۲۴۵- راه های عملی ترک غیبت و گناهان دیگر کدامند؟!

59b514757c03f4e14c006ca63de02928_XLبخش سوم

سؤال: برای ترک غیبت چه راه های عملی وجود دارد؟!

پاسخ: در بخش قبلی نکته ای مورد بحث قرار گرفت که آن را اولین قدم عملی در راه ترک این گناه عظیم مورد بحث یعنی «غیبت» محسوب می کنیم و آن عبارت است از توجه دقیق به موقعیت و آثار این عمل پست و فساد انگیز و اینکه در این عمل پلید هیچ لذتی برای انسان ها وجود ندارد و لذتی که انسان ها از آن و سایر گناهان احساس می کنند لذت کاذب و توهّمی است! شبیه به لذتی که انسان های معتاد از مصرف مواد مخدر احساس می کنند! در ادامه این بحث و در این بخش به توضیح نکته دیگری در این زمینه می پردازیم.

۲- ارتکاب گناه به عواملی ارتباط دارد و یکی از آن ها «عادت» کردن به آن است و الّا همانطور که تفصیلاً توضیح داده شد گناه هیچ لذت حقیقی برای انسان ندارد. یعنی انسان ها از ناحیه گناه کردن به لذت و منفعت حقیقی نمی رسند. بلکه مبتلا به زیان ها و خسارت ها و آثار سوء آن هم می شوند. توضیح اینکه: روح انسان در اثر توجهات پی در پی و ارتباط مکرّر با یک شئ و یک عمل نسبت به آن تمایل و کشش پیدا می کند. مثل دوست داشتن زیاد یک نوع غذا و یا یک مکان معین و یا یک انسان و یک حیوان و امثال آن ها!!! در مورد عادت کردن روح انسان به یک شئ موضوع مهم قدرت روحی انسان عادت کننده است نه صرفاً ارزش آن شئ و آن عمل مورد عادت. یعنی همچنانکه انسان به اشیاء و اعمال ارزشمند و مطلوب حقیقی خود عادت می کند، امکان دارد به اشیاء با ارزش عادی و حتی به اشیاء بسیار بی ارزش و پلید و زیان آور هم عادت پیدا کند. به عادت کردن به یک شئ در اصل «اعتیاد» گفته می شود، اما به جهت مبتذل شدن این کلمه و بکار رفتن آن در یک جهت مشهور، سعی می کنیم بجای آن عمدتاً «عادت» یا عادت کردن را به کار ببریم.

وقتی انسان به یک شئ و یک رفتار عادت می کند، نوعی تمایل و کشش در روح خود نسبت به آن شئ مورد عادت پیدا می کند و گاهی این تمایل و کشش روحی بسیار شدید می شود و به مرحله ای می رسد که قوای دیگر وجود انسان و عقل او را تحت سلطه خود می گیرد. این مرحله از تمایل شدید را اصطلاحاً و در عرف عمومی «عشق» می گویند.

وقتی انسان به چیزی شیفتگی در حد عشق پیدا کرد و این عشق شدیدتر شد، این حالت در وجود او جهات مختلف زندگی اش را تحت الشعاع خود قرار می دهد و آن شئ مورد عادت گاهی صدها برابر ارزش حقیقی خود در ذهن انسان ارزش پیدا می کند و این حالت معیارهای عقلی و علمی را در هم می ریزد و انسان را گرفتار می کند. حتی اگر آن شئ در اصل هیچ گونه ارزشی هم نداشته باشد، بلکه یک شئ و یک عمل پلیدی هم باشد، مثل مواد مخدر و مصرف آن ها در اثر «اعتیاد»!

این نوع اعتیاد در مورد انسان ها در موضوع ازدواج بیشتر مورد ابتلاء می باشد، یعنی یک شخص به یک انسان دیگر تمایلی پیدا می کند و این تمایل یک وقت شدیدتر می شود و بطور عمیق در روح او نفوذ می کند و باز شدیدتر می شود بطوریکه تمامی فکر و عقل و قوای وجودی او را در سلطه خود می گیرد! اما وقتی این تمایل شدید با در هم شکستن و کنار زدن موانع منتهی به ازدواج شد، در زمانی کوتاه از بین می رود و انسان می ماند با قلبی خالی از آن تمایل شدید و پشیمانی ناشی از رفتار خودش! و نوعی احساس پوچی و بی هدفی! این حالت روحی در صورتیکه شخص مقابل حتی اگر انسان ارزشمند و دارای امتیازات و کمالاتی هم باشد، غالباً اتفاق می افتد. در این وضعیت انسان احساس می کند که در امر ازدواج در جهت انتخاب اشتباه کرده است و تشخیص او در این زمینه درست نبوده است! در حالیکه مشکل اصلی را اعتیاد به یک انسان و طولانی شدن آن ایجاد کرده نه موضوع انتخاب و درست بودن یا نبودن تشخیص اولیه! اگر این انسان با یک آشنائی عادی و بدون تمایل شدید طولانی یعنی عشق و شیفتگی، با آن شخص ازدواج می کرد ای بسا از آن ازدواج احساس رضایت می کرد و تمایل و علاقه قلبی او حالت استمرار پیدا می کرد، و تمایل او عمدتاً از ناحیه انس با او بعنوان شریک زندگیش روز به روز بیشتر هم می شد. اما وقتی به او قبل از ازدواج علاقه شدیدی پیدا کرد و این علاقه به مرحله عشق و شیفتگی شدید رسید، شخصیت و ارزش های وجودی او در نظر این انسان عاشق بسیار بالاتر از حدّ طبیعی و حقیقی می رسد و در نتیجه یک بنای خیالی در ذهنش ساخته می شود و قوای عقلی او از حالت اعتدال در می آید. اما این احساس که در دل او پدید آمده، حقیقی نیست بلکه توهّمی است؛ لذا پایدار و همیشگی نخواهد بود و بعد از مدتی که گاهی چند روز بیشتر نیست، آن بنای خیالی در هم می ریزد.

حاصل بحث اینکه در اثر عادت کردن به یک شئ در دل انسان علاقه و اشتیاق شدیدی نسبت به آن شئ به وجود می آید، در نتیجه معیارهای ذهنی انسان در سنجش ارزش آن شئ دچار اختلال می شود! عادت کردن به یک گناه هم از این نوع است.

امیرالمؤمنین علی- علیه السلام- در یکی از خطبه های شریف خود می فرماید:

«وَ مَنْ عَشِقَ شَیْئاً أَعْشَى بَصَرَهُ وَ أَمْرَضَ قَلْبَهُ فَهُوَ یَنْظُرُ بِعَیْنٍ غَیْرِ صَحِیحَهٍ وَ یَسْمَعُ بِأُذُنٍ غَیْرِ سَمِیعَهٍ قَدْ خَرَقَتِ الشَّهَوَاتُ عَقْلَهُ وَ أَمَاتَتِ الدُّنْیَا قَلْبَهُ وَ وَلِهَتْ عَلَیْهَا نَفْسُهُ فَهُوَ عَبْدٌ لَهَا وَ لِمَنْ فِی یَدَیْهِ شَیْ‏ءٌ مِنْهَا»(۱) یعنی هر کس به چیزی عشق بورزد بینائیش را مختل و قلبش را بیمار نماید (این عاشق که بینائی و دل را از دست داده) با چشمی مختل می نگرد و با گوشی ناشنوا می شنود. شهوات، عقل این عاشق خود باخته را ضایع و دنیا قلبش را میرانده است نفسش واله ]شیفته[ آن جیفه (یا دنیا( گشته و به بردگی آن جیفه در آمده و غلام (حلقه به گوش) کسی است که چیزی از آن در اختیار دارد.(۲)

 و الّا گناه یعنی مخالفت با خداوند و زیر پا گذاشتن فرمان های او و طبعاً مخالفت با خداوند که خالق و ربّ انسان است و انسان به رحمت و عنایات او شدیداً نیازمند است که لذتی برای انسان نخواهد داشت؛ بلکه منفور طبع انسان عاقل هم می باشد. پس طبعاً این عمل یعنی گناه در اصل نه تنها نفعی به حال انسان ندارد، بلکه عملی خسران آور و دارای آثار زیانبار و شوم زیادی است. انسان در اثر گناه از پناهگاه امن توحیدی خارج می شود و در معرض انواع بلاها و مصیبت ها قرار می گیرد تا جائی که امکان دارد حتی جان خود را هم از دست بدهد! و اگر ارتکاب گناهان ادامه یابد و با آن حال از دنیا برود، به عذاب ابدی در جهنم مبتلا خواهد شد.

لازم به تذکر است که انسان در اثر ارتکاب گناه و ادامه آن از فضای نورانی و باشکوه عبودیّت خداوند خارج می شود و در زندان نوعی بردگی گرفتار می شود. بردگی برای انسان ها و شیطان نفسی و شخصی خود و شیطان رانده شده از حوزه ربوبیّت و عبودیّت ذات قدّوس الله!

حال وقتی بنده متوجه موقعیت گناه و آثار فوق الذکر آن شد، سپس به ترک همه گناهان از جمله عمل پلید «غیبت» علاقه مند خواهد شد و در آن صورت می ماند اینکه قدرت لازم یعنی قدرت بر ترک گناه را از کجا بدست آورد و راه های ترک این گناه زیانبار کدامند. اینکه گفتیم قدرت بر ترک گناه منظور این است انسان در اثر عادت کردن به گناه و بعضی عوامل دیگر گاهی عمداً و گاهی غفلتاً مرتکب آن می شود و یک وقت خود را برای ترک آن ناتوان می بیند و یا تصوّر می کند که نمی تواند به راحتی و با یک تصمیم و به سرعت آن گناه را ترک کند، اگرچه به ترک آن تمایل دارد. ما راه بدست آوردن قدرت لازم برای ترک گناه از جمله گناه عظیم غیبت را در این بخش با عنوان ذیل مورد بحث قرار می دهیم.

113- علّت مخالفت یهود با پیامبران خدا؟!
بخوانید

قدرت لازم برای ترک غیبت و گناهان دیگر

اگرچه این بحث را می شود ادامه نکته شماره ۲ بحساب آورد، اما جهت توجه لازم به آن و اهمیت خاص موضوع آن را با شماره جدید و عنوان فوق مورد بررسی قرار می دهیم:

۳- تمایل به گناه غالباً از ناحیه غفلت از آثار و نتایج آن و یا ممنوعیت آن در فرهنگ جامعه و یا بین قوم و خویش و افراد خانواده، به وجود می آید، بالخصوص وقتی که با امر و نهی توأم با سختگیری و خشونت و سرزنش انجام می گیرد، اما بعد از یک یا چند بار انجام آن، در روح انسان تمایل و بعداً کشش نیرومندی از ناحیه عادت کردن به آن جریان می یابد. در وقت ارتکاب گناه و یا پیدا شدن تمایل نسبت به آن، نفس امّاره انسان در حالت مقابله و مبارزه با عقل او قرار می گیرد. از نظر عقل انسان آن گناه عملی است زشت و زیانبار و از نظر قانون حاکم بر جامعه و یا قوانین دینی، کاری است ممنوع که ارتکاب آن، انسان را مقابل قوانین حاکم بر جامعه و فرهنگ آن و یا پروردگارش قرار می دهد و مستوجب مجازات و گاهی مجازات های سنگینی می کند، و بطوریکه گفته شد «گناه» هیچ نوع لذت حقیقی برای گناهکار ندارد و گاهی او فقط توهّم لذت می کند!!! اما در عین حال انسان های زیادی مرتکب گناهان می شوند و خود را به مضرات گناه و مجازات های آن مبتلا می کنند، در حالی که هیچ سودی هم از ارتکاب گناه نمی برند.

علت اصلی تمایل به گناه با وجود علم به آثار زیانبار و مجازات های آن، قدرت یافتن «نفس امّاره» و ضعف و ناتوانی عقل انسان در مقابل آن است! عقل انسان او را از ارتکاب گناه نهی می کند و باز می دارد، اما قدرت نفس امّاره گاهی بر عقل غلبه می کند و آن را موقتاً یا دائماً از کار می اندازد، دیگر در آن صورت بازدارنده ای در مقابل کشش به گناه وجود نخواهد داشت و انسان مرتکب گناه ، در نتیجه مشمول خسارت ها و زیان ها و مجازات های حقیقی و طبیعی و یا قراردادی و اعتباری آن خواهد شد!!!

در هر صورت جهت بدست آوردن قدرت لازم برای خودداری از گناه سراغ آن دانشمند عظیم و مشهور آسمانی، امیرالمؤمنین علی- علیه السلام- و کلام شریف او می رویم! او که برترین پرورش یافته آیات قرآن و پیامبر اکرم حضرت محمد- صلّی الله علیه و آله و سلّم- بود و «علم الکتاب» نزد او بود.

امام – علیه السلام- در یکی از خطبه های خود که به «خطبه متّقین» یا «خطبه همّام» مشهور شده در توصیف «متّقین» می فرماید:

«إِنِ اسْتَصْعَبَتْ عَلَیهِ نَفْسُهُ فِیما تَکْرَهُ لَمْ یعْطِهَا سُؤْلَهَا فِیما تُحِبُّ»(۳) یعنی: یکی از اوصاف صاحبان تقوای حقیقی و کامل این است که اگر نفس او در آنچه از آن کراهت دارد با او سرکشی و سختگیری کند، درخواست و تمایل نفس را در آنچه دوست دارد، به آن عطا نمی کند! توضیح اینکه وقتی انسان به آثار شوم و زیانبار گناه بالخصوص گناهان کبیره مثل غیبت توجه دارد و می داند که در صورت ارتکاب زیان خواهد دید و مجازات خواهد شد! اما با وجود این علم باز هم مرتکب گناه می شود و تمایل به انجام آن پیدا می کند، اگرچه در همان زمان ارتکاب گناه و یا مدتی بعد از آن پشیمان  هم می شود و ناراحت از عملی که انجام داده است. در این موارد قدرت «نفس امّاره» بر عقل انسان غلبه می کند و آن را تحت سلطه خود در می آورد. لذا انسان تحت اغواء شیطان و قدرتی که از او دریافت می کند مرتکب گناه می شود.

بعنوان مثال: چند سال قبل جوانی که تمایل به ازدواج با دختری را داشت، با مخالفت برادر بزرگتر خود مواجه شد- بطوریکه این مثال را در یکی از مقالات قبلی ذکر کردیم- این جوان تحت تأثیر تمایل روحی شدید خود و فقدان فعالیت عقلی و ضعف آن دست به جنایت عظیمی زد و آن اینکه با تهیه مقدار قابل توجهی پول یک اسلحه تهیه کرد و سراغ برادرش رفت و سه تا گلوله به برادرش زد و او را کشت!!! طبعاً عقل آن جوان- اگرچه خیلی ضعیف هم باشد- به او متذکر شده بود که او در صورت کشتن برادرش  اولاً: به خواسته خود نمی رسد، و نمی تواند با دختر مورد علاقه اش ازدواج کند!

ثانیاً: او به مجازات بسیار عظیم اعدام یا حبس بسیار طولانی محکوم خواهد شد.

ثالثاً: در زندگی اخروی او بجهت کشتن یک انسان در جهنم سقوط خواهد کرد.

رابعاً: آن دختر اگر آدم عاقلی باشد که دیگر با یک آدمکش ازدواج نمی کند و موضوعاتی امثال آن ها.

 اما در اثر قدرت «نفس امّاره» او مثل خیلی انسان های دیگر دست به آن جنایت عظیم زد و خود را در دنیا و آخرت گرفتار کرد.

امام- علیه السلام- در این کلام مبارک راه تسلّط بر نفس امّاره و تقویت قوه عقل را به انسان ها نشان داده است و آن اینکه انسان لازم است جهت تسلّط بر نفس امّاره و تضعیف آن و حاکم کردن قوه عقل بر آن، خواسته های آن را در اختیارش قرار ندهد. شبیه به آنچه که در صنعت پرورش اسب به کار می بندند. یعنی یک اسب سرکش را جهت رام کردن، غذای اندکی به آن می دهند و مدتی او را گرسنه نگاه می دارند و مقدار زیادی او را می دوانند و آن اسب به تدریج رام می شود و تحت اراده انسان در می آید. در این مثال نفس امّاره انسان را به یک اسب سرکش رام نشده تشبیه می کنیم که اگر رام شود فوایدی برای انسان خواهد داشت، اما قبل از رام شدن ممکن است خطراتی برای انسان ایجاد کند و کسی را که سوار بر آن شده به زمین بکوبد و یا لگدی به او بزند که حتی احتمال دارد به مرگ او منتهی شود. حال انسان اگر بخواهد از سلطه نفس امّاره آزاد شود و در مسیر روشن و امن قوانین عقلی و معارف شرعی بطرف مقاصد خود حرکت کند لازم است با محروم کردن آن نفس از بعضی خواسته هایش او را ضعیف تر کند و در مقابل، نفس لوّامه و عقل خود را تقویت کند. بالفرض اگر نفس امّاره یک انسان به خوردن غذای خاصی بسیار علاقه مند شده و آن غذا را به میزان بیش از حد نیاز بدنش و بلکه به جهت صرفاً لذت بردن مصرف می کند و یا اینکه به خوابیدن زیاد عادت کرده است و بیش از حد نیاز بدنش و روحش می خوابد و یا اینکه به حرف زدن زیاد یعنی حرّافی عادت کرده است و از آن لذت می برد، در این موارد انسان آن خواسته های مذکور را نباید در اختیار او قرار دهد و او را از ناحیه این نوع محرومیت تضعیف کند.

این بحث ادامه خواهد یافت. (ان شاء الله)

 

پاورقی ها:

۱-نهج البلاغه، خطبه ۱۰۹، «کُلُّ شَىْء خَاشِعٌ لَهُ، وَ کُلُّ شَيْء قَائِمٌ بِهِ…»

۲-نهج البلاغه، ترجمه محمد تقی جعفری، ص ۳۲۲

۳-نهج البلاغه، خطبه ۱۹۳ مشهور به خطبه متّقین یا همّام، «أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ وَتَعَالَى خَلَقَ الْخَلْقَ…»

 

 

 

 

برچسب ها
دکمه بازگشت به بالا
بستن