاح دیوار این مشکل برطرف شد.

خضر (علیه السلام) در انتهای کلامش گفت من این کارها را خود سرانه و به میل خود انجام ندادم، بلکه دستورات پروردگارم را انجام دادم و آن بود «تأویل» آنچه نتوانستی بر آن صبر کنی!

این بود خلاصه اصل داستان موسی و خضر (علیهما السلام)، در قرآن، آیاتی که این داستان در آن ها بیان شده، متضمّن نکات فراوان علمی، اخلاقی، عقیدتی، فلسفی و تفسیری می باشند و بعضی از سنت های خداوند- عزّوجلّ- در ارتباط با انسان ها بطور ضمنی در آن ها ذکر شده است. بیان تفصیلی این نکات احتیاج به بحث مستقل در حد یک کتاب و یا یک مقاله مفصلی دارد. اما به مناسبت موضوع مقاله حاضر فقط به بعضی از آن ها بصورت اختصاری اشاره ای می کنیم:

کلام ایام - 370، امتحانات ملکوتی در نهضت عاشورا
بخوانید

الف: در قرآن کریم علاوه بر معانی ظاهری و لفظی یک سلسله معانی و علوم فوق عادی هم وجود دارد، و آن معانی قابل فهم و درک عموم انسان ها نیست و احتیاج به تدبّر و دقت های زیاد دانشمندان متعمّق دارد، حتی مرتبه ای از آن معانی در حیطه قدرت علمی رهبران آسمانی و صاحبان «علم لدنّی» می باشد و انسان های دیگر نباید به علم اندک و سطحی خود در مورد آیات قرآن اکتفا کنند، و لازم است سراغ دانشمندان محقّق و پژوهشگر بروند و از آن ها کسب علم کنند و در مراتب برتر انسان ها به علم رهبران آسمانی نیاز دارند و لازم است با سیره علمی و اخلاقی آن ها آشنا شوند و از علوم فوق عادی آن ها بهره مند شوند.

ب: در نظام عالم و فضای زندگی انسان ها علاوه بر قوانین و سنت های آشکار و شناخته شده قوانین و سنت های دیگری هم از طرف خداوند برقرار است، و بعضی از پیامبران خدا و بعضی از ملائکه عهده دار اجرای اراده های خاص خداوند در مورد انسان ها می باشند، و حضرت خضر یکی از شخصیت های آسمانی است که عهده دار به جریان انداختن بعضی از اراده های خداوند در مورد انسان ها است.

ج: حکمت بعضی از کارهای خداوند نه تنها برای عموم انسان ها و نه تنها برای دانشمندان، حتی برای یک پیامبر صاحب شریعت مثل حضرت موسی (علیه السلام) هم ممکن است ابتداءً آشکار نباشد. و انسان ها لازم است به دستورات پروردگارشان بعنوان وظیفه بندگی عمل کنند، تا زندگی حقیقی آن ها جریان پیدا کند و در فرصت های دیگری سراغ حکمت آن دستورات بروند.

یعنی عمل بنده نباید متوقف به دانستن حکمت دستورات خداوند شود، چون عمل به دستورات خداوند یک موضوع است و دانستن حکمت آن ها، و تلاش برای درک آن حکمت ها، موضوع دیگری است.

د: کارهای حضرت خضر یا بعضی از کارهای او با معیارهای عادی عقلی و با ظواهر بعضی از احکام شرعی متناسب نمی باشد و برای همین جهت هم حضرت موسی (علیه السلام) نسبت به کارهای او اعتراض کرد و یا بر خلاف قولی که به او داده بود، قبل از زمان مناسب از او سؤال کرد! یعنی تعجب و اعتراض حضرت موسی (علیه السلام) در شرایط عادی کار درستی بود و خلاف انتظار نبود.

در حقیقت کارهای حضرت خضر فوق معیارهای عادی عقلی و شرعی بود. و او برای این کارها «اذن خاصی» از پروردگارش و «مأموریت خاص» داشت، اما انسان های دیگر حق چنین کارهائی را ندارند، مگر رهبران آسمانی که با اذن خاصی از طرف پروردگار مأمور به کاری شوند.

ه: رحمت پروردگار عالم و الطاف و برکات او، هم از طرق عادی شناخته شده به طرف انسان ها جاری می شود و هم از طرق ناشناخته و فوق عادی، لذا انسان نباید مجرای دریافت رحمت پروردگارش را محدود به جهات عادی زندگی بداند، و به علم اندک خود محدود کند. و لازم است امیدواری او به رحمت خداوند گسترش یابد و شامل جهات ناشناخته هم بشود.

و: کارهای خداوند و رهبران آسمانی مبتنی بر حکمت هائی می باشند، چه آن حکمت ها قابل درک و پیش بینی انسان های عادی باشند و چه نباشند و احتمال دارد حکمت یک دستور خداوند و یا رفتار یک پیامبر و یک امام معصوم در زمان های بعدی ظهور کند، بطوریکه در زمان صدور آن دستور و یا زمان اجرای آن، قابل درک عامه انسان ها نباشد، لذا انسان ها در مقام ایمان به دین خدا و در مقام بندگی باید از الله و رسول او و جانشینان معصوم رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) اطاعت کنند و از علم خداوند و علم خاص رهبران آسمانی بهره مند شوند.

ز: خداوند عالم در ورای عالم دنیا حقایقی قرار داده است و موجوداتی آفریده است که انسان ها در عالم دنیا نسبت به آن حقایق علمی ندارند و آن حقایق خارج از حیطه علمی انسان ها و فوق افق فهم های عادی قرار دارند، مثل بهشت و نعمت های آن و مثل جهنم و عذاب های آن و مثل ملائکه و حقیقت وجودی آن ها و حقایقی امثال آنها… اما خداوند جهت آشنائی انسان ها با آن حقایق در حد فهم دنیوی آن ها، صورت هائی از آن حقایق را در کلام خود برای انسان ها بیان کرده است. این صورت ها مرتبه نازل شده آن حقایق هستند که بصورت لفظ و کلام برای انسان ها گفته شده است، این اوصاف ذکر شده از آن حقایق صورت نازل شده آن ها و بصورت لفظ و کلام در آمده از آن حقایق می باشند، یعنی «تنزیل» آن حقایق هستند.

اما اصل آن حقایق نسبت به اوصاف ذکر شده از آن ها بصورت کلام، «تأویل» آن ها می باشند. بعنوان مثال: آیاتی از قرآن که اوصاف بهشت و نعمت های آن در آن ها ذکر شده، متضمّن صورت های تنزیلی بهشت هستند، اما خود بهشت و نعمت های آن در حقیقت حالت «تأویلی» نسبت به این آیات را دارند، و اگر انسان ها وارد خود بهشت شوند، تأویل آیات قرآن را خواهند دید.

صلح امام حسن (علیه السلام) یک صورت ظاهری داشت که برای انسان های دین دار و سالم و پیروان آن حضرت بسیار تأثر انگیز و تأسف بار و ناراحت کننده بود، اما آثار و نتایج پر فایده و پر برکتی که قابل فهم انسان های عادی و محاسبات ظاهری آن ها نبود و آن فواید و آثار مبارک از نوعی بودند که در زمان های بعد امکان ظهور داشتند. یعنی رفتار امام (علیه السلام)  تأویلی داشت که برای انسان های عادی آشکار نبود، و امام (علیه السلام)  چون عالم به تأویل قرآن و معارف دینی بود به آن کار اقدام کرد.

ما بخواست خداوند در بخش بعدی این مقاله توضیحاتی در آثار و برکات آن اقدام امام (علیه السلام)  خواهیم آورد.(۱)

   الیاس کلانتری

۱۳۹۵/۹/۱۶

پاورقی:

۱-موضوع «تأویل» از موضوعات بسیار مهم قرآنی است و مجال بحث تفصیلی در مورد آن در این مقاله وجود ندارد، علاقه مندان به این بحث بسیار عظیم و پرفایده می توانند به کتاب قرآن در اسلام مرحوم علامه طباطبائی و به تفسیر المیزان، آیه هفتم از سوره آل عمران مراجعه کنند.

برچسب ها
دکمه بازگشت به بالا
بستن