کلام ایام تاریخی-۵۷۳، ماه ذوالحجة و فضائل و ایام تاریخی آن
بخش پنجم*
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
شهادت مسلم بن عقیل نماینده امام حسین علیه السلام در کوفه
با استقرار امام حسین – علیه السلام – در شهر مکه و دیدارهای اهل مکه و زائران خانه خدا با آن حضرت، خبر مخالفت او با حکومت یزید و خودداری از بیعت با او در بلاد اسلامی منتشر شد و موجی در جامعه دینی به راه افتاد.
یزید در جامعه دینی شخص منفوری بود و اکثر افراد در آن جامعه از حکومت او شدیداً ناراضی بودند و مردم جز گروهی از بنی امیه و عده قلیلی از جاهلان و جیره خواران حکومتی تمایلی به حکومت او نداشتند. نفرت از حکومت او به سالهای آخر حکومت پدرش معاویه مربوط می شد و بیعت اجباری از مردم برای ولایت عهدی فرزند فاسق و رذل و پست او. یعنی مخالفت با حکومت یزید و نفرت از او قبل از شروع حکومت او و مرگ معاویه شروع شده بود.
انتشار خبر مخالفت امام حسین – علیه السلام – با حکومت بنی امیه و خودداری او از بیعت با یزید موجی از سرور و رضایت در شهر کوفه به راه انداخت، و اهل کوفه اجتماعاتی تشکیل دادند و نامه هائی برای امام – علیه السلام- نوشتند و او را به شهر کوفه دعوت کردند. تعداد نامه های دعوت اهل کوفه از امام حسین – علیه السلام- جهت سفر به کوفه و رهبری مردم زیاد شد.
نامه های فردی و گروهی اهل کوفه و دعوت مصرانه آنها از امام – علیه السلام – و عدد دعوت کننده ها تکلیفی برای آنحضرت به وجود آورد. امام – علیه السلام نمی توانست در مقابل استغاثه اهل کوفه بی تفاوت بماند و ما به خواست خدای سبحان در مقالات بعدی که مربوط به نهضت مقدس حسینی – علیه السلام – خواهد بود، درباره آن تکلیف و رفتارهای آن وجود مبارک قدسی توضیحاتی خواهیم آورد. ان شاء الله تعالی.
امام – علیه السلام – مقابل هزاران نامه دعوت اهل کوفه نامه ای برای مجموع آنها نوشت و نماینده ای از طرف خود را برای بررسی و تحقیق درباره اوضاع فکری و عقیدتی مردم و میزان صداقت آنها، معین فرمود و آن نماینده پسر عموی او، مسلم بن عقیل بود.
حضرت مسلم بن عقیل با نامه امام حسین – علیه السلام- عازم کوفه شد و فعالیت های تحقیقی خود را در شناسائی وضعیت فکری و اخلاقی و سیاسی اهل کوفه شروع کرد.
مردم کوفه عموماً از حضرت مسلم و استقرار او در آن شهر استقبال کردند و به دست او با امام حسین – علیه السلام- بیعت نمودند تا جائی که عدد بیعت کننده ها با او به ده ها هزار نفر رسید.
حضرت مسلم نامه ای به امام – علیه السلام – نوشت و اوضاع فکری و رفتارهای اهل کوفه را به آن حضرت گزارش نمود و از امام – علیه السلام – درخواست کرد که به سوی کوفه حرکت کند
در آن اوضاع اجتماعی و بروز سرپیچی اهل کوفه از حکومت یزید و مخالفت با آن حکومت عده ای از طرفداران حکومت بنی امیه اوضاع شهر کوفه و استقرار نماینده امام حسین – علیه السلام – یعنی مسلم بن عقیل و رفتارهای او را به یزید گزارش کردند و او بلافاصله عبیدالله بن زیاد را بعنوان حاکم جدید کوفه منصوب نمود و برای او نوشت که سریعاً به کوفه برود و حکومت آنجا را بدست بگیرد و مسلم بن عقیل را پیدا کند و در صورت امکان او را بکشد و یا حداقل از شهر بیرون کند.
ابن زیاد فرد بسیار پلیدی بود او جنایات زیادی در دوره حکومت پدرش – زیاد بن ابیه- در کوفه و دوره امارت خودش در بصره مرتکب شده بود. راحت ترین کار برای او کشتن افراد متهم به مخالفت با حکومت بنی امیه بود! حتی کسانیکه جرم سیاسی و مخالفتی از آنها با حکومت ثابت نشده بود، یعنی او با ظنّ و گمان هم انسانها را می کشت.
مردم کوفه در دوره ای که پدر او از طرف معاویه در آن شهر حکومت داشت شاهد جنایات و قتل های زیادی از مردم آن بودند، لذا با آمدن فرزند جانی و پلید او یعنی ابن زیاد بعنوان امیر به آن شهر دچار وحشت شدند و گرایش به حضرت امام حسین – علیه السلام – و نماینده او در بین مردم بیشتر شد.
ابن زیاد با حیله های سیاسی و ساختن دروغ ها و وعده جوائز برای افراد مطیع حکومت و مجازات سنگینی برای مخالفان و ادعای اینکه سپاهی از طرف یزید و حکومت مرکزی یعنی شام برای سرکوب مخالفان در کوفه حرکت کرده و به زودی به آن شهر خواهد رسید، مخالفان حکومت و طرفداران امام حسین – علیه السلام – و نماینده او مسلم بن عقیل را به وحشت انداخت.
ابن زیاد با به کار گرفتن چند جاسوس و فعالیت های سیاسی از محل استقرار حضرت مسلم خبردار شد. حضرت مسلم در خانه هانی بن عروه – یکی از شخصیت های محبوب آن شهر و از شیعیان و طرفداران امام حسین – علیه السلام – مستقر شده بود و فعالیت های او عمدتاً بصورت مخفیانه انجام می گرفت.
ابن زیاد بعد از اطلاع از محل اختفاء حضرت مسلم، هانی بن عروه را احضار کرد و به او گفت که هرچه سریع تر مسلم را آورده و به او تحویل دهد.
هانی از تحویل مسلم و مهمان خود و کسی که نماینده امام حسین – علیه السلام – بود، خودداری کرد و ابن زیاد دستور داد او را در همان دارالاماره زندانی کنند و او را که مردی بسیار محترم و با نفوذ و پر طرفدار بود، با ضربات حربه ای که در دست داشت مجروح کرد و سر و صورت او را کوبید. اما او مقاومت کرد و از تسلیم حضرت مسلم خودداری نمود.
وقتی خبر بازداشت و مجروح شدن هانی در شهر منتشر شد، طرفداران او بصورت مسلح در اطراف قصر دارالاماره جمع شدند. و البته با شنیدن خبر زنده بودن هانی پراکنده شدند.
حضرت مسلم به محض شنیدن خبر بازداشت هانی بن عروه ، طرفداران خود را به اجتماعی دعوت کرد و منادیان او در کوچه های کوفه و اطراف دارالاماره مردم را به قیامی دعوت کردند و در نتیجه جمعیت عظیمی برای قیام علیه حکومت کوفه گرد آمدند و دارالاماره در محاصره آنها قرار گرفت.
ابن زیاد از قیام مردم و محاصره قصر دارالاماره بشدت وحشت زده شده بود. در قصر حکومتی و کنار ابن زیاد فقط ۵۰ نفر باقی مانده بودند که گروهی از آن ۵۰ نفر هم نگهبانان قصر و افراد خانواده او بودند. حکومت کوفه در حال از هم پاشیدن بود و شهر تقریباَ در اختیار پیروان مسام بن عقیل و بیعت کنندگان با او قرار گرفته بود که ناگهان ابن زیاد به کمک چند نفر از طرفداران خود، با ساختن یک دروغ سیاسی و انتشار آن بین مردم اوضاع شهر را تغییر دادند.
او اعلام کرد که سپاه حکومت از طرف یزید برای در هم کوبیدن مخالفان حکومت از شام حرکت کرده و به زودی وارد کوفه خواهد شد و حکومت با تمام قدرت و خشونت مخالفان را سرکوب و مجازات خواهد کرد و اگر کسانی آن اجتماع را ترک نکنند و پراکنده نشوند هیچ امنیتی برای آنها و افراد خانواده آنها نخواهد بود و حقوق و عایدی چنین افراد و اهل خاندان آنها از طرف حکومت قطع خواهد شد.
شیخ مفید- رحمة الله علیه- آن جریان را در کتاب خود «الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد» مشهور به ارشاد نقل کرده و ما خلاصه ای از آن را در این بخش از مقاله ذکر می کنیم:
وقتی عمرو بن حجاج خبر کشته شدن هانی را شنید، با افراد زیادی از قبیله مذحج بطرف قصر حکومتی روی آوردند و آن را محاصره کردند، سپس او فریاد زد که من عمرو بن حجاج هستم و اینها سواران و افراد سر شناس قبیله مذحج هستند و ما از اطاعت حکومت خارج نشده ایم و از جماعت مسلمین جدا نشده ایم و این گروه شنیده اند که بزرگ و سرورشان هانی کشته شده و این جریان برای آنها سنگین است.
به عبیدالله بن زیاد گفته شد که اینها افراد طایفه مذحج هستند که بر در قصر اجتماع کرده اند، ابن زیاد به شریح قاضی گفت: وارد شو به بزرگ این طایفه و او را دیدار کن، سپس بیرون برو و به این گروه اعلام کن که هانی زنده است و خبر کشته شدن او دروغ است. پس عمرو بن حجاج و اصحابش گفتند: پس وقتی او کشته نشده ،الحمد الله ، سپس پراکنده شدند.
پس از آن عبید الله بن زیاد از قصر خارج شد، بالای منبر رفت ، و با او و همراه او بودند گروهی از افراد سر شناس و ماموران حکومتی و نزدیکانش. او گفت : ای مردم به اطاعت خدا و اطاعت پیشوایان خود – یعنی یزید و حکام حکومتی – چنگ بزنید و پراکنده نشوید که هلاک می گردید و ذلیل و کشته و محروم می شوید. برادر تو کسی است که به تو راست بگوید. او تا خواست از منبر پائین بیاید که ناگهان نگهبانان مسجد از در خرما فروشان وارد شدند در حالی که فریاد می زدند : که مسلم بن عقیل آمد! عبید الله سریعاَ وارد قصر شد و درها را بست.
پس عبدالله بن حازم گفت: به خدا قسم من فرستاده مسلم بن عقیل بودم که به قصر وارد شدم تا ببینم هانی در چه حالی است؟ چون دیدم او را زدند و به زندان انداختند، سوار بر اسبم شدم ، و من اولین نفر بودم که به مسلم بن عقیل وارد شدم و خبر را به اورساندم، پس ناگاه دیدم زنانی از قبیله مراد اجتماع کرده اند و استغاثه می کنند و فریاد می زنند، پس بر مسلم بن عقیل در آمدم و خبر را به او رساندم . حضرت مسلم به من دستور داد در بین اصحابش فریاد بزنم- و خبر بازداشت- هانی بن عروه را به اطلاع آنها برسانم.
مردم کوفه همدیگر را خبر دادند و آنها نزد حضرت مسلم جمع شدند. مسلم –علیه السلام- برای سران قبائل، پرچم جنگ بست و چیزی نگذشت که مسجد و بازار از مردم پر شد و تا غروب پی در پی افرادی به آن اجتماع عظیم می پیوستند.
کار بر ابن زیاد سخت شد و او در محاصره قرار گرفت او بیشتر تلاش می کرد که در قصر را بسته نگهدارد، در کنار او جز ۳۰ نفر مرد از نگهبانان و ۲۰ نفر از سران کوفه و اهل خانواده اش کسی نماند بود.
ابن زیاد با نگرانی و وحشتی که به او عارض شده بود بعضی از افراد را نزد خود نگه داشته بود و به سران چند قبیله ماموریت داد که بین مردم بروند و آنها را از یاری دادن به مسلم بن عقیل منصرف کنند و از اطراف او پراکنده سازند.
ماموران و طرفداران ابن زیاد شروع کردند به فعالیت ،آنها مردم را از مخالفت با حکومت می ترساندند و برای افراد مطیع حکومت وعده جوائز و پاداش های زیادی می دادند و به مردم می گفتند به زودی سپاهی از شام می رسد و مخالفان حکومت توسط آن سپاه ، سرکوب خواهند شد. و اگر آنها پراکنده نشوند و به خانه های خود نروند خانواده ها و فرزندان آنها از عطایای حکومتی محروم خواهند شد. آنها می گفتند:
ابن زیاد با خدا عهد کرده است که بی گناهان را به جرم گنهکاران و حاضران را به جای غائبان بگیرد،کسی از مردم نافرمان باقی نخواهد ماند جز اینکه شدیداً مجازات شود.
مردمانی که این سخنان را از منادیان ابن زیاد شنیدند شروع کردند به پراکنده شدن. زنهائی می آمدند و دست فرزند و برادر خود را می گرفتند و به آنها می گفتند: از این جمع منصرف شوید و مردمی که حضور دارند کفایت می کنند و مردانی بودند که نزد پسر و برادر خود میرفتند و میگفتند فردا اهل شام می رسند، پس تو چه کاری با جنگ و شر داری، بیا و برو،و او را با خود میبرد.
مردم به تدریج از دور مسلم بن عقیل پراکنده می شدند، تا جائی که وقتی آن حضرت نماز مغرب را در مسجد اقامه کرد،فقط ۳۰نفر در نماز با او شرکت داشتند .حضرت مسلم وقتی آن وضعیت را دید بطرف بعضی درهای مسجد رفت و هنوز از مسجد خارج نشد بود که متوجه شد فقط ۱۰ نفر با او مانده اند و وقتی از در مسجد خارج شد، حتی یک نفر هم با او همراه نبود.
حضرت مسلم در بین کوچه های کوفه می گردید و نمی دانست که کجا برود و سرانجام یک بانوی بزرگوار به نام طوعه او را شناخت و به منزل خود دعوت کرد و او را اکرام نمود. حضرت مسلم شب را تا صبح در خانه طوعه به عبادت خدا و نماز و ذکرالله مشغول بود و غذائی میل نفرمود. و اما طوعه پسری داشت که از حضور مسلم در خانه مادرش خبردار شد و به طرف قصر رفت و توسط یکی از نزدیکان ابن زیاد،محل اختفای حضرت مسلم را به اطلاع ابن زیاد رساند و او یک گروه ۷۰ نفری را برای دستگیری آن حضرت مامور کرد و وقتی او سر و صدای آن گروه و شیهه اسب های آنها را شنید و فهمید که گروهی از طرف حکومت برای دستگیری او آمده ان سریعاً از منزل آن بانوی بزرگوار خارج شد و با شمشیری که همراه داشت به دفاع از خود پرداخت. غیرت حضرت مسلم مانع از آن شد که او در داخل خانه بماند و جنگ به داخل کشیده شود، لذا از مهمان نوازی آن بانو تشکر کرد و به کوچه رفت.
شهامت و شجاعت و استقامت آن قهرمان بزرگ در بین حوادث تاریخی، پدیده ای کم نظیر بود! او به تنهائی با یک سپاه هفتاد نفری جنگید و آنها را پراکنده ساخت تا جائی که فرمانده آن گروه از ابن زیاد تقاضای کمک کرد.سرانجام حضرت مسلم مجروح و بازداشت شد و او را به مجلس ابن زیاد لعین وارد کردند. حضرت مسلم در مجلس ابن زیاد با شجاعت و شهامتی کم نظیر از اساس و ارکان دین خدا دفاع کرد و حکومت غاصب و پلید بنی امیه و نماینده لعین آن حکومت را نزد مردم مفتضح نمود.
آن رویداد یکی از مراحل و مراتب جهاد مقدس حسینی- علیه السلام – در دفاع از دین خدا بود.
ابن زیاد لعین نماینده شیطان در همان مجلس دستور قتل آن شخصیت عظیم یعنی مسلم بن عقیل سفیر امام حسین –علیه السلام- را صادر کرد و آن جناب در همان ساعت به مقام رفیع شهادت در راه خدا و در راه نصرت دین خدا رسید و درسهائی از توحید و وفاداری و حمایت از دین خدا و اطاعت از امام زمانش حضرت سید الشهداء امام حسین –علیه السلام- و شهامت و شجاعت و صداقت را به انسانها آموخت. ما به خواست خدای سبحان تحلیلی از وقایع مربوط به قیام حضرت مسلم و شهادت او را در مقالات بعدی خواهیم آورد.ان شاءالله تعالی، لذا در این نوشتار به ذکر اصل آن رویداد و توضیح اندکی درباره بعضی حوادث مربوط به آن اکتفاء نمودیم.
هزاران سلام و درود به روح مطهر آن قهرمان بزرگ انسانیت و آن حامی قدرتمند دین خدا.
پاورقی:
ارشاد، شیخ مفید، ج دوم ، تاریخ زندگی حضرت سید الشهداء ،امام حسین (علیه السلام)انتشارات علمیه اسلامیه ص ۴۸تا ۵۴