کلام ایام ـ ۳۷۵، معارف دین توحیدی در سیره ی کلام امام حسن مجتبی ( علیه السلام )

بخش سوم

کلیات

  • مشکلات جنگ با اهل قبله.

  •  چرا امام حسن – علیه السلام – جنگ با معاویه را قطع کرد؟

  •  امام حسن – علیه السلام – بعد از قطع جنگ و تسلّط معاویه بر جامعه دینی همراه افراد خاندان رسالت از کوفه به مدینه مراجعت کرد.

  •  پیشنهاد دستور گونه معاویه به امام حسن – علیه السلام – درباره سرکوبی قیام خوارج.

  •  پاسخ امام حسن – علیه السلام – به پیشنهاد دستور گونه معاویه.

  •  مشکلات متعدّد جنگ با اهل قبله.

  •  معاویه از طریق نوعی کودتا حکومت جامعه دینی را بدست آورد.

  •  محبوبیت امام حسن مجتبی – علیه السلام – در بین مردم و صلاحیت شرعی و قانونی او برای حکومت، عامل نگرانی معاویه بود.

  •  معاویه تلاش می‌کرد به هر صورتی شده امام حسن مجتبی – علیه السلام – را از میان بردارد.

  • معاویه از اینکه می‌خواست، امام حسن – علیه السلام – به جنگ خوارج برود چه منظوری داشت؟

  •  اگر امام حسن – علیه السلام – اقدامی جهت سرکوب خوارج در حکومت معاویه به عمل می‌آورد، چه پی آمدهائی برای جامعه دینی داشت؟

  •  اگر امام حسن مجتبی – علیه السلام – فرماندهی سپاه معاویه را جهت سرکوب خوارج بعهده می‌گرفت چه نتایجی به بار می آمد؟

  •  یکی از اهداف معاویه از درخواست خود از امام حسن – علیه السلام – کشته شدن او به دست دیگران بود.

  •  شرکت امام حسن – علیه السلام – در جنگی از طرف حکومت معاویه، ضربات سنگین و شکننده ای به ارکان بنای امامت و حشمت شخصیت او وارد می‌کرد.

  •  در دوره امامت امام حسن مجتبی – علیه السلام – امکان قیام مردم علیه حکومت او مثل قیام مردم علیه حکومت عثمان و کشتن او وجود داشت!

  •  افکار و دیدگاه‌های گروه‌های مختلف درباره دین خدا (عزّوجلّ).

۷ـ امام حسن مجتبی ـ علیه السلام ـ در پاسخ پیشنهادی از طرف معاویه ـ بعد از غصب خلافت و حکومت دینی ـ فرمود:
« لَو آثَرْتُ اَنْ اُقاتِلَ اَحَداً مِنْ اَهْلِ القِبلَة بَدَأْتُ بِقِتالِك فَاِنّى تَرَكتُكَ لِصَلاحِ الاُمَّة وَ حِقْنِ دِمائِها »(۱)یعنی: اگر من به این نتیجه می رسیدم و ترجیح می دادم که با کسی از اهل قبله بجنگم، اول با خود تو می جنگیدم، و اینکه من جنگ با تو را ترک کردم بجهت صلاح امت و جلوگیری از ریخته شدن خون آنها بود.
توضیح اینکه امام مجتبی ـ علیه السلام ـ بعد از قطع جنگ با معاویه و کنار رفتن از حکومت جامعه و رها کردن آن، با افراد خاندان رسالت از کوفه بطرف مدینه حرکت کرد. در آن زمان گروهی از «خوارج» به رهبری «حوثره اسدی» علیه حکومت معاویه قیام کرده بودند. معاویه نامه ای به امام حسن ـ علیه السلام ـ نوشت و از او خواست که اول به جنگ خوارج برود و قیام آنها را سرکوب کند و بعد از آن به مدینه برود.
امام ـ علیه السلام ـ در جواب نامه و پیام معاویه عبارت فوق را فرمود. کلام شریف امام ـ علیه السلام ـ و نامه و پیام معاویه به آن حضرت حاوی نکات علمی و عقیدتی و تاریخی و اجتماعی مهمی است و در این نوشتار بعضی از موارد را با شرح و توضیح و تحلیلی ذکر می کنیم:
یکم: امام ـ علیه السلام ـ در وضعیتی که در آغاز دوره امامت و حکومت خود پیش آمد، ناچار از قطع جنگ و رها کردن حکومت شد. اما این موضوع و حکمت رفتار امام ـ علیه السلام ـ مورد توجه کامل عامه مردم در جامعه دینی حتی شیعیان و طرفداران و دوستداران امام ـ علیه السلام ـ قرار نگرفت و فرصت مناسبی برای آن حضرت جهت توضیح و تبیین اقدام غیر منتظره خود در آن وضعیت اضطراری حاصل نشد. در هر صورت حکومت جامعه بدست معاویه دشمن دیرینه دین خدا افتاد و او به کمک طرفداران خود به جامعه دینی مسلط شد.
معاویه که با فریبکاری و خریدن رؤسای بعضی از قبائل و صرف اموال جمع کرده از مردم ـ در دوره امارت خود ـ و ساختن و منتشر کردن چند دروغ سیاسی، حکومت جامعه را بدست آورده بود، نگران روشن شدن افکار مردم و قیام آنها و به خطر افتادن حکومت خود بود. همچنانکه گروهی از خوارج متوجه فریب خوردن مردم و اهداف سیاسی معاویه شدند و خیلی سریع قیامی علیه او به راه انداختند. لذا مدیریت فکری و علمی و عقیدتی جامعه، احتیاج به بصیرت خاص و تدابیر مقام امامت داشت. و رفتارهای آن حضرت لازم بود، متناسب با وضعیت جامعه دینی و شرایط بحرانی حاکم بر آن باشد.
دوم: مشکل بزرگ حکومت نامشروع معاویه که از طریق نوعی فعالیت سیاسی یا به قول امروزی ها از طریق نوعی «کودتا» آن را بدست آورده بود، محبوبیت امام حسن مجتبی ـ علیه السلام ـ و صلاحیت شرعی و قانونی او برای حکومت بود. لذا او در نظر داشت به هر شکل ممکن و روشهای مناسب سیاسی، امام ـ علیه السلام ـ را از میان بردارد و یا حداقل از محبوبیت او بکاهد و یا برای حکومت خود نوعی مشروعیت فراهم کند، حتی فقط در نظر افراد جاهل و فریب خورده که اکثریت جمعیت جامعه را تشکیل می دادند.
احتمال قیام مردم و برگرداندن حکومت و قدرت به جایگاه اصلی آن احتمال ضعیفی نبود و چیزی نبود که معاویه نسبت به آن بی اعتناء باشد، چون چند سالی از قیام عمومی مردم جامعه علیه حکومت عثمان و قتل او و روی کردن آنها بطرف امیرالمؤمنین علی ـ علیه السلام ـ نگذشته بود! و خاطره آن قیام در اذهان مردم زنده بود.
سوم: معاویه با قدرت سیاسی و حکومتی که بدست آورده بود، از سرکوب قیام خوارج ناتوان نبود و بدون درخواست کمک از امام حسن ـ علیه السلام ـ هم بر آن کار قادر بود، پس طبعاً قصد و نیت دیگری از آن پیشنهاد داشت. یعنی او که یک سیاستمدار مکار و کهنه کار بود از آن پیشنهاد هدف سیاسی خاصی داشت و نه صرفاً سرکوب قیام خوارج.
چهارم: یک احتمال در آن جریان می تواند موضوع نگرانی معاویه از رفتن امام ـ علیه السلام ـ به مدینه و اجتماع طرفداران او و مجموعاً مردم مدینه اطراف آن حضرت و به قدرت رسیدن او و اقدام به جنگ و بدست آوردن حکومت بوده باشد. چون معاویه عمدتاً مردم شام را فریفته بود و طبعاً اهل مدینه که عده ای از آنها مدتها در فضای نورانی حکومت رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ قرار داشتند و عده ای با اصحاب آن حضرت معاصر بودند و همزیستی داشتند، و بالخصوص زمانی طولانی سکونت و زندگی امیرالمؤمنین علی و حسنین ـ علیهم السلام ـ را در بین خود شاهد بودند، فریب مکاری ها و دروغ های معاویه را نمی خوردند. و همچنانکه عرض کردیم آنها قیام مردم علیه عثمان و قتل او را در آن زمان کوتاه ـ حدود پنج سال ـ از یاد نبرده بودند. اما مردم شام حدود بیست سال تحت حکومت معاویه بعنوان «امیر» زندگی می کردند و نه با پیامبر خدا و فضائل اخلاقی و کرامت های او آشنا بودند و نه با اصحاب آن حضرت! ودین خدا را هم با معیارهای حکومتی و سیاسی آن مکار حیله گر شناخته بودند و نه از طریق اخلاق عظیم و جاذبه شخصیتی پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم )
پنجم: احتمال دیگر این است که معاویه می خواست امام حسن ـ علیه السلام ـ بعنوان فرمانده سپاهی از طرف او به جنگ مخالفان حکومت او برود که طبعاً در آن صورت حکومت غاصبانه معاویه مشروعیت پیدا می کرد و مورد تأیید امام ـ علیه السلام ـ قرار می گرفت. و در آن صورت معاویه بهره های سیاسی عظیمی از آن جریان می برد. او در آن صورت، هم دشمنان خود را سرکوب می کرد و هم اینکه توسط شخص دیگری به آن هدف سیاسی می رسید. آن هم شخص امام حسن مجتبی (علیه السلام )
ششم: شرکت امام حسن ـ علیه السلام ـ در چنان جنگی آن هم از طرف معاویه و حکومت او و تحت امر او و بعنوان حمایت از حکومت او ضربات سنگینی به محبوبیت و حشمت و قداست شخصیت او وارد می کرد و اصلاً سبب انهدام ارکان بنای امامت و جانشینی رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ می شد! و آن چیزی بود که معاویه شدیداً به آن احتیاج داشت و حکومت ظالمانه و ضد دینی او در آن صورت شدیداً تقویت می شد.
هفتم: احتمال دیگر این است که معاویه می توانست از طریق عوامل خود، امام ـ علیه السلام ـ را در میدان جنگ به قتل برساند و در آن صورت به آرزوی بسیارمهم سیاسی خود برسد، آن هم بدست دیگران و دشمنان خود. یعنی وانمود کند که امام در جنگ بدست خوارج کشته شده است.

تحلیلی از پاسخ امام حسن ـ علیه السلام ـ به درخواست معاویه

در ادامه این بحث و مجموعاً این نوشتار تحلیلی از کلام امام حسن مجتبی ـ علیه السلام ـ بعمل می آوریم و مقصد اصلی از این بحث هم بیان نکات اصلی کلام و رفتار آن حضرت بود و ذکر اهداف معاویه از آن درخواست هم مقدمه و زمینه ای برای شرح و توضیح کلام و رفتار امام ـ علیه السلام ـ می باشد.
هشتم: امام ـ علیه السلام ـ در کلام خود فرمود: اگر من به این نتیجه می رسیدم و ترجیح می دادم که با کسی از اهل قبله وارد جنگ شوم قبل از همه با خود تو می جنگیدم. آن حضرت در این قطعه از کلام خود، به مشکل «جنگ با اهل قبله» اشاره فرموده و این مشکل عظیمی است. اهل قبله کسانی هستند که بر حسب ظاهر دین خدا را پذیرفته اند و به احکام آن اگرچه در ظاهر، عمل می کنند و باصطلاح اسلام آورده اند.
بین این گروه از افراد کسانی هم هستند که اسلام آوردن آن ها حقیقی و از روی عقیده است، یعنی هم اسلام آورده اند و هم ایمان و یا به بیان دیگر اسلام آوردن آنها از روی عقیده و ایمان است.
افراد دیگری هم بعد از اقتدار اسلام و انتشار شوکت و شکوه و قدرت آن در یک جامعه بجهت مصلحت سیاسی و بدست آوردن امنیت و فواید اجتماعی و امثال آن ها اظهار اسلام می کنند، اما اسلام آنها ظاهری و از روی نفاق است. این گروه در هر فرصتی که برای آن ها حاصل شود، به مخالفت و کارشکنی در مقابل دین خدا می پردازند و این مخالفت با اشکال و صورتهای مختلف انجام می گیرد و طبعاً مخالفت و دشمنی آنها غالباً مخفیانه و پشت پرده و بصورت نامحسوس جریان می یابد.
گروه سومی هم در جوامع دینی وجود دارند که تازه وارد راه دین داری شده اند و ایمان آنها از روی نفاق و مصلحتی نیست بلکه آنها در ایمان خود صادق هستند، اما فقط چند قدم در این راه برداشته اند.

کلام ایام - 169، امتحانات ملکوتی در نهضت عاشورا
بخوانید

این وضعیت از زمانی که دین خدا اقتداری پیدا کرد و حکومت دینی در بخشی از منطقه عربستان استقرار یافت و معارف دینی در سطح قابل توجهی منتشر شد، در جوامع دینی برقرار بوده است و در زمان بعد از رحلت رسول خدا – صلّی الله علیه و آله و سلّم – نقش تعیین ‌کننده‌ای در وضعیت جامعه گسترده دینی و سیر و حرکت آن داشته است.

 عده قابل توجهی در تاریخ صدر اسلام بعد از اقتدار دین خدا و استقرار حکومت آن و بعد از شکست کفّار در جنگ های متعددی که علیه آن به راه انداختند، اسلام آوردند و در نتیجه به جامعه دینی پیوستند. از آن اسلام آورنده ها گروهی حقیقتاً به آن گرویده بودند و در اثر آشنائی با معارف آن و جاذبه‌های اخلاقی پیامبر خدا – صلّی الله علیه و آله و سلّم – تمایل قلبی به آن پیدا کرده بودند. اما عده‌ای هم صِرفاً به جهت اقتدار و شوکت ظهور یافته از دین خدا بسوی آن تمایل پیدا کرده بودند و بعلت اینکه قدرت مقابله با آن را نداشتند و یا وقتی یک رئیس قبیله و امیر یک منطقه به هر علتی اسلام آورده بود، افراد قبیله هم در مقام تبعیت از او اسلام آوردند و عضو جامعه دینی محسوب شدند.

 بین این گروه دوم که اسلام آوردنِ آنها از روی ایمان و آگاهی نبود و صِرفاً جهت شهرت دین خدا و قدرت اجتماعی آن و شکست‌های پی در پی مشرکان در جنگ‌ها حالت تسلیم به خود گرفته بودند، هم کسانی بودند که اسلام آوردنِ آنها از روی نفاق  – بطوریکه ذکر شد – و بصورت ظاهری و جهت رسیدن به منافع و فوایدی بود. آن گروه همان منافقان بودند که آیات فراوانی در قرآن مجید در تخطئه و بیان نفاق و فساد عقیدتی و تبهکاری آنها وجود دارد. و هم کسانی که منافق و دشمن دین خدا نبودند و اسلام آوردنِ آنها صادقانه بود – همچنانکه ذکر شد – منتهی در ابتداء جاده دینداری قرار داشتند و هنوز آموزش های لازم را دریافت نکرده بودند و صِرفاً به بعضی از معارف و آداب و رسوم دینی علاقه‌مند شده بودند و یا اسلام آوردنِ آنها ابتداءً از نوع تبعیت از رؤسای قبائل و رهبران اجتماعی خودشان بود.

 لازم به ذکر است که این وضعیت اختصاصی به دین خدا و شریعت پیامبر خاتم حضرت محمد – صلّی الله علیه و آله و سلّم – ندارد و درباره خیلی از نظام های فکری و اجتماعی صدق می‌کند.

جنگ با کفّار و مخالفان دین خدا که مخالفت و دشمنی آنها آشکار است، بالخصوص وقتی که آنها اقدام به لشکرکشی و ایجاد جنگ پرداخته‌اند کار خیلی سختی نیست و تصمیم گرفتن نسبت به آن برای یک رهبر دینی یعنی پیامبر خدا -صلّی الله علیه و آله و سلّم – یا یکی از امامان معصوم – علیهم السلام – سختی و مشقّت زیادی ندارد! اگرچه آن ذوات مقدسه به این نوع جنگ هم تمایلی نداشتند و تا حدّ امکان از وقوع آن جلوگیری می‌کردند.

 اما جنگ با کسانی که اسلام آورده اند و عضو جامعه دینی محسوب می شوند، کاری است بسیار سخت و مشقّت آور و در سیره شریف معلمان آسمانی – علیهم السلام – و اهل ایمان و پیروان حقیقی دین خدا تمایلی و علاقه‌ای به این نوع جنگ وجود نخواهد داشت! حتی در شرایط اضطراری مگر در صورتی که اجتناب ناپذیر باشد و راه دیگری غیر از جنگ برای مشکلات به وجود آمده در جامعه دینی وجود نداشته باشد! یعنی همه راه ها مسدود شده باشد جز راه جنگ!

 در سیره شریف رسول خدا – صلّی الله علیه و آله و سلّم – به خوبی آشکار است که آن بزرگوار که به تعبیر قرآن مجید «رحمة للعالمین» یعنی رحمتی برای همه عالمیان بود، هرگز تمایلی به جنگ با کفّار و دشمنان دین خدا از خود نشان نمی داد و هر وقت مشرکان جنگی علیه او و شریعت و پیروان او به وجود می‌آوردند، تمام سعی خود را قبل از شروع جنگ و درگیری مسلّحانه، نسبت به صلح به کار می‌برد و تلاش می کرد دشمن را از شروع جنگ منصرف کند حتی با به خطر انداختن جان خود. در خیلی از جنگ‌ها هم آن روحیه صلح طلبی و رأفت و رحمت او حتی نسبت به افراد سپاه دشمن مانع وقوع درگیری و کشته شدن انسانها شد.

 اما جنگ با کسانی که اسلام آورده اند – اگرچه فقط بظاهر و حتی از روی نفاق و مصلحت اندیشی سیاسی – که به آنها «اهل قبله» گفته می‌شود، کاری است بغایت سخت و مملوّ خطرات و مشکلات متعدّد. مثل جنگ امیرالمؤمنین علی – علیه السلام – در زمان حکومت و خلافت خود با گروهی بنام «خوارج» (جنگ نهروان) و همچنین جنگ آن حضرت با اصحاب جمل  (جنگ جمل)  و همچنین جنگ با سپاه معاویه (جنگ صفین) که علیه حکومت قانونی و مشروع مرکزی در جامعه دینی دست به شورش و یاغیگری زده بودند.

 امام – علیه السلام – بعد از جنگ با خوارج و خاموش کردن آتش فتنه آنها فرمود:

«لَا تُقَاتِلُوا الْخَوَارِجَ بَعْدِي فَلَيْسَ مَنْ طَلَبَ الْحَقَّ فَأَخْطَأَهُ كَمَنْ طَلَبَ الْبَاطِلَ فَأَدْرَكَهُ»(۲) یعنی: پس از من با خوارج نجنگید، چون کسی که جویای حق بوده [و به طلب آن رفته] مانند کسی نیست که به دنبال باطل رفته و به آن رسیده است.

 امام – علیه السلام – ناراحتی و اندوه خود را از جنگ با خوارج در این کلام شریف و موارد دیگری از کلام خود اظهار می‌کند! و سفارش می کند که بعد از او با خوارج نجنگند! یعنی: او تمایلی به آن جنگ نداشت و با عدم تمایل خود و از روی ناچاری به آن اقدام کرد، و اشاره ای دارد به اینکه آنها یعنی خوارج جویای حق بوده اند و بدنبال آن رفتند، اما خطا کردند و به آن نرسیدند. و آنها فرق دارند با سپاه معاویه که بدنبال باطل رفتند و به آن رسید‌ند.

 اما نامطلوب بودن جنگ با «اهل قبله» و مشکلات عظیم و گاهی ممنوعیت آن چند علّت دارد که به ذکر و توضیح بعضی از آنها می‌پردازیم:

 اوّلاً: کسانیکه اهل قبله هستند، بر حسب ظاهر به دین خدا ایمان آورده اند و در بین آنها هم، اهل ایمان حقیقی وجود دارد و هم، منافق و دشمن دین خدا که دشمنی و مخالفت خود را پنهان کرده اند و هم کسانیکه تازه اسلام آورده اند اگرچه با صداقت و از روی تمایل به بعضی ظواهر و جاذبه‌های دین خدا، اما هنوز آموزش‌های لازم را دریافت نکرده‌اند و افکار و عقاید و اعمال و رفتارهای آنها مخلوطی از معارف و اخلاق دینی و غیر آن است مثل آداب و رسوم عقاید آباء و اجداد خود و امثال آنها. اما امکان دریافت آموزش‌ها و تغییر افکار و اخلاق و رفتار ها در آنها وجود دارد.

در اخلاق دینی اگر کسی صِرفاً به زبان خود اظهار اسلام کند، عضو جامعه دینی محسوب می شود و کسی حق ندارد از او تفتیش عقاید به عمل آورد یا ادعای او را رد کند. و این نوع پذیرش افراد در جامعه دینی باعث می شود، انسان ها آزادانه وارد جامعه دینی شوند و از این طریق با اخلاق و رفتارها و آموزش های دینی آشنا شوند و یا حداقل در امنیتی قرار بگیرند و از رحمت واسعه پروردگار عالمیان و پیامبر او و اهل ایمان بهره ای ببرند. حتی وجود مبارک پیامبر خدا – صلّی الله علیه و آله و سلّم – از طرف پروردگار عالمیان مأموریت داشت که به افرادی از مشرکان پناه بدهد و آنها در امنیت و آرامش وارد جامعه دینی شوند و با کلام خدا و فرهنگ جامعه دینی آشنا شوند. بطوریکه خدای سبحان می فرماید:

«وَ إِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِكِينَ اسْتَجَارَكَ فَأَجِرْهُ حَتَّى يسْمَعَ كَلَامَ اللَّهِ ثُمَّ أَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ ذَلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لَا يعْلَمُونَ» (التوبة/۶) یعنی: و اگر یکی از مشرکان از تو پناه خواست، پس پناهش بده تا کلام خدا را بشنود، سپس او را به مکان امنش برسان، این بجهت آن است که آنها قومی بی اطلاع هستند.

علاوه بر شخص رسول خدا – صلّی الله علیه و آله و سلّم – هر یک از ایمان آورده ها و افراد جامعه دینی هم می توانند به مشرکی پناه بدهند و همه افراد جامعه مؤظف هستند که پناه دادن او را به رسمیّت بشناسند و آن فرد مشرک در امنیت و آرامش به تحقیق و بررسی خود بپردازد.

ثانیاً: در جنگ داخلی در جامعه دینی امنیت و آرامش عمومی آسیب می‌بیند، حتی کسانیکه اهل جنگ نیستند و تمایلی به آن ندارند و یا از نظر اخلاق دینی مؤظف به جنگ نیستند، مثل بانوان و کودکان و مردان مسن و افراد مریض و امثال آنها! و اگر جنگی در داخل جامعه دینی وقوع یابد زندگی این گروه ها هم دچار آسیب ها و صدمات می‌شود.

 ثالثاً: جنگ داخلی دو یا چند گروه از مسلمین مجموعاً موجب تضعیف جامعه و آسیب دیدن قدرت دفاعی آن می‌شود و دشمنان دین خدا از آن فرصت بهره برداری می‌کنند و می‌توانند جنگی علیه مجموع جامعه دینی تضعیف شده و گرفتار جنگ به راه بیاندازند. همچنانکه در زمان شروع امامت و حکومت امام حسن مجتبی – علیه السلام – و اقدام آن حضرت برای سرکوب شورش و یاغیگری معاویه و پیروانش، و اطلاع حکومت قدرتمند «روم» از آن جریان، آن حکومت فرصت را برای حمله به جامعه دینی مناسب یافت و به فکر اقدامی برای جنگ افتاد. همان حکومتی که قبلاً و در زمان حیات رسول خدا – صلّی الله علیه و آله و سلّم –  و استقرار حکومت او به جامعه دینی حمله کرده بود و در نتیجه جنگ نابرابر «موته» به راه افتاد و بعد از آن هم باز چند بار جهت حمله با جامعه نوپای دینی و به قصد انهدام آن اقدام کرد، چه در زمان حیات رسول خدا – صلّی الله علیه و آله و سلّم – و چه بعد از آن. لذا یکی از علل فاصله گرفتن امام حسن – علیه السلام – از حکومت و رها کردن آن همین جریان بود.

 این بحث در این مقاله به پایان نرسید و ما جهت رعایت روش اختصاری، بقیه این بحث تحلیلی را به بخش بعدی از این سلسله مقالات موکول می‌کنیم، ان شاء الله تعالی.

الیاس کلانتری

پاورقی ها:

۱ـ الکامل فی التاریخ، ابن اثیر، دارصادر، بیروت، ج۳، ص ۴۰۹

۲- نهج البلاغه، خطبه ۶۱

برچسب ها
دکمه بازگشت به بالا
بستن