کلام ایام – ۶، امام رضا – علیه السلام – و ایرانیان

بخش سوم

موقعیت امام رضا (ع) در ایران

زمان حضور امام رضا (ع) در ایران، دوره طلائی با شکوهی در تاریخ این کشور محسوب می شود. علاقه قلبی شدید ایرانیان نسبت به رسول خدا (ص) و ائمه اطهار (ع) موجب نزول مرتبه ای بسیار متعالی از برکات خداوند در این کشور شد. امام رضا (ع) یادگار رسول خدا (ص) و امیرالمؤمنین و امامان معصوم (ع) در ایران محسوب می شد. اما مقام ولیعهدی صوری و ظاهری مأمون، ارزشی در کنار جلالت مقام امامت و جانشینی رسول خدا (ص) به حساب نمی آمد. یعنی مقام امام (ع) خیلی بالاتر از مقام خلافت ظاهری در جامعه اسلامی بود. و امام (ع) هم هیچ اعتنائی به آن نکردند و ولایتعهدی را در مقابل تهدید مأمون پذیرفتند آن هم به شکل ظاهری و با شرائط خاص.

البته مقام خلافت (جانشینی) حقیقی رسول خدا (ص) که حق امامان معصوم (ع) بود، موضوع دیگری است و جلالت خاصی دارد، اما این مقام از زمان های قبل غصب شده بود و در اختیار انسان های عادی قرار گرفته و تبدیل به یک حکومت از نوع متعارف در جوامع بشری شده بود. فلذا ارزش خاصی نداشت.

مأمون خبر ولایتعهدی امام رضا (ع) را در سطح وسیعی در جامعه اسلامی بالخصوص در ایران منتشر کرد و از مردم برای آن حضرت بیعت گرفت و دستور داد به نام آن حضرت سکه بزنند،درآن مجلس مأمون از امام رضا (ع) خواست که برای مردم خطبه بخواند و با آن ها صحبت کند امام (ع) خدا را حمد کرد و ثنا گفت. آن گاه فرمود برای ما حقی است بر عهده شما از جهت رسول خدا (ص) و برای شما هم حقی است بر عهده ما از ناحیه او پس هر گاه شما حق ما را ادا کردید بر ما هم واجب است که حق شما را ادا کنیم.(۱)

از آن حضرت غیر از این چند جمله در آن مجلس مطلب دیگری نقل نشده است. امام (ع) به مقام ولایتعهدی اعتنائی نمی کردند و مردم ایران هم عمدتاً به مقام «امامت» آن حضرت و جلالت آن مقام توجه داشتند و از حضور آن بزرگوار در میان خود و استفاده های علمی و معنوی از آن حضرت مسرور و خورسند بودند.

حوادث مهم دوره اقامت امام رضا (ع) در ایران

مأمون در زمان اقامت امام رضا (ع) در ایران آن بزرگوار را تکریم می کرد. طبعاً رفت و آمد شیعیان و دوستداران آن حضرت و طالبان علم به محضر آن بزرگوار ابتداءً ممنوعیتی نداشت. یعنی آن اختناقی که حکومت ها در مورد امامان قبلی (ع) به کار می بستند و مشکلاتی که مردم در ارتباط با امامان (ع) داشتند، در این زمان در مورد امام رضا (ع) از بین رفته بود. و این فرصت طلائی زمینه مساعدی برای انتشار علوم دینی و نشان دادن چهره حقیقی دین توحیدی به انسان ها به وجود آورد.

مجالس بحث و گفتگو و مناظره با پیروان ادیان دیگر

مأمون به فضل بن سهل دستور داد، اصحاب مقالات و پیروان ادیان دیگر مثل جاثَلیق و رأس الجالوت و رؤسای صابئین و هِربذ اکبر و پیروان زرتشت و نسطاس رومی و سایر متکلمین را در مجلسی جمع کند تا کلام یکدیگر را بشنوند و با هم مناظره کنند. فضل بن سهل افراد مورد نظر را دعوت کرد و به مأمون اطلاع داد، و آن ها را وارد مجلس مأمون کردند. مأمون به آن ها خوش آمد گفت و سپس افزود: من شما را جهت امر خیری دعوت کرده ام و دوست دارم شما با پسر عمویم که تازه از مدینه آمده مناظره کنید. پس فردا صبح همه شما این جا حاضر شوید و هیچ کدام تخلّف نکنید، آن ها همگی اطاعت خود را اعلام کردند و گفتند فردا صبح به حضور او خواهند رسید.

قصد اصلی مأمون از تشکیل مجالس مناظره امام رضا (ع) با پیروان ادیان دیگر مورد بحث ما نیست. آیا او تصمیم داشت امام (ع) را در موقعیتی قرار بدهد که ضعفی از او در مقابل دانشمندان ادیان مختلف ظاهر شود و از جلالت و محبوبیت او کاسته شود. و یا می خواست خود را طرفدار دانشمندان و علاقه مند به آن ها معرفی کند و از این جهت محبوبیتی پیدا کند و یا هر قصد دیگری؟! بلکه منظور اصلی بیان مباحث مطرح شده در مجالس مناظره و جهت علمی آن ها است.

حسن بن محمد نوفلی می گوید: ما در خدمت امام رضا (ع) بودیم که یاسر خادمی که عهده دار امور آن حضرت بود وارد شد و عرض کرد. سرور من امیرالمؤمنین (مأمون) سلام می رساند و می گوید برادرت فدای شما، عده ای از اصحاب مقالات و اهل ادیان و متکلمین از جمیع ملت ها نزد ما جمع شده اند و فردا صبح به حضور ما خواهند آمد، شایسته است شما هم به آن مجلس تشریف بیاورید و سخنان آن ها را بشنوید و اگر از آمدن به آن مجلس کراهت دارید، اصرار نمی کنم و در آن صورت اگر دوست دارید، ما نزد شما بیائیم و این برای ما آسان است.(۲)

امام رضا (ع) فرمود: به او سلام برسان و بگو می دانم چه اراده کرده ای، من إن شاء الله نزد شما خواهم آمد.

حسن بن نوفلی گوید: وقتی یاسر خادم از محضر امام (ع) بیرون رفت، آن حضرت به من فرمود: تو از روشنفکران عراقی هستی و مردم عراق ظریف و باهوشند تصور می کنی مأمون از جمع کردن اهل شرک و اصحاب مقالات چه منظوری دارد؟!

گفتم: فدای شما او می خواهد شما را امتحان کند و میزان علم شما را بسنجد، اما کار خود را بر پایه سست و نا استواری گذاشته و طرح و نقشه بدی کشیده و بنای بدی گذاشته است.

امام (ع) فرمود: بنای او در این کار چیست؟! و چه نقشه ای دارد؟!

عرض کردم: اصحاب کلام و بدعت ها، برخلاف علمای دینی هستند، چون علما انکار نمی کنند جز منکر را اما اصحاب مقالات و متکلمین از آن ها و اهل شرک اهل انکار و مغالطه هستند، اگر با آن ها احتجاج کنی به این که «الله» واحد است، خواهند گفت وحدانیت او را تصحیح کن و اگر بگوئی محمد (ص) رسول خداست خواهند گفت رسالت او را اثبات کن، سپس مغالطه می کنند تا این که طرف مقابل سخنش را رها کند و از گفتار خود منصرف شود، پس از آن ها بر حذر باش!

امام (ع) تبسّمی فرمود سپس گفت: ای نوفلی تو می ترسی که آن ها دلائل مرا رد کنند و حجت مرا باطل کنند؟!

گفتم: نه به خدا من بر شما نگران نیستم و من امیدوارم خدا شما را بر آن ها پیروز گرداند، إن شاء الله تعالی.

امام (ع) سپس فرمود: ای نوفلی دوست داری بدانی مأمون چه وقتی از این کارش پشیمان خواهد شد؟!

گفتم : بلی !

فرمود:  هنگامی که شنید من با اهل تورات با توراتشان و با اهل انجیل با انجیل آن ها و با اهل زبور با زبورشان و در مقابل صائبین با زبان و آئین عبرانی آن ها و در برابر مؤبدان با زبان فارسی آن ها و با رومیان به زبان رومی و با اصحاب مقالات با زبان های خودشان استدلال کردم، و وقتی دلائل همه آن ها را تک تک ابطال کردم، به طوری که عقاید خود را رها کنند و به نظر من برگردند آن موقع مأمون خواهد دانست که او مستحق مقامی که در مسیر آن است نمی باشد، و آن وقت پشیمان خواهد شد و لا حول و لا قوة الّا بالله العلی العظیم.

وقتی صبح شد فضل بن سهل نزد ما آمد و به امام (ع) عرض کرد قربانت پسر عمویت منتظر شماست و جمعیت نزد او حاضر شده اند، نظر شما درباره حضور در آن جمع چیست؟!

امام (ع) شما جلوتر بروید و من نزد شما خواهم آمد. سپس وضو گرفت برای نماز و شربتی از سویق نوشید و به ما هم فرمود از آن بنوشیم، سپس از منزل خارج شد و ما هم همراه او خارج شدیم، تا وارد مجلس مأمون شدیم مجلس مملو از جمعیت بود و در آن جا بودند محمد بن جعفر با جماعتی از آل ابوطالب و بنی هاشم و جمعی از فرماندهان لشگر همه آن ها به احترام او برخاستند و امام (ع) همراه مأمون نشست، و آن ها ایستاده بودند تا دستور داده شد که بنشینند. و آن ها نشستند، مأمون ساعتی با آن حضرت مشغول صحبت شد.

سپس مأمون رو به جاثلیق کرد و گفت: ای جاثلیق این پسر عموی من علی بن موسی بن جعفر (ع) است. او از فرزندان فاطمه (س) دختر پیامبر ماست و فرزند علی بن ابیطالب (ع)، من دوست دارم با او با احتجاج کنی و انصاف به کار ببری.

جاثلیق گفت: ای امیر مؤمنان من چگونه بحث و گفتگو کنم با شخصی که می خواهد با من احتجاج کند با کتابی که من منکر آن هستم و پیامبری که من به آن ایمان نیاورده ام.

امام رضا (ع) فرمود: یا نصرانی اگر من با انجیل خودت با تو استدلال کنم، به آن اقرار خواهی کرد!

جاثلیق گفت: آیا می توانم گفته انجیل را رد کنم، آری به خدا قسم به آن اقرار خواهم کرد، اگر چه علیه من باشد.

امام رضا (ع) فرمود: آن چه را به نظرت می آید بپرس و جوابش را بشنو.

جاثلیق گفت: در مورد نبوّت عیسی و کتابش چه نظری دارید، آیا چیزی از آن ها را انکار می کنی.

امام (ع) فرمود: من به نبوّت عیسی و کتابش و آن چه که به امتش بشارت داده و حواریون به آن اقرار کردند، ایمان دارم و به نبوّت آن عیسی که اقرار به نبوّت حضرت محمد (ص) و کتاب او ندارد و به امتش بشارت نداده است منکر هستم. توضیح این که امام (ع) در این کلام علیه جاثلیق جدل منطقی به کار برده و جلو مغالطه او را گرفته است و در این زمینه بعداً توضیح بیشتری خواهد آمد، ان شاء الله.

جاثلیق گفت: آیا در باب داوری و قضاوت از دو شاهد عادل کمک نمی گیریم؟!

امام (ع) فرمود: بلی

جاثلیق گفت: پس دو شاهد اقامه کن بر نبوّت محمد (ص) از کسانی که اهل مذهب شما نیستند و نصارا آن ها را انکار نمی کنند و متقابلاً از ما بخواه که دو شاهد از غیر اهل مذهب خود بیاوریم.

امام (ع) فرمود: الان انصاف به کار بردی ای نصرانی، آیا کسی را که نزد عیسی بن مریم عادل و مقدم بود می پذیری؟! جاثلیق گفت: این عادل کیست؟! نام او را ببرید؟

امام (ع) فرمود: چه می گوئی در مورد یوحنّای دیلمی؟

جاثلیق به به کسی را نام بردی که محبوبترین انسان ها در نظر مسیح بود.

امام (ع) فرمود: تو را سوگند می دهم که آیا این سخن یوحنّا در انجیل هست ک او گفت: مسیح به من خبر داد از دین محمد عربی (ص) و به من بشارت داد که بعد از او چنین پیامبری خواهد آمد و من به حواریون بشارت دادم و آن ها به او ایمان آوردند.

جاثلیق گفت: این سخن را یوحنّا از قول مسیح نقل کرد و بشارت داد به نبوّت مردی و به اهل بیت و وصیّ او، اما اظهار نکرد که در چه زمانی ظهور می کند و آن ها را برای ما نام نبرده تا آن ها را بشناسیم.

امام (ع) فرمود: اگر کسی را بیاوریم که انجیل را بخواند و آیاتی از آن را که نام محمد (ص) و اهل بیت و امت او در آن ها آمده تلاوت کند، آیا به آن ایمان می آوری؟!

جاثلیق گفت: آری

امام (ع) به نسطاس رومی فرمود: آیا سِفر سوم از انجیل را در حفظ داری؟!

او گفت: بلی در حفظ دارم

سپس امام (ع) رو کرد به رأس الجالوت و فرمود:آیا انجیل می خوانی؟ او گفت: آری به جان خودم سوگند

امام (ع) فرمود: سِفر سوم را بگیر و اگر در آن ذکر محمد (ص) و اهل بیت و امت او بود، برای من شهادت بده و اگر نبود شهادت نده! سپس امام (ع) سِفر سوم را قرائت کرد تا به نام پیامبر (ص) رسید و آن جا متوقف شد.

سپس فرمود: ای نصرانی من از تو درخواست می کنم به حق مسیح و مادرش، آیا می دانی که من عالم به انجیل هستم.

او گفت: بلی

سپس امام (ع) نام محمد (ص) و اهل بیت او (ع) و امتش را ذکر کرد. سپس فرمود: ای نصرانی چه می گوئی آیا این سخن عیسی ابن مریم است؟اگر تکذیب کنی آن چه را انجیل می گوید، موسی و عیسی را تکذیب کردی و وقتی این ذکر را انکار کردی کافر شدی به پروردگارت و پیامبرت و کتابت.

جاثلیق گفت: من آن چه را در انجیل برای من آشکار شده انکار نمی کنم و به آن اقرار می کنم.

امام (ع) فرمود: شاهد باشید به اقرار او. سپس فرمود: ای جاثلیق هر سؤالی برای تو پیش آمده بپرس.

جاثلیق گفت: به من خبر بده از حواریون عیسی بن مریم (ع) که آن ها چند نفر بودند و از علمای انجیل که چند تا بودند؟!

امام رضا (ع) فرمود: از شخص آگاهی سؤال کردی؟ حواریون دوازده نفر بودند و اعلم و افضل آن ها لوقاء بود و اما علمای نصرانی سه نفر بودند: یوحنّای اکبر باخ و یوحنّای قرقیسیا و یوحنّای دیلمی رجاز و نام پیامبر (ص) و اهل بیت و امتش نزد او بود و او بود که به امت عیسی و بنی اسرائیل بشارت داد.

سپس فرمود: ای نصرانی و الله ما به آن عیسی ایمان داریم که به محمد (ص) ایمان داشت. و تنها ایرادی و انتقادی که بر عیسای شما داریم این است که او در عبادت ضعیف بود و روزه و نماز او کم بود.

جاثلیق گفت: علم خود را فاسد کردی و امر خود را ضعیف نمودی و من گمان می کردم که تو دانشمندترین فرد از اهل اسلام هستی

کلام ایام - 245، کاروان پیامبران- علیهم السلام- در راه کربلا
بخوانید

امام رضا (ع) فرمود: چه شده است؟!

جاثلیق گفت: از کلام شما که گفتید عیسی (ع) ضعیف بود و کم روزه می گرفت و کم نماز می خواند، در حالی که عیسی (ع) روزی را بدون روزه نبود و هیچ شبی را به طور کامل و بدون عبادت نخوابید و او دائماً در حال روزه بود و شب ها را برای عبادت قیام می کرد.

امام رضا (ع) فرمود: او برای کی نماز می خواند و روزه می گرفت؟! جاثلیق در مانده شد زبانش بند آمد و نتوانست جواب بدهد.

این مطلب احتیاج به توضیحی دارد و آن این که امام (ع) با این روشی که به کار گرفت یعنی «جدل منطقی» می خواست عقیده به «الوهیت» حضرت مسیح (ع) را که مسیحیان به آن معتقدند، ابطال کند، یعنی در حقیقت عقیده امام (ع) این نبود که مسیح (ع) در عبادت خدا ضعیف بود و کمتر روزه می گرفت و کمتر نماز می خواند، بلکه با گفتن این کلام حساب شده می خواست از جاثلیق اعتراف بگیرد که مسیح (ع) در عبادت جدی بود و زیاد روزه می گرفت و زیاد نماز می خواند، و وقتی او به این موضوع اعتراف کرد، امام می خواست بفرماید مسیح (ع) چه کسی را عبادت می کرد و برای او روزه می گرفت و نماز می خواند در این صورت جاثلیق ناچار بود بگوید او برای خدا روزه می گرفت و نماز می خواند، در آن صورت امام (ع) می فرمود: پس او بنده بود، نه معبود، و شما چرا معتقد به الوهیت او هستید؟!

روشی که امام (ع) در پیش گرفت به نتیجه کامل رسید و جاثلیق در بحث ماند و سخنی نتوانست بگوید و با این بحث عقیده به الوهیت مسیح (ع) ابطال شد.

این روش نوعی استدلال است که در علم منطق به آن «جدل» گفته می شود و در این روش انسان به مقبولات طرف مقابل تکیه می کند و از او اعتراف می گیرد و بعد همان را علیه او بکار می برد، اگر چه خودش عقیده طرف مقابل را قبول نداشته باشد.

  بقیه بحث مناظره امام (ع)

امام (ع) به جاثلیق فرمود: ای نصرانی من سؤالی از تو دارم.

او گفت: بپرس اگر به آن علم داشتم جواب خواهم داد .

امام (ع) فرمود:تو انکار نمی کنی که عیسی (ع) به اذن الله عزّوجلّ مرده ها را زنده می کرد؟

جاثلیق گفت: من این را انکار می کنم، به جهت این که کسی که مرده ها را زنده کند و نابینای مادر زاد و مبتلا بر برص را شفا دهد، او پروردگار است و مستحق است که مردم او را عبادت کنند.

توضیح این که: جاثلیق از عقیده مسیحیان که حضرت عیسی (ع) ربّ است و باید او را عبادت کرد، دفاع می کرد و نمی خواست قبول کند که عیسی (ع) بنده خداست و به اذن او مرده ها را زنده می کند. و امام (ع) هم در مقام ابطال این عقیده شرک آمیز بود.

امام رضا (ع) فرمود: «الیسع» (ع) هم مثل عیسی (ع) مرده ها را زنده می کرد و روی آب راه می رفت و نابینای مادر زادی و مبتلا به برص را شفا می داد، اما امتش او را «ربّ» خود نگرفتند و هیچ کس او را عبادت نکرد به جای الله عزّوجلّ، و همچنین حزقیل پیامبر (ع) هم مثل عیسی (ع) عمل کرد. سپس امام (ع) رو کرد به رأس الجالوت و فرمود: ای رأس الجالوت آیا در تورات می یابی که آن ها [ کسانی که حزقیل (ع) آن ها را زتده کرد] کسانی بودند بعد از حمله بخت نصر و قتل عام مردم بیت المقدس و به اسارت بردن جوانان، خداوند حزقیل را به سوی آن ها فرستاد، و او آن ها را زنده کرد، این مطلب در تورات است، کسی از شما آن را انکار نمی کند مگر این که کافر باشد.

رأس الجالوت گفت: ما این مطلب را شنیده ایم و آن را قبول داریم.

امام (ع) فرمود: راست گفتی، سپس فرمود: ای یهودی این سِفر از تورات را بگیر و آن گاه امام (ع) آیاتی از تورات را [از حفظ] تلاوت فرمود به طوری که رأس الجالوت شگفت زده شد.

سپس امام (ع) رو کرد به نصرانی و فرمود ای نصرانی آیا این ها قبل از عیسی (ع) بودند یا عیسی (ع) قبل از آن ها بود؟ او گفت آن ها قبل از عیسی (ع) بودند.

امام (ع) اشاره ای هم به بعضی از معجزات پیامبر اکرم (ص) کرد و فرمود که پیامبر ما (ص) در موارد متعددی مرده ها را زنده کرد و نابینا و مبتلا به برص و دیوانه ها را شفا داده ولی ما او را به جای الله ربّ خود نگرفته ایم، در عین حال فضائل هیچ یک از پیامبران را هم انکار نمی کنیم. و شما اگر حضرت عیسی (ع) را به خاطر کارهایش ربّ خود می گیرید، پس لازم است «الیسع» و «حزقیل» را هم ربّ خود بگیرید…

امام (ع) در ادامه کلامش فرمود:

ابراهیم خلیل (ع) به دستور خداوند چهار تا پرنده گرفت و ذبح کرد و آن ها را قطعه قطعه کرد، سپس اجزاء آن ها را بالای کوه ها قرار داد و سپس آن ها را صدا کرد و آن ها زنده شدند و به سوی او آمدند.

همچنین موسی (ع) هفتاد نفر از بنی اسرائیل را انتخاب کرد و به کوه طور برد و آن ها در اثر صاعقه کشته شدند. سپس موسی (ع) از خداوند درخواست کرد که آن ها را زنده کند و خداوند همه آن ها را زنده کرد. و آن چه را از این نوع حوادث گفتم نمی توانی انکار کنی، چون آن ها در تورات و انجیل و زبور و فرقان ذکر شده است، و اگر بنا باشد که هر کس را که مرده ها را زنده کرد و نابینا و مبتلا به برص و دیوانه ای را شفا داد، ربّ قرار بدهی، باید همه این ها را ربّ های خود بگیری و فرمود: ای یهودی نظر شما چیست؟!

جاثلیق تسلیم شد و گفت: سخن شما حق است و لا اله الّا الله. سپس امام (ع) رو کرد به رأس الجالوت و فرمود: ای یهودی به من توجه کن! از تو می خواهم: به حق آیات (معجزات) ده گانه ای که بر موسی (ع) نازل شد، آیا در تورات می یابی خبر محمد (ص) و امتش را که نوشته شده: وقتی امت آخری آمدند که پیروان شتر سواری هستند و پروردگار عالمیان را به صورتی جدید و خیلی جدّی تسبیح می کنند در معابدی که جدیداً ساخته شده، پس بر بنی اسرائیل لازم است که به سوی آن ها بروند و به آئین آن ها بگروند و به آن پیامبر ایمان بیاورند. آیا در تورات مطلب به این صورت نوشته شده است؟!

رأس الجالوت گفت: آری ما همین طور می یابیم.

سپس امام (ع) به جاثلیق فرمود: ای نصرانی با کتاب «شعیا» (ع) چه مقدار آشنا هستی؟! او گفت: تمام آن را حرف به حرف می شناسم.

امام (ع) به آن دو فرمود: این قطعه از کلام او را می شناسید که فرمود: ای قوم من همانا من دیدم صورت او را که بر حمار سوار است و لباس هائی از نور پوشیده و دیدم آن شتر سوار را که چهره اش مثل ماه نورانی بود.

آن دو گفتند: بلی شعیا (ع) این مطلب را گفته است!

امام (ع) فرمود: ای نصرانی آیا در انجیل این سخن عیسی (ع) را می شناسی که فرمود: من به سوی پروردگارتان و پروردگارم خواهم رفت و بعد از من «بار قلیطا» خواهد آمد و درباره من شهادت به حق خواهد داد، همچنان که من در مورد او شهادت دادم و او همه چیز را برای شما تفسیر خواهد کرد. او زشتی های امت ها را آشکار خواهد کرد [یعنی آن چه را امت ها به نام دین انجام دادند و تحریف هائی در آن ها به وجود آوردند] و او پایه های کفر را در هم خواهد شکست!

جاثلیق گفت: آن چه را از انجیل گفتید ما به آن معترفیم. امام (ع) سؤالات دیگری در مورد انجیل اصلی و از بین رفتن آن و نوشته شدن مجدد انجیل به وسیله چهار نفر از شاگردان حضرت عیسی (ع) به نام های: لوقا، مرقابوس، یوحنّا و متّی مطرح کرد و تناقضاتی از کلام جاثلیق را متذکر شد، و سرانجام جاثلیق تسلیم شد و نتوانست سخنی بگوید و امام (ع) فرمود: از هر چه خواستی سؤال کن، او دیگر سؤالی نکرد. امام (ع) در ادامه کلام خود نبوّت رسول اکرم حضرت محمد (ص) را با صراحت اثبات کرد و دلائلی از کلام حضرت موسی (ع) و حضرت عیسی بن مریم (ع) آورد، به طوری که جاثلیق و رأس الجالوت هر دو تسلیم شدند و به موقعیت علمی خاص امام رضا (ع) اعتراف کردند.

آثار و نتایج مجالس بحث و مناظره

مجالس مناظره بین امام رضا (ع) و علمای ادیان، به طور کامل و متصل به هم در کتب تاریخ و سیره ذکر نشده و عمدتاً بخش هایی از آن ها در کتب مختلف آمده است و ما به ذکر قطعه ای از این مناظرات اکتفا کردیم و بیان صورت مفصل آن در یک مقاله کوتاه طبعاً امکان پذیر نبود. مباحث مطرح شده در این مجالس تأثیر گسترده ای در بین مردم ایجاد کرد و فضائل علمی امام رضا (ع) در این بحث و گفتگوها بیشتر آشکار شد، و محبوبیت وجود مبارک آن حضرت در بین مردم ایران به طور مستقیم و در بین مردم مناطق دیگر به طور غیر مستقیم افزایش یافت.

دعای طلب باران

در سالی که امام رضا (ع) در ایران حضور یافت، باران قطع شده و خشکسالی بود، بعضی از اطرافیان و طرفداران مأمون و مخالفان امام رضا (ع) می گفتند: ببینید از وقتی علی بن موسی (ع) به این جا آمد، و مأمون او را ولیعهد خود قرار داد خداوند باران ما را قطع کرده، و این شایعات به گوش مأمون رسید.

او به امام (ع) عرض کرد: امسال باران قطع شده از خدا (عزّوجلّ) بخواهید، باران را بر مردم نازل کند.(۳)

امام (ع) فرمود: بسیار خوب. مأمون گفت: در چه زمانی این کار را می کنید؟! و آن روز جمعه بود.

امام (ع) فرمود: روز دوشنبه، چون رسول خدا (ص) شب گذشته به خواب من آمد و امیراالمؤمنین علی (ع) هم با او بود و به من فرمود: پسرم تا روز دوشنبه صبر کن و آن روز به صحرا برو و از خداوند (عزّوجلّ) طلب باران کن، پس خداوند باران را نازل خواهد کرد و به مردم این موضوع را اعلام کن تا علم آن ها نسبت به فضل تو و مقام تو نزد پروردگارت (عزّوجلّ)،زیاد شود. امام (ع) روز دوشنبه صبح به طرف صحرا رفت و مردم هم با او خارج شدند و منتظر بودند. آن حضرت بالای منبر رفت و خدا را حمد کرد و ثنا گفت، سپس گفت: پروردگارا تو حق ما اهل بیت را عظیم قرار دادی و مردم به ما متوسل شدند همچنان که تو دستور دادی و امید فضل و رحمت تو را دارند و از درگاه تو انتظار احسان و نعمت دارند. پس بر آن ها نازل کن بارانی نافع و به طور سریع که عمومی باشد (یعنی شامل دیگر اماکن هم بشود) و پروردگارا ابتدای این بارندگی را قرار بده وقت انصراف مردم از این مکان و رسیدن به منازل و محل استقرارشان.

راوی گوید:قسم به خدائی که محمد (ص) را به مقام نبوت مبعوث کرد، ناگهان بادها وزید در هوای صاف، و رعد و برق برخاست و مردم حرکت کردند، گو این که می خواستند از مقابل باران کنار روند امام رضا (ع) فرمود: سر جای خود بایستید، این ابر برای شما نیست، و برای شهر دیگری است، آن ابر عبور کرد و ابر دیگری با رعد و برق آمد و امام (ع) فرمود: این هم برای شما نیست و همچنین چند قطعه ابر دیگر…

سرانجام ابری در آسمان ظاهر شد، امام (ع) فرمود: ای مردم خداوند این ابر را برای شما فرستاده پس او را شکر کنید بر تفضّلش برای شما، و برخیزید و به طرف منازل و مساکن خود بروید و این ابر باران خود را نگاه خواهد داشت تا شما به منزل خود داخل شوید. سپس به قدری خواهد بارید که متناسب با کرم و جلال خداوند است.

امام (ع) از منبر پائین آمد و مردم برگشتند تا نزدیک منازل خود رسیدند، سپس باران شدیدی بارید، به طوری که همه جا پر از آب شد، مردم بسیار خوشحال شدند و می گفتند: گوارا باد بر فرزند رسول خدا (ص) کرامت های خداوند (عزّوجلّ).

سپس امام (ع) بین مردم آمدند و جماعت کثیری نزد آن حضرت حاضر شدند، امام (ع) خطابه ای برای آن ها خواند و فرمود:

ای مردم ملتزم تقوای خدا بشوید در مورد نعمت های او بر شما پس آن نعمت ها را با گناهان خود فراری ندهید، بلکه با طاعت و شکر بر نعمت ها، خود را به طور دائم مشمول نعمت های خداوند قرار دهید و بدانید که بعد از ایمان به خدا و اعتراف به حقوق اولیاء او از آل محمد رسول الله (ص) هیچ چیز دوست داشتنی تر از کمک به برادران مؤمن خود در امور زندگی دنیوی آن ها نیست و خداوند دنیا را محل عبور به بهشت خودش قرار داده است و کسی که این کار را انجام دهد یعنی برادران مؤمن خود را یاری دهد از خاصّان پروردگار خواهد بود.

پاورقی ها:

۱ – جریان مجلس مناظره را با اندکی تلخیص و تصرف از کتاب عیون الاخبار الرضا (ع)، چاپ مؤسسه انتشاراتی پیام علمدار، ج ۱، ص ۱۳۰

۲-  ارشاد شیخ مفید، ج ۲، ص ۲۵۲

۳ – عیون الاخبار الرضا (ع)، ج ۲، ص ۵۰۱

 

الیاس کلانتری

۹۴/۶/۲۱

برچسب ها
دکمه بازگشت به بالا
بستن