کلام ایام – ۲۰۹، صلح و جنگ در جهت حفاظت از دین خدا

hou18056بخش اول

بحث در شکوه و جلال  برکات ماه رمضان و بطور کلی بیان اوصاف آن در کلام رسول خدا  (صلی الله علیه و آله و سلم ) به پایان نرسیده بود که رسیدیم به روز پانزدهم این ماه عظیم و این روز مصادف است با تاریخ ولادت سرور جوانان اهل بهشت و گوشواره عرش خداوند، امام حسن مجتبی ـ علیه السلام ـ در سالهای قبل در چنین ایامی و همچنین در ایام شهادت آن بزرگوار مقالاتی در سیره و اوصاف شریف آن حضرت نوشته شد از جمله مقالاتی تحت عنوان:

«برکات صلح امام حسن مجتبی» ـ علیه السلام ـ (۱)در سه بخش و مقالات دیگری تحت عنوان:

«برکات ولادت امام حسن مجتبی(علیه السلام) سرور جوانان اهل بهشت (۲)

بحث در سیره شریف امام ـ علیه السلام ـ در بعضی مقالات منتهی شد به ذکر و توضیح نمونه هائی از کلام آن حضرت اما در آن مقالات فقط به ذکر و توضیح تعداد اندکی از آن سخنان موفق شدیم و بعد از آن موضوع شبهای قدر و حادثه شهادت  امام امیر المؤمنین علی ـ علیه السلام ـ مورد بحث قرار گرفت و ذکر بیان احادیث امام حسن مجتبی ـ علیه السلام ـ موقتاً متوقف شد و بخواست خداوند، آن مباحث در ادامه این مقالات مجدداً شروع خواهد شد.

در سیره شریف امام حسن مجتبی ـ علیه السلام ـ بیشتر از هر حادثه ای موضوع صلح شگفت انگیز او مورد توجه  قرار می گیرد. و این رفتار خلاف انتظار عامه مردم از آن حضرت توجهات بیشتری را به خود جلب می کند. علت خلاف انتظار بودن صلح امام ـ علیه السلام ـ از جهتی تسلیم حکومت به معاویه آن شخصیت پلید مخالف دین خدا و آن منافق مشهور و از جهت دیگر غفلت از سیره شریف رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ و امام امیر المؤمنین علی ـ علیه السلام ـ بوده است.

در حالیکه مشابه این رفتار از عموم پیامبران خدا ـ سلام الله علیهم ـ بطور مکرر مشاهده شده است و وجود مبارک رسول اکرم حضرت محمد ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ هم در موارد گوناگون و بالخصوص در جریان «صلح حدیبیه » به آن روش عمل کرده است.

جالب توجه است که وقتی تعدادی از پیروان و شیعیان امام حسن ـ علیه السلام ـ و شخصیت های بزرگوار و متعالی جامعه که قبلاً هم از شیعیان و پیروان امام امیر المؤمنین علی ـ علیه السلام ـ بودند، از اقدام امام حسن ـ علیه السلام ـ مطلع شدند، جهت بسیار اندوهگین و ناراضی شدند، و نقل شده که آنها از امام حسین (علیه السلم ) تقاضا کردند که با برادر بزرگوارش صحبت کند و بلکه او را از آن تصمیم منصرف کند، امام حسین ـ علیه السلام  ـ حضور آن حضرت آمد و علت رفتار او را جویا شد و عرض کرد:

«ما الذی دعاک الی تسلیم الخلافة» یعنی: چه چیزی شما را وادار کرد به تسلیم [واگذاری] خلافت؟!

امام حسن ـ علیه السلام ـ در جواب سؤال برادر گرامی خود فرمود:

«الذی دعا أباک فیما تقدّم » یعنی: همان چیزی که پدرت را قبلاً به این کار وادار کرد. و امام حسین ـ علیه السلام ـ از این جواب بسیار مسرور شد!

حال چه این روایت معتبر باشد و چه غیر آن، اما حقیقت موضوع و حادثه با آن مطابقت دارد! یعنی: می شود گفت امام حسین ـ علیه السلام ـ در اثر اصرار اصحاب و شیعیان خاندان رسالت  ناچار به حضور برادر گرامی خود رفته و علت صلح او را جویا شده و یا به بیان دیگر آن حضرت خواسته حکمت صلح برادرش را با معاویه از او بپرسد و در نتیجه نظر و کلام امام ـ علیه السلام ـ بین مردم منتشر شود و آنها آن رفتار ناشی از تدبیر «مقام امامت» را بپذیرند و قانع شوند!! و امام مجتبی ـ علیه السلام ـ در جواب آن سؤال نظر خود را اعلام کرده و آن اینکه او در این رفتار به پدر بزرگوارش امام امیر المؤ منین علی ـ علیه السلام ـ تأسّی کرده یعنی رفتار او را «اسوه» خود قرار داده و از او پیروی کرده است!

همچنانکه اشاره کردیم اگر هم این روایت بصورتی که در منابع تاریخی ذکر شده، معنبر نباشد،اما اصل واقعیت همین است! یعنی کار امام حسن محتبی ـ علیه السلام ـ و رفتار او در این زمینه کاملاً مطابق روش پدر بزرگوارش در جریان غصب خلافت و صبر و سکوت او در آن حادثه و تسلیم خلافت به غاصبان از روی ناچاری و جهت جلو گیری از درگیری و جنگ داخلی در جامعه بود. و این روش مسالمت امیر و تلاش او در جهت جلوگیری از جنگ و خشونت مطابق رفتار دائمی پیامبران خدا ـ علیهم السلام ـ بود.

آیا روش وجود مبارک پیامبر اکرم ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ در طول دوره نبوت خود قبل از هجرت و زمانی که در شهر مکه اقامت داشت غیر از این بود. می دانیم که آن حضرت در این دوره در مقام مخالفت ها و دشمنی ها و اذیت های مشرکان نسبت به خود و پیروان خود صبر می کرد و استقامت  می ورزید و پیروان خود را به تحمل اذیت ها و فشارها ی مشرکان توصیه می کرد وبه کسی اجازه  در گیری از نوع جنگ را نمی داد و در جریان «صلح حدیبیه» تمام تلاش خود را در جهت جلو گیری از جنگ و درگیری به کار بست و صلح طلبی خود و پیروانش را به جهانیان نشان داد.

نکته مهم دیگر در این زمینه این است که «صلح» در ادبیات عرب به معنی قطع جنگ است چه از نوع آشتی و بصورت دوستانه و چه بصورت آتش بس یعنی قطع جنگ و زمین گذاشتن اسلحه در این ادبیات صلح نامیده می شود، اگر چه بصورت یک آتش بس موقتی.

 کار امام حسن مجتبی ـ علیه السلام ـ در مقابل معاویه یاغی و سستی اهل کوفه از ادامه مبارزه با سپاه آن منافق صرفاً قطع جنگ  و کنار رفتن از مقام حکومت بود و این رفتار فقط از روی ناچاری و احساس بی فایده بودن جنگ و جلوگیری از کشته شدن انسانها بود.

موقعیت جنگ و صلح در معارف دین آسمانی

از معارف دین خدا بطور آشکار بر می آید که رهبران آسمانی به منظور نشان دادن راه زندگی به انسانها آمده اند و در جهت ارشاد و هدایت انسانها به راه های زندگی، تمام عمر و امکانات خود را به کار بسته اند و حتی گاهی از حق حیات خود هم در جهت ایجاد آسایش برای انسان ها صرف نظر کرده اند. جنگ در رفتارهای پیامبران و بطور کلی در معارف و اخلاق و احکام دین خدا یک اصل نیست و اگر کسانی علیه پیامبران و دین خدا اقدام به جنگ نمی کردند، آنها هم کاری با جنگ نداشتند و آنچه در اخلاق و رفتارهای دینی از اهداف اصلی محسوب می شود  صلح است نه جنگ و در گیری انسانها با یکدیگر

اما این دشمنان دین خدا بودند که با پیامبران و پیروان آنها اقدام به جنگ می کردند و آنها هم بعد از تلاش کامل جهت جلوگیری از جنگ و وقتی دشمنان  دعوت آنها را به صلح نمی پذیرفتند، ناچار به دفاع از خود می شدند، و جنگی که پیامبران خدا در آن حضور می یافتند جنگ دفاعی بود نه جنگ هجومی.در این بخش قطعه ای از یک مقاله که مربوط به پاسخ سؤالی بود و قبلاً در سایت منتشر شد را عیناً نقل می کنیم:

«كسي كه اندك آشنايي با معارف دين توحيدي داشته باشد، به‌خوبي متوجه مي‌شود كه خشونت در اخلاق ديني جايي براي خود ندارد و در اين نظام اخلاقي مؤمنان به مهرباني و رأفت با انسان‌ها دعوت شده‌اند و احترام به حقوق انسان‌ها يكي از اركان اين نظام اخلاقي را تشكيل مي‌دهد به‌طوري‌كه در قرآن كريم آمده است: «…وَالصُّلْحُ خَيْرٌ…» (نساء، ۱۲۸/۴) يعني صلح بهتر است. روش پيامبر اكرم(ص) اين بود كه در جنگ‌هايي كه دشمنان دين عليه مسلمين راه می‌انداختند از طرق مختلف سعي مي‌كرد جلوي جنگ را بگيرد و كار به صلح بكشد، حتي با به خطر انداختن وجود شريف خود.

کلام ایام - 183، بازگشت ودیعه قدسی
بخوانید

اما گر بنا باشد گروهي از انسان‌ها به‌نام مشركان اقدام به جنگ و سلب آسايش از انسان‌ها بكنند و جوامع انساني را به آشوب بكشان ند و اقدام به قتل انسان‌ها بكنند با آن‌ها چه‌كار بايد كرد؟! عقلاي عالم در اين چنين موارد چه روشي را در پيش مي‌گيرند؟! آيا عاقلانه است كه عده‌اي تبهكار آدم‌كش را آزاد گذاشت تا به هر نحوي که مي‌خواهند اقدام به ايجاد اغتشاش و جنگ و قتل و غارت انسان‌ها كنند؟ آن موقع چه كسي بايد از حقوق انسان‌هاي ضعيف و زنان و كودكان دفاع كند؟

مسلماً جنگ پديده‌اي نامطلوب و از بين‌برنده آسايش و حقوق انسان‌ها و برهم‌زنندة نظام اجتماعات بشري و نابودكنندة انسان‌ها و وسايل زندگي آن‌ها و طبعاً اين پديده در اخلاق ديني پديدة نامطلوب و منفوري تلقي مي‌شود. اما اين اوصاف در مورد جنگ هجومي و شروع‌كنندة جنگ صدق مي‌كند، نه در مورد دفاع از حقوق خود و ديگر انسان‌ها. طبعاً به همان علت كه جنگ هجومي و اوليه رفتاري است منفور و نامطلوب، در مقابل جنگ دفاعي عملي است با عظمت و قداست و ضروري براي ادامة زندگي انسان‌ها و تأمين آسايش آن‌ها. البته اگر به طرق ديگري بشود انسان‌هاي تبهكار و ظالم را از تبهكاري و ظلم بازداشت و آن‌ها را اصلاح كرد، كه خيلي مطلوب است، اما اگر اقدامات ديگر نتوانست انسان‌ها را از ظلم به يكديگر منصرف كند، آن موقع راهي جز جنگ دفاعي باقي نمي‌ماند. اين نوع جنگ از روي ناچاري است و اين مشركان هستند كه در اصل باعث آن مي‌شوند.

سؤال مي‌كنيم که آيا در جنگ بين پيامبران خدا و پيروانشان از يك طرف و مشركان از طرف ديگر كدام گروه شروع‌كنندة جنگ بودند؟! با اندك مطالعه در تاريخ زندگي پيامبران جواب اين سؤال كاملاً روشن مي‌شود.

به‌جاي اين‌كه سؤال شود كه چرا در قرآن دستور جنگ با مشركان صادر شده، بايد از مشركان سؤال كرد كه چرا با خدا و پيامبران و پيروان پيامبران مي‌جنگند؟ و چرا اصلاً جنگ را شروع مي‌كنند؟ »(۳)

با توجه به این توضیحات در دین خدا بنای زندگی به صلح و آرامش گذاشته شده و جنگ یک حادثه تلقی می شود که دشمنان آن را به وجود آورده اند. وقتی گروهی از انسانها مزاحم زندگی دیگران و از جمله مزاحم زندگی پیروان دین آسمانی شدند، پیامبران و جانشینان آنها سعی خود را جهت جلو گیری از مزاحمت و شرارت آنها به کار  می برند و اگر راههای مسالمت آمیز صلح طلبانه نتیجه ای نبخشید  و آنها به شرارت و جنگ طلبی خود ادامه دادند،در آن وضعیت پیامبران و پیروان آنها هم با آن گروه شرور جنگ طلب به مقابله بر می خیزند و اگر قدرت اجتماعی لازم را در اختیار داشتند با آن گروه می جنگند تا آنها از جنگ و آشوب منصرف شوند. و این نوع مقابله زمانی صورت می گیرد که جامعه دینی قدرت لازم را برای آن پیدا کند.

در اینجا بخشی از یک مقاله دیگر مرتبط با این بحث را نقل می کنیم:

«پیامبران خدا غالباً بجزء عدّه قلیلی از آن ها فقط مقام «نبوّت» داشتند و عدّه قلیلی هم مقام «نبوّت» و «رسالت» را توأم داشتند. آن ها در مقام نبوّت عمدتاً در حد آموزش های عقیدتی و اخلاقی و تکلیفی فعالیّت داشتند، یعنی فعالیّت های آن ها جنبه آموزشی داشت. امّا مقام رسالت عهده دار تشکیل جامعه دینی و اداره آن می باشد، یعنی آن عدّه از پیامبران که مقام رسالت داشتند اقدام به تشکیل جامعه دینی می کردند و لازمه تشکیل جامعه دینی مدیریت و به وجود آوردن امکانات آن مثل تشکیل قوای حکومتی و دادگاه های دینی و امثال آن هاست.

اگر در یک جامعه امکان تشکیل حکومت دینی موجود باشد پیامبر مبعوث شده به آن جامعه از طرف خداوند اجازه تأسیس چنین حکومتی را دریافت می کند. گاهی یک پیامبر در مراحل مقدماتی تشکیل جامعه دینی قرار می گرفت و مثلاً با تکذیب کفّار و مخالفان مواجه می شد و قدرت لازم را به دست نمی آورد ولی حداقل در جهات علمی اوصاف چنین جامعه برای مردم شناخته می شد. زمانی هم یک پیامبر می توانست جامعه کاملاً دینی در منطقه ای از زمین برقرار کند مثل حضرت سلیمان (ع) و حضرت موسی (ع) و وجود مبارک آخرین پیامبر خدا حضرت محمّد (ص)

طبیعی است که در مقابل فعالیّت های پیامبران بالخصوص در مرحله تشکیل جامعه دینی و حکومت دینی کفّار و مخالفان حکومت دینی هم بیکار نمی نشستند و اقدام به مقابله و جنگ می کردند. و جنگ های پیامبران از این نوع بود.

اگر در تاریخ اسلام مطالعه ای بفرمائید متوجه خواهید شد که تمامی جنگ هائی که رسول خدا (ص) در آن ها شرکت داشتند از طرف کفّار شروع شد و پیامبر خدا (ص) و پیروانش موضع دفاعی در آن جنگ ها داشتند. بجزء جریان فتح مکّه که آن هم با پیمان شکنی کفّار شروع شد و نهایتاً  اگر آن جنگ را به صورت جنگ هجومی تلقی کنیم، رفتار پیامبر خدا (ص) در آن جنگ به خوبی نشان دهنده عدم تمایل آن حضرت به جنگ است و متوجه می شویم که با چه تدابیری در آن جنگ رسول خدا (ص) جلو کشتار و خونریزی را گرفتند و این حادثه بدون درگیری و خونریزی پایان یافت.» (۴)

جانشینان پیامبر اسلام ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ هم، همان روشی معروف حکیمانه آن حضرت را در دوره امامت خود به کار می بستند و مطابق روش آن حضرت عمل می کردند.

مسالمت و مدارای امیرالمؤمنین علی ـ علیه السلام ـ در جریان غصب خلافت در تاریخ مشهور است. آن بزرگوار در حادثه غم انگیز و زیانبار غصب خلافت هیج اقدامی نظامی نکرد و مردم را دعوت به صبر و آرامش کرد. چون با آن بزرگوار باید قیام می کرد و با طرفداران اندک خود علیه گروه طرفدار حکومت  غیر قانونی بر قرار شده وارد جنگ می شد و یا باید صبر می کرد تا آن دوره بگذرد و مردم متوجه آثار بیراهه رفتن و اهمال خود در حادثه غصب خلافت بشوند.

راه اولی خطر از هم پاشیدن ارکان جامعه دینی را بدنبال داشت، اما راه دوم منتهی  می شد به برقراری اصل و ظواهر معارف دینی و بدست آمدن فرصت های مناسب برای برقراری صورت کامل حقیقی و همه معارف آن! و امام ـ علیه السلام ـ همین راه  دوم را انتخاب کرد.

امام حسن مجتبی ـ علیه السلام ـ هم وقتی به مقام امامت و رهبری جامعه دینی رسید و با یاغی گری معاویه و اقدام به جنگ او مواجه شد، ابتداء آماده جنگ و مقابله نظامی شد، و وقتی حوادثی پیش آمد که نشان می داد که مردم آمادگی لازم برای جنگ دفاعی و دفع شرارت معاویه و سپاه فریب خورده از منطقه شام را ندارند و جنگ جز کشته شدن عده زیادی از افراد جامعه و تضعیف بیشتر جامعه دینی و تشدید خطر حمله ارتش روم نتیجه دیگری نخواهد شد ناچار از ادامه آن منصرف شد و از فضای حکومت کنار رفت و اما افتادن حکومت به دست معاویه در حقیقیت خواست آن حضرت نبود بلکه در آن شرایط اجتناب ناپذیر شده بود.

در ادامه این بحث و بخش بعدی این سلسله مقالات فواید عظیم رفتار امام حسن مجتبی ـ علیه السلام ـ را برای جامعه دینی و فرهنگ دین آسمانی مورد بحث قرار خواهیم داد(ان شاء الله تعالی)

۱۳۹۷/۳/۱۰

پاورقی:

۱ـ وب سایت «حکمت طریف» بخش کلام ایام شماره های ۱۲ ـ ۱۶ـ ۱۷

۲ ـ همان ، شماره های ۵۹ـ ۶۰ ـ ۶۸ـ ۶۹

۳ـ وب سایت حکمت طریف بخش پرسش و پاسخ شماره ۲۷

۴ـ همان شماره ۲۹

برچسب ها
دکمه بازگشت به بالا
بستن