معانی حقیقی و برداشت‌های توهمی از برخی آیات قرآن کریم: موضوع قوّام بودن مردان بر زنان (۱)

 

image_galleryچکیده: اخیرا توجه به قرآن کریم در سطح جهانی گسترش یافته و این توجه گسترده منتهی‌به جریان پرسش و پاسخ‌ها و اشکالات و شبهات زیادی شده است. البته اشکالات و شبهات مخالفان قر‌‌‌آن سابقه‌ای طولانی دارد و بعضی‌از آنها به زمان نزول قرآن بر‌می‌‌گردد. در خود قرآن شبهات مخالفان ذکر شده و به آنها جواب داده شده است. شبهات منتشر شده گاهی به اصل قرآن و جهت آسمانی بودن آن مربوط می‌شود و گاهی به بعضی‌از آیات آن. از مشهورترین آیاتی که اخیراً مورد اشکال قرار می‌گیرد آیه سی و چهارم از سوره نساء است که عده‌ای تصور می‌کنند در این آیه دستور کتک زدن زن‌ها صادر شده است. این یک معنای توهمی است نه معنای حقیقی آیه. در این مقاله آیه مورد نظر به‌طور دقیق بررسی شده و اشکال و شبهه آن نقد شده است.

اخیرا به‎علت سرعت یافتن ارتباطات فکری و فرهنگی و اجتماعی و بعضی عوامل شناخته شده یا پنهانی و ناشناخته، توجه‌به آخرین کتاب آسمانی در سطح جهانی گسترش یافته و سرعت زیادی پیدا کرده است، یعنی این توجه از مرزهای جغرافیایی کشورهای اسلامی فراتر رفته و به‎صورت جهانی درآمده است. البته منظور ما این نیست که توجه به این کتاب آسمانی در نقاط مختلف جهان پدیده‎ای نوظهور است و به زمان ما مربوط می‎شود، نه! بلکه منظور این است که این موج عظیم با این گستردگی و قدرت از پدیده‎های ظهور یافته در زمان اخیر است.

توضیح اینکه توجه‌به قرآن کریم در بین غیرمسلمانان و پیروان ادیان دیگر سابقه‌ای طولانی دارد و در‌اصل به زمان نزول قرآن و بعثت آخرین پیامبر خدا حضرت محمد‌بن‌عبدالله(ص) بر‌می‌گردد و در طول تاریخ ظهور اسلام تا‌کنون استمرار داشته است. به‎طوری‌که گروه‎هایی از پیروان ادیان دیگر بعد از اینکه خبر ظهور پیامبر اسلام منتشر شد، عمدتاً بعد از ارسال نامه‎های رسول خدا(ص) به حکام و زمامداران کشورهای مختلف آن زمان، جهت ملاقات با آن حضرت به شهر مدینه می‎آمدند و با آن حضرت مذاکراتی می‌کردند و پرسش‏ها و پاسخ‏ها بین آنها در مورد قرآن کریم و نبوت آن حضرت و عقاید مربوط به دین او جریان می‎یافت.

توجه‌به قرآن کریم از طرف دانشمندان مسیحی در غرب اولین ‎بار در قرن دوازدهم میلادی منتهی‌به ترجمه قرآن به زبان‏های غربی شد. به‎طوری‌که اولین بار دانشمند مسیحی به‎نام «پطرس معزز و مکرم» فرانسوی (Peter, The Venerable) با کمک دو راهب مسیحی و یک عرب مسلمان به ‏نام «محمد» قرآن کریم را به زبان «لاتین» ترجمه کرد.

این ترجمه که در سال ۱۱۴۳ میلادی انجام گرفت به‎مدت ۴ قرن در انحصار کلیسا بود و از انتشار آن بین مردم جلوگیری می‌شد و فقط کشیشان آن را مطالعه می‎کردند تا اینکه در سال ۱۵۴۳ اولین بار در کشور «سوئیس» منتشر شد.[۱]

اما توجه‌به قرآن کریم در زمان ما عمومیت پیدا کرده و از انحصار عده‏ای محقق و پژوهشگر درآمده و گسترش زیادی پیدا کرده است. طبیعی است اصل این رویداد موجب سرور و خوشحالی انسان‏های پاک‏طبع و خیر‌اندیش اعم‌از مسلمین و دیگران خواهد بود. چون کتاب آسمانی مشتمل‌بر علمی است که خداوند عالم جهت روش زندگی حقیقی به‎سوی آنها فرستاده و این نوع علم منحصر‌به قوم، گروه، منطقه‎ و زمان معینی نیست و همه انسان‎ها می‎توانند از آن بهره‏مند شوند و با به‎کاربستن این نوع علم به نابسامانی‎ها و اغتشاش‏ها و درگیری‎های بین انسان‎ها و فقرها و مشکلات زندگی‏ پایان دهند.

اما علاوه‎بر انسان‎های اصلاح‏طلب و دلسوز به حال انسان‎های دیگر و دانش‌دوست، افراد مغرض و کج‌اندیش هم در جوامع مختلف وجود دارند که از اشاعه هر علمی که منتهی‌به بیداری انسان‎ها و اصلاح جوامع انسانی شود ناراحت می‎شوند، به‌ویژه علوم آسمانی که قدرت تاثیر‌گذاری عظیمی در آنها وجود دارد. این نوع انسان‏ها طبعا با این نوع از علوم به مبارزه و مخالفت می‎پردازند و به هر نحو ممکن جلو انتشار آن را می‎گیرند.

این نوع مبارزه با علم هم سابقه‌ای طولانی در زندگی انسان‎ها دارد، اما امروز ابعاد آن گسترش پیدا کرده و مشکلات عظیمی برای انسان‎ها به‎وجود آورده است. گاهی هم رنگ دینی به آن زده‎اند و از قداست ادیان علیه دین حقیقی آسمانی و صورت‎های حقیقی آن بهره‌برداری می‎کنند.

مبارزه این گروه با ادیان آسمانی، به‌ویژه آخرین دین الهی، به‎صورت آشکار نیست، بلکه با حیله‎گری‎ها و حقه‎بازی‎ها و دروغ‎ها و تهمت‎ها همراه است. لذا موجب فریب خوردن عده‎ای انسان صادق و پاک‎طبع هم می‎شود. این مخالفت‎ها گاهی در شکل طرفداری از یک دین آسمانی یا یکی از شعبات دین آخری علیه شعبه و گروهی دیگر انجام می‎گیرد. در این جهت است که از عقاید و گرایش‎های مذهبی عده‎ای انسان صادق و دیندار علیه دین حقیقی بهره‎برداری می‎کنند.

اخیراً مخالفت با قرآن کریم، آخرین کتاب آسمانی، در سطح جهانی شدت و گسترش زیادی پیدا کرده و اثبات شدنی است که این شدت و گستردگی به‎طور کامل با شدت گرایش انسان‎ها نسبت‌به ‎آن ارتباط دارد. شایان توجه است که بخش ناچیزی از این مخالفت‎ها رنگ علمی دارد و عمده آن به شکل اهانت و نوعی فحاشی است.

اما آنچه در این مقالات مورد نظر است پاسخ به شبهاتی است که در این زمینه نسبت به قرآن کریم و بعضی از آیات آن مطرح می‎شود و حداقل در ظاهر امر جنبه علمی دارد، یعنی جهات علمی این شبهات مورد بررسی خواهد بود، اعم‌از اینکه ایجاد شبهه جهت علمی داشته یا غرض و منظور دیگری. اما بدون توجه‌به اغراض سیاسی و غیر آن که در ورای این شبهات قرار دارد، استفاده کامل از آنها حاصل نخواهد شد.

در مجموع قبل از پرداختن به آیات معین و پاسخ به اشکالات و شبهات در مورد آنها تذکر چند نکته را به‎عنوان مقدمه ورود در این مباحث ضروری می‎دانیم و آنها و یا اهم آنها عبارتند از:

  1. عبارت «ادیان آسمانی» در این مباحث از باب تسامح به‎کار می‎رود و در حقیقت و در معنای دقیق کلمه «دین آسمانی» صحیح است و دین آسمانی یک حقیقت بیش نیست و همه پیامبران خدا انسان‎ها را به‎سوی آن دعوت کرده‎اند و هیچ اختلاف اساسی در روش دعوت پیامبران به‎سوی خداپرستی و اطاعت بنده از خداوند وجود نداشته و هر‌یک از پیامبران صاحب شریعت معارف دین آسمانی را در مرتبه‎ای به انسان‎ها آموزش داده‎اند و صورت کامل آن را آخرین پیامبر خدا به انسان‎ها عرضه کرده است.
  2. اشکال علمی به‎ قرآن کریم و آیاتی از آن نه تنها کوچک‎ترین خدشه‎اي نسبت‌به عظمت و قداست آن وارد نمی‎کند، بلکه می‎تواند منشاء آشکارشدن عظمت بیشتری از آن شود و جهات مستور و مکتوم عظمت آن را روشن کند. مثل شخصی که قطعه طلای خالصی در اختیار دارد و هرگز نگران تحقیق و بررسی عده‎ای روی این قطعه طلا نیست، چون تحقیق و بررسی و آزمایش احتمال طلا بودن آن را به یقین تبدیل می‎کند.

در قرآن کریم بارها نظرات مخالفان ذکر و ترویج شده و کلام کسانی‌که می‎گفتند این کتاب ساختگی است و جنبه بشری دارد بارها نقل شده و دلایل  پوچ بودن آن ادعاها با استدلال‎های عقلی بیان شده است. برای نمونه:

الف: «یَقُولُ الَّذِینَ کَفَرُواْ إِنْ هَذَآ إِلاَّ أَسَاطِیرُ الأَوَّلِینَ»[۲] «آنهایی که کافر شدند می‎گویند این کتاب چیزی جز اسطوره‎های قدیمی نیست». اصطلاح «اساطیر الأولین» درمورد قرآن در مجموع ۹ بار ذکر شده و به‎طورکلی در قرآن کریم ده‎ها بار سخنان مخالفان در رَد آن آمده است. بیان نظر مخالفان قرآن در خود این کتاب آیا نشان‌دهنده استحکام و قابل اثبات بودن جنبه آسمانی آن نیست؟

ب: «امْ يَقُولُونَ افْتَرَاهُ قُلْ فَأْتُواْ بِسُورَةٍ مِّثْلِهِ وَادْعُواْ مَنِ اسْتَطَعْتُم مِّن دُونِ الله إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ»[۳] «یا اینکه می‎گویند این کتاب را خودش بافته است [اگر چنین است] شما هم ده سوره بافته [از این نوع] مثل آن بیاورید و هر کس را می‎توانید به کمک خود بخوانید جز خداوند، اگر صادق هستید». یعنی اگر این کتاب منشا بشری دارد و از علم خداوند پدید نیامده، شما و همه انسان‎ها هم جمع شوید و با همکاری یکدیگر ده تا سوره مثل سوره‎های آن بیاورید، اگر این سخن حقیقتاً عقیده شما است و در این عقیده صادق هستید.

  1. نحوۀ طرح غالب این شبهات نشان می‎دهد که از منبع واحدی نشأت می‎گیرد و دیدگاه معینی آنها را منتشر می‎کند، نه اینکه افراد متعدد در مسیر مطالعات و تحقیقات شبهه‎ای برای آنها ایجاد شده باشد و حقیقتا به‎دنبال جواب آن شبهه باشند. تعدادی از کسانی که این شبهات را مطرح می‎کنند کوچک‎ترین ارتباطی با عالم تحقیق و پژوهش ندارند و حتی‌ یک‎بار هم قرآن کریم را در حد ترجمه آیات نخوانده‎اند و صرفاً مطلب معینی را از کسی شنیده‎اند و آن را نقل می‎کنند.

گاهی به بعضی از این افراد می‎گوییم این شبهه شما کجای قرآن است و کدام آیه مورد نظر شماست؟ و اشکال در چه زمینه‎ای و از کی برای شما پیدا شده؟ در جواب می‎مانند و کم‌ترین حد آشنایی با سوره و آیه‎ای که مورد اشکال قرار گرفته از طرف آنها اظهار نمی‎شود.

در بسیاری موارد به اشکال‌کننده کمک می‎کنیم، می‎گوییم اشکال شما آیا نسبت‌به فلان آیه و فلان موضوع در قرآن است؟ در مواردی وقتی آیه‎ای را می‎خوانیم مطلب را دریافت می‎کند و همان را عنوان می‎کند و گاهی هم روشن می‎شود که کوچک‎ترین اطلاعی از آیه مورد اشکال ندارد و صرفا مطلب را از کسی و جایی شنیده و آن را به‎طور ناقص و غلط تکرار می‎کرده است.

  1. در بسیاری موارد دیده می‎شود طرح اشکال اصلا به‎قصد دریافت جواب نیست و شخص فقط شبهه‎ای را مطرح می‎کند و وقتی با پاسخ کارشناس علوم قرآنی مواجه می‎شود هیچ اعتنایی به آن پاسخ ندارد و اصلا قصدش شنیدن پاسخ نبوده و وقتی جواب شبهه او را گفته به‎جای اظهار رضایت و علاقه‌به شنیدن جواب، ناراحت می‎شود و موضوع صحبت را عوض می‎کند و متوسل‌به نوعی مغالطه می‎شود. حتی بعضی از اساتید رشته مختلف الهیات و علوم قرآنی و حدیث شبهاتی مطرح کرده‎اند و من از طرح موضوع در محیط علمی و بین اساتید خوشحال شده‎ام و با روشی متناسب با عرف محیط دانشگاه به پاسخ شبهه پرداخته‎ام، به‎طوری‌که همه حاضران در آن جلسه قانع شده و اظهار رضایت کرده‎اند، به‌جز اشکال کننده که به‎صورت‎های مختلف بحث را به جهات دیگر و یا موضوعات دیگر کشانده است.

به بعضی‌از اساتید گفته شده آیا بهتر نیست شما این شبهات را در جمع اساتید و در خارج از محیط کلاس مطرح کنید تا مورد آن بحث و بررسی شود و اگر جواب قانع‌کننده‎ای پیدا نکردید آن را موقع درس در کلاس و بین دانشجویان طرح کنید؟ که مقبول واقع نشده و به روش غیر‌علمی خودش ادامه داده است، یعنی از گفتن مطلب در بین اساتید و بحث و گفتگو خودداری کرده اما شبهه را یک‌طرفه در کلاس بین دانشجویان مطرح کرده است. در چنین مواردی، شخص صرفاً به‎قصد القاء شبهه و نوعی جلب‌توجه موضوع را مطرح می‎کند؛ نه قصد حل شبهه را دارد و نه ارشاد دانشجو و کمک به بالارفتن علم و اطلاعات آنها.

در چنین مواردی صرف پرداختن به پاسخ شبهه از طرف کارشناس علوم قرآنی مشکلی را برطرف نمی‎کند، بلکه پاسخ به شبهه فوایدی برای دیگران و افراد علاقمند به بحث و گفتگوی علمی دارد که به آن اشاره‎ای خواهیم کرد. اما باید موقعیت طرف بحث را در نظر گرفت و مانع مغالطه او شد و جنبه علمی را از ضمائم آن جدا کرد.

  1. جهت دیگری از جریان طرح این شبهات و کیفیت و روش آن، مقاصد اصلی طراحان اولیه و اصلی آنهاست. گاهی مشاهده می‎شود شبهه طرح‌شده هیچ ارتباطی به عالم علم و تحقیق یا مسائل مطرح در زندگی انسان‎ها و مشکلات به‎وجود آمده در بعضی جهات فکری و عقیدتی یک ملت و مملکت ندارد، بلکه صرفاً به‎منظور ضربه زدن به موقعیت قرآن کریم و مقابله‌با علاقه و اشتیاقی است که نسبت‌به آن در دل عده‎ای از انسان‎ها ایجاد شده است. در این موارد صرف بحث و گفتگوی آزاد علمی مشکل را برطرف نخواهد کرد. برای مثال در یکی از جلساتی که در دانشگاهی برای پاسخ به شبهاتی در مورد قرآن کریم تشکیل شده بود، موضوع بحث «عصمت پیامبران» و شبهاتی در مورد بعضی از آیات مربوط به آن بود. در آن جلسه در حضور تعدادی از اساتید و دانشجویان در ابتدا و قبل از پرداختن‌به جواب شبهات گفتم: لازم است موقعیت موضوع بحث را تبیین کنیم و روشن کنیم که کاربرد بحث چیست؟ مثلاً آیا مشکلی برای انسان‎ها از عقیده به «عصمت پیامبران» به‎وجود آمده است؟! یعنی اگر عده‎ای از مسلمین که عقیده به عصمت پیامبران دارند از ناحیه این عقیده برای آنها یا دیگران مشکلی ایجاد شده که عده‎ای در مقام حل این مشکل برآمده‎اند و می‎خواهند این عقیده تضعیف شود و یا از بین برود؟! آیا نمی‎شود مشکلات زندگی انسان‌‎ها را که بیشتر مورد ابتلاء است مورد بحث و بررسی و تحقیق قرار داد و روی آنها فعالیت عملی کرد؟ مثل موضوع مهم فقر، محرومیت عده‎ای از انسان‎ها از حقوق و خواسته‎های طبیعی و حقیقی خود، بالارفتن میزان طلاق، کم شدن آمار ازدواج‎، وقوع اختلافات بین ملت‎ها و درگیری و جنگ‎ها بین آنها یا شیوع انواع تبهکاری‎ و فساد اخلاقی و اعتیاد به مواد مخدر و… .

آیا عاقلانه است که انسان این حوادث مخرب آسایش‎ و حقوق انسان‎ها را رها کرده و به موضوع عصمت پیامبران بپردازد و بخواهد آن را تضعیف کند؟ حال اگر عده‎ای از مسلمین یا پیروان ادیان دیگر به موضوع عصمت پیامبران عقیده دارند و عده‎ای چنین عقیده‎ای را قبول ندارند، این اختلاف‌نظر بعد‌از قرن‎ها که بین عده‎ای وجود داشته چه مشکلی امروزه برای انسان‎ها ایجاد کرده است که کسانی به فکر از بین بردن آن افتاده‎اند؟

نکتۀ دیگر اینکه وقتی کسانی تلاش می‎کنند عقیده به عصمت پیامبران را مخدوش کنند، آیا این کار آب ریختن در آسیاب تبهکاران و ظالمان و تبرئه آنها و کمک به آنها در ادامه جنایاتشان نیست؟! اگر پیامبران خدا که تحت تربیت مستقیم و خاص خداوند قرار داشته‎اند معصوم نباشند و گناهانی از آنها سربزند، آیا می‎شود یک گناهکار و تبهکار را که انسانی عادی استاآآااااللبییللمنتالب

 مواخذه کرد؟! اگر بنا باشد پیامبران خدا گناه کنند، کدام گناهکار را میتوان مورد محاکمه و مجازات و یا انتقاد قرار داد؟!

آیا فکر نمی‎کنید موضوع عدم عصمت پیامبران را طرفداران حکام و زمامداران ظالم و تبهکار برای تبرئه آنها مطرح کرده باشند؟! آیا به آثار مخرب این عقیده یعنی عدم عصمت پیامبران اصلا توجهی معطوف می‎شود؟

و در قسمت پایانی این بحث مقدماتی ـ قبل از طرح شبهات و پاسخ ــگفته شد آیا اینکه خداوند عالمیان ما انسان‎ها را به پیروی از پیامبران دستور می‎دهد و صلاحیت آنها را برای «اسوه» بودن برای انسان‎ها تأیید می‎کند و آنها را انسان‎های صالح و تربیت شده مستقیم خود معرفی می‎کند، برای اثبات عصمت آنها کفایت نمی‎کند؟

برای استدلال به بعضی از آیات قرآن کریم اشاره کردم، ازجمله: « وَ نَجَّيْناهُ وَ لُوطاً إِلَى الْأَرْضِ الَّتي‏ بارَکْنا فيها لِلْعالَمينَ ـ وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ نافِلَةً وَ كُلاًّ جَعَلْنا صالِحِينَ ـ وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یهْدُونَ بِأَمْرِنا وَ أَوْحَینا إِلَیهِمْ فِعْلَ الْخَیراتِ وَ إِقامَ الصَّلاةِ وَ ایتاءَ الزَّکاةِ وَ کانُوا لَنا عابِدینَ »[۴] «او [ابراهیم] و لوط را نجات دادیم و رهسپار کردیم به سرزمینی که در آن برای جهانیان برکت داده‎ایم و به او عطا کردیم اسحق و افزون بر او [نوه‎اش] یعقوب را و همه آنها را انسان‎های صالحی قرار دادیم و آنها را رهبران و پیشوایان قرار دادیم که انسان‎ها را به امر ما هدایت می‎کردند و به آنها وحی کردیم انجام کارهای خوب و شایسته و برپا داشتن نماز و پرداختن زکات را و آنها در جهت عبادت و اطاعت ما بودند».

بعد از خواندن این آیات گفتم آیا می‎شود کسانی‌که خداوند آنها را صالح قرار داده و آنها را رهبران انسان‎ها تعیین فرموده و برای این کار آنها را آموزش داده و آنها انسان‎ها را به امر خداوند فرا‌می‎خوانند و به تایید خداوند افعال خیر انجام می‎دهند و خداوند را عبادت و اطاعت می‎کنند مرتکب گناهان شوند، و باز بتوان در جوامع مختلف و فرهنگ‎های حاکم‌بر جوامع بشری عده‎ای انسان عادی را به جرم خلاف‎کاری مواخذه و مجازات کرد؟

  1. سخن آخر در این بحث مقدماتی اینکه: در این بحث و گفتگو مخاطب اصلی ما انسان‎هایی هستند که در مسیر فهم و درک حقایق قرآنی قرار دارند و قصدشان یاد گرفتن است و این شبهات در ذهن آنها فضای مناسبی برای آموزش و دریافت علم ایجاد کرده است. در‌عین‌حال کسانی هم که در مسیر اشکال تراشی هستند چنانچه با این بحث و گفتگوها روش خود را تغییر دهند و در مسیر علم و اتصال به منابع علوم به‎کار رفته در قرآن کریم قرار گیرند بسیار مطلوب خواهد بود.
تجلّی آیات قرآن در زیارات امام زمان (عجّل الله تعالی فرجه الشریف)
بخوانید

بحث و بررسی اشکالات و شبهات متداول در مورد آیاتی از قرآن کریم

از مشهورترین اشکالات متداول در مورد قرآن موضوع کتک زدن زن‎ها است. این اشکال مکررا مطرح می‎شود. عده زیادی اصل موضوع را مطرح می‎کنند و اطلاعی از آیات قرآن هم ندارند و وقتی می‎گوییم منظورتان کدام آیه از قرآن است اظهار بی‎اطلاعی می‎کنند. اما در هر صورت این‌طور گفته می‌شود: چرا در قرآن به مردها اجازه داده شده زن‎ها را کتک بزنند؟!

اشکال مورد نظر به آیه‎ای از قرآن کریم ارتباط پیدا می‎کند و آن آیه سی‌وچهارم از سوره نساء است. خداوند می‎فرماید: «الرِّجَالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّسَاء بِمَا فَضَّلَ اللّهُ بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْضٍ وَبِمَا أَنفَقُواْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ فَالصَّالِحَاتُ قَانِتَاتٌ حَافِظَاتٌ لِّلْغَيْبِ بِمَا حَفِظَ اللّهُ وَاللاَّتِي تَخَافُونَ نُشُوزَهُنَّ فَعِظُوهُنَّ وَاهْجُرُوهُنَّ فِي الْمَضَاجِعِ وَاضْرِبُوهُنَّ فَإِنْ أَطَعْنَكُمْ فَلاَ تَبْغُواْ عَلَيْهِنَّ سَبِيلاً إِنَّ اللّهَ كَانَ عَلِيًّا كَبِيرًا».

اشکال طرح شده از عدم توجه به‌معانی حقیقی آیه و صورت کامل آن به‎وجود آمده است. برای فهم کامل آیه و دقایق معانی آن باید به چند نکته توجه کرد که آنها عبارتند‌از:

  1. در این اشکال به‌بخشی‌ از آیه بدون توجه به‎صورت کامل آیه استناد شده، مثل اینکه شخصی بخشی از فعالیت چند پزشک را در اتاق عمل بیمارستان مورد توجه قرار دهد و آن را برای دیگران نقل ‎کند، طوری‌که رفتار یک یا چند‌تن‌ از پزشکان بدون درنظرگرفتن صورت کامل آن، عملی بسیار زشت و نامطلوب تلقی شود، یعنی بگوید در جایی چند نفر فردی را روی تختی خوابانده بودند و با چاقوهایی که در دستشان بود سینه او را می‎شکافتند!!

آیا این چند کلمه تعریف و توصیف کامل اجرای عمل جراحی روی مریض است؟ طبیعی است اگر موضوع به‌این‌ نحو گفته شود، در ذهن انسان غیر‌محقق و زودباور تأثیر بدی ایجاد خواهد کرد! صورت حقیقی و کامل این حادثه طبعاً با این چند کلمه بیان نمی‎شود و حداقل باید گفته شود:

فلان شخص مبتلا‌به فلان مریضی شد و پزشکان معالج تشخیص دادند باید عمل جراحی بر روی او انجام گیرد و ایشان در بیمارستان به اتاق عمل منتقل شد و مقدمات عمل جراحی فراهم شد و یک یا چند پزشک جراح او را جراحی کردند. لازمه این عمل بریدن بخشی از سینه او بود. این عمل دقیق با تلاش پزشکان به‌نتیجه مورد انتظار رسید.

در این آیه موضوع بسیار مهم «قوامیت» مردان یعنی سرپرستی و اداره زندگی مشترک با همسرانشان است که موضوع اصلی آیه است. یعنی خداوند درنظام زندگی دینی، مردان را عهده‎دار زندگی زنان و تأمین‌کننده نیازهای آنها در زندگی مشترک قرار داده است و مردان موظف به اداره زندگی مشترک و تأمین لوازم آن هستند. پس باید اصل این موضوع و صورت کامل آیه موردتوجه قرار بگیرد نه بخشی از وسط آیه.

  1. غیر از بیان نقش مردان در زندگی مشترک در این آیه، ذکری از رفتار زنان به‎میان آمده و آنها دو گروه شده‎اند: یکی زنان صالح با رفتاری ممدوح و ارزشمند و دیگری زنانی متخلف و نافرمان که با رفتار خود ممکن است نظام زندگی خانوادگی را برهم بزنند. حال در این آیه بحث برسر رفتار با زنان نافرمان و متخلف است نه مطلق زنان.
  2. آیا این دستور یعنی نحوه رفتار با زنان نافرمان و متخلف ـ نه زنان صالح و با شخصیت مطلوب اخلاقی، اعم‌از اینکه این رفتار به چه صورت است ـ برای چاره‎جویی و حفظ مصالح زن است یا هدف دیگری از آن در کار است؟

حال باتوجه‌ به این نکات به‎ بیان معنای حقیقی آیه می‎پردازیم: خداوند می‎فرماید:

«مردان سرپرست و عهده‎دار زندگی زنان هستند، به‎خاطر فضیلت‎هایی که خداوند به بعضی نسبت‌به بعضی قرار داده است، و به‎جهت اینکه مردان از اموالشان برای آنها هزینه می‎کنند، پس زنان شایسته، متواضع هستند و حفظ‌کننده در غیاب [شوهر] به‎جهت اینکه خداوند برای آنها حفظ کرده است و زنانی که از سرکشی و نافرمانی آنها نگران هستید، اول آنها را موعظه کنید و [در مرتبه دوم] از آنها در بسترها فاصله بگیرید و [در مرتبه بعدی] آنها را بزنید، پس اگر [این روش‎ها موثر شد] و آنها از شما اطاعت کردند، دیگر راهی آنها نجویید که خداوند برتر و بزرگ است»[۵].

معانی آیه درحد ترجمه ذکر شد، اما آیه مشتمل بر معانی دقیقی است که صرفاً با ترجمه آن معانی آشکار نمی‎شود. اجمالی از معانی آیه را در چند شماره ذکر می‎کنیم:

  1. مردان نسبت‌به زنان قوام هستند. قوام یعنی سرپرست و عهده‎دار مصالح و نیازها، یعنی مردان موظف به سرپرستی زنان و برپاداشتن نظام زندگی آنها هستند. در آیه کریمه برای این «قوامیت» دو علت ذکر شده، یکی فضیلت‎های دوجانبه مردان و زنان بر همدیگر، دومی انفاق مرد نسبت‌به زن، این انفاق شامل مهریه و نفقه می‎باشد که مرد عهده‎دار تامین و پرداخت آن به زن می‎باشد.

در آیۀ کریمه گفته نشده مردان نسبت‌به زنان برتری و فضیلت دارند، بلکه از ظاهر آیه برمی‎آید که این برتری‎ها یا به تعبیر قرآن فضیلت‎ها دوجانبه است، یعنی در وجود مرد و زن به‎طور دو‌جانبه فضیلت‎هایی وجود دارد که «قیومیت» مردان بر زنان را ایجاب می‎کند؛ یعنی علاوه‎بر صفات مشترک بین مرد و زن، صفات و زمینه‎هایی هم وجود دارد که بعضی در وجود مرد قوی‎تر و شدیدتر است و بعضی در وجود زن؛ یعنی هم‌چنان‌که زمینه این قیومیت، به‌‎لحاظ خصوصیات موجود در روح و بدن مرد، وجود دارد، خصوصیات موجود در زن هم این قیومیت را می‎پذیرد و به آن راضی و علاقمند است.

  1. این قیومیت وظایفی برای مرد ایجاد می‎کند و طبعاً در مقابل، حقوقی هم برای او ایجاب می‌کند؛ همچنان‌که این قیومیت حقوقی برای زن در نظر گرفته است، پس طبعاً وظایفی هم برای او ایجاد خواهد کرد. به‎طوری‌که اشاره شد ما به‎خواست خداوند در مقاله بعدی به‎طور مستقل بحثی در مورد قیومیت مردان بر زنان و علل عقلی آن و حدود و چگونگی و عوارض و نتایج آن طرح خواهیم کرد، اما در این قسمت از بحث اشاره‎ای می‎کنیم به این نکته که زن به ‎لحاظ این قیومیت در محدوده معینی لازم است از مرد اطاعت کند و حقوقی را برای او حفظ کند، و بدون این اطاعت و حفظ حقوق امکان برقراری یک نظام مطلوب در زندگی مشترک بین مرد و زن وجود نخواهد داشت.
  2. در این آیه بعد‌از بیان موضوع قیومیت مردان بر زنان، به رفتار زنان اشاره‎ای شد که دو گروه هستند. گروه اول یعنی زنان صالح و با شخصیت اخلاقی ارزشمند، به‎طوری‌که در مقابل قیومیت مردان متواضع و مطیع هستند و در حضور و غیبت مردان حقوق آنها را حفظ می‎کنند و انسان‎هایی قابل اعتماد و پاک‌طبع هستند. و گروه دوم که زنان متخلف و سرکش و نافرمان و دارای اخلاق و شخصیتی مخالف با زنان گروه اول.

طبعا رفتار زنان نافرمان و سرکش اساس زندگی مشترک را درهم می‎شکند که دراین‌صورت خود آنها هم گرفتار آثار و نتایج آن خواهند شد. یعنی اگر این زنان متخلف را رها کنند و اقدامی برابر خلاف‌کاری‎های آنها به‎عمل نیاورند اساس و پایۀ زندگی مشترک درهم خواهد ریخت و چند گروه در زندگی اجتماعی دچار خسران و زیان خواهند شد و از‌جمله خود این زن‎ها. وقتی زندگی توام با آسایش و آرامش از بین رفت، هم حقوق مردان ضایع خواهد شد و هم حقوق زنان و آن زندگی آرام توام با محبت‎ و احترام متقابل جای خود را به خشونت‎ها و مشاجره‎ها و گاهی جدا شدن از همدیگر خواهد داد. آیا این وضعیت به‎نفع همین گروه از زن‎ها خواهد بود و آنها به حقوقی از وضعیت پیش آمده خواهند رسید؟!

گروه دیگری که از این نوع رفتار زن‎های متخلف آسیب خواهند دید کودکان هستند. آنها یا باید به‎طور مستمر در معرض رفتارهای خشن و مشاجره‎ها و بی‎احترامی‎های والدین نسبت‌به یکدیگر باشند و یا با طلاق والدین از محبت، عاطفه و مراقبت پدر یا مادر یا هر دو آنها محروم شوند. آثار زیان‌بار این نوع زندگی برای عقلا مشخص و آشکار است.

این نوع رفتار علاوه‌بر آنچه ذکر شد، در یک نظام اجتماعی آثار زیان‌بار دیگری هم در زندگی دیگران دارد، از‌جمله عدم علاقه‌به ازدواج و شیوع رفتارهای زشت و غیرمحترمانه در افراد جامعه و امثال آنها.

حال با‌توجه‌به این توضیحات در مقابل رفتار این‌گونه زنان چه اقدامی باید کرد؟ آیا تخلف از وظایف و ضایع کردن حقوق همسر و فرزندان حقی است که این زنان دارند و باید این حق محفوظ باشد؟! پاسخ سوال نزد عقلای عالم مشخص و روشن است.

در اخلاق دینی گفته شده اگر رفتاری از زنان دیده شد که علامتی از «نشوز» یعنی نافرمانی و تخلف آنها بود، ابتدا آنها را موعظه کنید، بلکه دست از این رفتارها بردارند. اما اگر موعظه به تنهایی موثر واقع نشد، در بستر از آنها فاصله بگیرید تا از عواطف آنها استفاده کنید و آنها را از نوعی نیاز روحی محروم کنید بلکه موثر واقع شود. اگر این رفتار شما هم موثر واقع نشد، آنها را بزنید!

مشکل روی همین کلمه است و آن دستور زدن است که تمرکز بر آن مانع توجه‌به جهات متعددی که ذکر شد و غیر آنها شده است. باید مشکل مورد نظر را با تعقل و تدّبر و در‌نظر گرفتن همه جهات آن برطرف کرد، نه با یک یا چند شعار احساسی و عاطفی!

اول اینکه باید دید مراد از زدن در این آیه همان کتک زدن به‎معنای عرفی است یا معنای دیگری مورد نظر است؟ دوم اینکه آیا این دستور برای باز‌داری از تخلف زنان صادر شده یا تنبیه بعد از تخلف؟ هدف اصلی از این دستور این است که زن را برای این نوع تخلف باید آزاد گذاشت و بعد که مرتکب آن شد باید او را زد یا این دستور به‎منزله نوعی پیشگیری از تخلف و آثار آن است؟

قبل از توضیح معنای زدن در این آیه به دو نکته دیگر تحت شماره‌های دیگر اشاره می‎کنیم:

  1. بعد از این دستور در آیه کریمه آمده است: «فَإِنْ أَطَعْنَكُمْ فَلاَ تَبْغُواْ عَلَيْهِنَّ سَبِيلاً» یعنی اگر آنها از شما اطاعت کردند، پس علیه آنها راه دیگری نجویید. یعنی این دستورات سه‎گانه فقط به‎منظور وادار کردن آنها به انجام وظایف اخلاقی و قانونی در نظام زندگی مشترک است، نه اینکه حقی برای زورگویی مرد نسبت‌به زن و پایمال کردن حقوق او ایجاد کند. این سه نوع رفتار که به مردان توصیه شده رفتارهای دائمی و همیشگی نیست و فقط برای شرایط خاصی تجویز شده تا زنان را به اطاعت و رعایت حقوق مردان و در‌نتیجه برقراری روابط عاقلانه و کریمانه در زندگی وادار کند و اگر این منظور عملی شد، این دستورات هم لغو می‎شود و مردان حق ادامه این رفتار را ندارند.
  2. نکته دیگر اینکه در انتهای آیه فرموده است: «إِنَّ اللّهَ كَانَ عَلِيًّا كَبِيرًا» یعنی خداوند برتر و بزرگ است. از ذکر دو صفت «علی» و «کبیر» بودن خداوند به‎طور ضمنی برمی‎آید که حاکمیت در اصل حق خداوند است بر بندگان نه حق مرد بر زن یا افرادی بر افراد دیگر، و این حق قیومیت را خداوند در محدوده معین به مرد داده است و او نباید از آن محدوده خارج شود.

نکته مهم دیگر مورد بحث در آیه معنی حقیقی «ضرب» یعنی «زدن» است. آیا زدن به معنای کتک زدن به‎صورت متعارف است یا معنای دیگری دارد؟! کسانی که با اسلوب عمومی قرآن در آموزش و بیان مطالب آشنایی دارند می‌دانند که مطالب آموزشی قرآن مجید به‌اختصار بیان شده و فقط به اصل مطالب اشاراتی شده و تفصیل و چگونگی آنها به بیان پیامبر اکرم(ص) واگذار شده است. به‌ویژه در احکام تکلیفی بیان قرآن عمدتاً مشتمل بر اصل مطالب است، اما نحوه عمل به آنها و بیان تفصیلی مطالب در کلام و عمل رسول خدا(ص) قرار دارد. طبق دلایلی قطعی کلام رهبران آسمانی یعنی امامان معصوم(ع) هم در حکم کلام و عمل رسول‌الله(ص) است. درخصوص این آیه هم طبعاً مطلب همان است و آن اینکه معنای زدن را در این آیه از کلام رسول خدا و ائمه معصومین(ع) باید به‌دست آورد.

در تفسیر این آیه بیاناتی از وجود مبارک رسول خدا(ص) و ائمه معصومین(ع) نقل شده که از مجموع آنها بر‌می‌آید این زدن به‌معنای کتک زدن نیست و تأکید شده که این زدن نباید دردآور باشد، یا اثری در بدن ایجاد کند. در تفسیر تبیان تألیف شیخ طوسی آمده است: «اما الضرب فانه غیر مبّرح بلاخلاف قال ابوجعفر(ع) هو بالسواک».[۶] شیخ طوسی می‌فرماید: اما ضرب (زدن) بی‌شک زدنی است که درد آور نباشد. امام باقر(ع) فرمود: زدن با مسواک. قابل‌توجه است که در حدیث امام باقر(ع) این موضوع زدن توضیح داده شده و فرموده است زدن در اینجا مراد زدن با چوب مسواک است. قطعاً زدن تکه چوبی که انسان با آن دندان‌های خود را مسواک می‌کند، کتک زدن محسوب نمی‌شود. این حدیث شریف در تفسیر المیزان هم ذکر شده و می‌فرماید: «و فی معنی الضرب عن ابی جعفر علیه السلام انه الضرب بالسواک».[۷]

این معنی که مراد از زدن در این آیه به‌معنای کتک زدن نیست و اینکه مثلاً آنها را با مسواک بزنید در منابع متعدد تفسیری از وجود مبارک رسول اکرم(ص) و ائمه معصومین(ع) ذکر شده است. برای رعایت اختصار به ذکر این موارد اکتفا شد.

 این دستور زدن در حقیقت نوعی ابراز ناراحتی و اعلام آن است، یک مرحله بالاتر از فاصله گرفتن و قهر کردن. یعنی استفاده از عواطف زن برای اصلاح مشکلی که پیش آمده است، والا زدنی که حتی اندک سرخی در بدن ایجاد کند شرعاً ممنوع است و «دیه» به آن تعلق می‌گیرد.

این مطلب از سفارشات فراوان رسول خدا(ص) و ائمه معصومین(ع) به خوش‌رفتاری با زن‌ها و احترام و تکریم آنها و دوست داشتن آنها هم ثابت می‌شود. مکرر در احادیث معصومین(ع) سفارش به خوشرفتاری با زن‌ها شده است و از زدن آنها به‌شدت نهی شده است.

در نامه‌ای که امیرالمؤمنین علی(ع) به امام حسن مجتبی(ع) نوشته است از زن تعبیر به گل شده و سفارش شده که با او با ملاطفت رفتار شود و فرموده است: «المرأة ریحانۀ و لیست بقهرمانة»،[۸] یعنی زن گلی است و قهرمان نیست و نباید با او رفتاری خشن داشت و او را به سختی‌ها و مشقت‌ها انداخت. این سفارشات مبنی‌بر خوشرفتاری با زنان در نامه‌ای از امیرالمؤمنین علی(ع) به فرزندش محمد حنفیه هم آمده است.[۹]

در کتب حدیثی احادیث فراوانی در زمینه خوش‌رفتاری با زن‌ها رسیده که نقل آنها احتیاج به بحث مستقلی دارد و ما در این نوشته فقط خواستیم آن معنای توهمی و نادرستی را که عده‌ای در مورد آیه مورد بحث ذکر کرده‌اند رد کنیم. کسانی که علاقه‌مند‌به مطالعه بیشتر در این زمینه هستند می‌توانند به کتب حدیثی و سیره شریف رسول خدا(ص) و ائمه معصومین(ع) مراجعه کنند. برای اثبات معنایی از آیه که بیان شد می‌توان به منابع تفسیری و حدیثی از جمله منابع ذیل که در پاورقی ذکر شده مراجعه کرد.[۱۰]

الیاس کلانتری

 

پانوشت:

  1. مستشرقان و قرآن (نقد و بررسی آرا مستشرقان درباره قرآن)، تألیف دکتر محمدحسن زمانی، ص ۳۱، مؤسسه بوستان کتاب، قم
  2. . انعام: ۲۵
  3. هود: ۱۳.
  4. انبیاء: ۷۱-۷۳.
  5. شیخ طوسی، تفسیر التبیان، جلد ۳، ص ۱۹۱، چاپ مکتبه الأمین، نجف اشرف.
  6. شیخ طوسی، تفسیر التبیان، جلد ۳، ص ۱۹۱، چاپ مکتبه الأمین، نجف اشرف
  7. علامه محمد‌حسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، جلد ۴، ص ۳۷۱، چاپ دارالکتب الاسلامیه، تهران.
  8. نهج البلاغه، نامه ۳۱.
  9. شیخ کلینی، فروع کافی، جلد ۵. ص۵۱۰، چاپ دارالکتب الأسلامیه.
  10. المیزان فی تفسیر القرآن، تفسیر آیه ۳۴ سوره نساء

منابع

 

  1. قرآن کریم.
  2. نهج‌البلاغه.
  3. طباطبایی، محمدحسین، المیزان فی تفسیرالقرآن، چاپ دار‌الکتب الاسلامیه، ۱۳۸۹.
  4. کلینی رازی، ابوجعفر محمد‌بن‌‌یعقوب‌بن‌اسحاق، الفروع من الکافی، چاپ دار‌الکتب الأسلامیه.
  5. طوسی، شیخ ابوجعفر محمد‌بن‌الحسن، تفسیر التبیان، چاپ مؤسسه الأعلمی للمطبوعات، بیروت لبنان.
  6. طبرسی، شیخ ابوعلی الفضل‌بن الحسن، مجمع البیان العلوم القرآن، ناشر دار احیا التراث العربی، ۱۴۱۲ هجری قمری.
  7. زمانی، دکتر محمد حسن، مستشرقان و قرآن، ناشر مؤسسه بوستان کتاب قم.
  8. معرفت، محمدهادی، نقد شبهات پیرامون قرآن کریم، ناشر مؤسسه فرهنگی تمهید ۱۳۸۵.
  9. جعفری، محمدتقی، ترجمه و تفسیر نهج البلاغه، دفتر نشر فرهنگ اسلامی ۱۳۷۵.
  10. مکارم شیرازی ، پیام امام امیر‌المؤمنین، چاپ مدرسه الأمام علی‌بن‌ابیطالب (ع)، ۱۳۸۶

 

* این مقاله در فصلنامه مرکز پژوهش ادیان جهان به چاپ رسیده است

دکمه بازگشت به بالا
بستن