کلام ایام – ۴، امام رضا – علیه السلام – و ایرانیان

بخش اول

(به مناسبت ایام تولد پر برکت امام رضا علیه السلام)

بسم الله الرحمن الرحیم

سفر امام علی بن موسی الرضا – علیه السلام – به ایران از حوادث بسیار مهم و پر برکت تاریخ این کشور محسوب می شود. برکات این حادثه تاریخی در چند مرحله و چند صورت در این مملکت به طور مستقیم و در سطح جهان اسلام به طور غیر مستقیم تجلّی کرده است و آن ها عبارتند از:

۱-ورود امام رضا – علیه السلام –  به ایران .

۲-اقامت امام رضا – علیه السلام – در ایران .

۳-شهادت امام رضا – علیه السلام – در ایران .

۴-برقراری حرم و بارگاه رضوی – علیه السلام – و جریان زیارت آن حضرت .

نزول این برکات در برهه ای از تاریخ اسلام شروع شده و در طول زمان استمرار یافته است و جریان این برکات دائمی بوده و هرگز و در هیچ شرایطی در آینده هم قطع نخواهد شد.

این برکات اختصاص به ایرانیان و شیعیان نداشته و بلکه آثار و برکات وجود حجت های پروردگار عالم در مراتبی شامل جهانیان می شود و امام علی بن موسی – علیه السلام – هم یکی از حجت های خداوند است و وجود شریفش منشأ جریان رحمت و برکات مستمر خداوند برای عالمیان است. اما ایرانیان و شیعیان عالم سهم بیشتری از این برکات دارند و در این زمینه در موقعیت خاصی قرار گرفته اند و این موقعیت در آینده هم تعالی بیشتری پیدا خواهد کرد.

در این مقاله به خواست خداوند به توضیح جهاتی از این حادثه مبارک و بیان اجمالی جلوه هائی از سیره شریف امام علی بن موسی – علیه السلام – در مقطع سفر به ایران و اقامت در این مملکت، حول محورهای چهارگانه مذکور خواهیم پرداخت.

سفر امام رضا – علیه السلام – به ایران به چند عامل ارتباط دارد که در رأس آنها:

  • اهداف سیاسی مأمون حاکم جامعه اسلامی
  • شخصیت علمی و اخلاقی امام رضا ( علیه السلام )
  • موقعیت فکری و ایمانی و فرهنگی ایرانیان

از بحث در مورد اهداف سیاسی مأمون در این قسمت صرف نظر می کنیم و از آن به اشاره ای اجمالی اکتفا خواهیم کرد و دو مورد دوم و سوم را توضیح می دهیم.

شخصیت علمی و اخلاقی آن حضرت یکی از عوامل و اسباب این سفر باشکوه بود. امام رضا – علیه السلام – در دوره حکومت هارون و جانشین او امین و جانشین دیگرش مأمون، امامت خود را آشکار می کرد، این موقعیت برای امامان قبلی، امام سید الساجدین، امام باقر، امام صادق و امام کاظم – سلام الله علیهم اجمعین – فراهم نبود و آن بزرگواران مقام و منصب امامت خود را جز برای عده اندکی از خواص شیعیان خود آشکار نمی کردند و در مقام تقیه به سر می بردند.

از صفوان بن یحیی روایت شده که گفت: چون ابو ابراهیم (موسی بن جعفر) – علیه السلام – از دنیا رفت، و ابوالحسن الرضا – علیه السلام – اظهار امامت کرد، ما بر او نگران شدیم، به او گفته شد که تو امر عظیمی را آشکار کرده ای و ما از این ستمگر [هارون] بر تو می ترسیم! او فرمود: هر تلاشی می خواهد بکند، او را بر من راهی [سلطه ای] نیست(۱). اظهار امامت آن حضرت، راه ارتباط ایرانیان با خاندان رسالت و امامت را هموارتر کرد. گرچه ایرانیان در زمان امامان – علیه السلام – قبلی بالخصوص دوره امامت امام صادق – علیه السلام – به مدینه رفت و آمد می کردند و آموزش هایی از آن بزرگواران دریافت می کردند، اما این کار در نوعی استتار و تا حدی مخفیانه و با محدودیت انجام می گرفت. محبوبیت امام رضا – علیه السلام – در بین ایرانیان ریشه ای در شخصیت اخلاقی و علمی امامان معصوم – علیه السلام – و ریشه ای در زمینه های فرهنگی و عقیدتی و شخصیت ایرانیان داشت. توضیح اینکه جهتی از آن محبوبیت به شخصیت و ذات مبارک امام رضا – علیه السلام – مربوط می شد که هم جنبه خدادادی داشت و هم جنبه اکتسابی یعنی از ناحیه رفتارهای آن بزرگوار و جهتی دیگر به شعور و علم و ایمان ایرانیان، یعنی آنها زمینه توجه لازم به جلالت و کمالات شخصیتی آن حضرت را در افکار و رفتارهای خود داشتند، و ظرفیتی برای پذیرش این محبوبیت در آنها بود، به طوری که دیگران در مجموع واجد این ظرفیت و در حد مورد نظر نبودند.

در دوره حکومت هارون الرشید، که مقارن امامت امام رضا – علیه السلام – بود، قیام هایی علیه حکومت او در ایران به وقوع پیوست، هارون جهت سرکوبی قیام، از بغداد به خراسان سفر کرد و در آنجا مستقر شد. او فرزندش مأمون را هم با خودش به ایران آورده بود. مأمون ولیعهد دوم هارون بود و بعد از مرگ هارون و شروع حکومت ولیعهد اول او امین و عزل مأمون از ولایتعهدی و جنگ بین امین و مأمون و کشته شدن امین بدست سپاه مأمون، حکومت جامعه اسلامی بطور کامل در اختیار مأمون قرار گرفت و مأمون که در سال های بعد از مرگ هارون در خراسان مستقر بود، آنجا را مرکز حکومت خود قرار داد.

اگر چه هارون موقتاً قیام ایرانی ها را سرکوب کرده بود، اما مشکلات حکومت بنی عباس روز به روز گسترش می یافت. از یک طرف ایرانیان تمایل گسترده ای به اهل بیت رسول خدا – صلّی الله علیه و آله و سلّم –  و برگشت حکومت غصب شده امامان معصوم و خلفای حقیقی رسول اکرم – صلّی الله علیه و آله و سلّم – به خاندان آن ها داشتند، و به این منظور با حکومت بنی امیه جنگیدند و در نابودی آن حکومت تلاش کردند. از طرف دیگر عده ای از بنی هاشم در نقاطی از عربستان و عراق سر به شورش برداشتند و علیه حکومت بنی عباس قیام کردند. مأمون مخالفانی در بین خود بنی عباس داشت و عده ای از آن ها از جریان قتل امین ناراضی و از او متنفّر بودند.

در چنین وضعیتی مأمون به فکر استفاده از موقعیت و محبوبیت امام علی بن موسی الرضا – علیه السلام – و شرکت دادن آن بزرگوار در امر حکومت افتاد. نزدیک شدن به آن حضرت و تکریم ظاهری او برای مأمون فواید سیاسی زیادی را می توانست در پی داشته باشد. هم او از این طریق می توانست از مشکلات و خطرات قیام های علویان نجات یابد و هم می توانست مشکل نارضایتی ایرانیان و خطر قیام های آن ها را برطرف کند. و هم از این طریق مأمون می توانست از محبوبیت و جلالت آن حضرت در بین مسلمین و بالخصوص ایرانیان بکاهد. و همچنین او می توانست از این طریق رفتارها و فعالیت های امام – علیه السلام – را تحت نظر بگیرد- در مورد موضوع محبوبیت امامان اهل بیت در ادامه این بحث توضیحی خواهیم آورد.-

دعوت مأمون از امام رضا – علیه السلام –  برای سفر به ایران

مأمون نامه ای به امام رضا – علیه السلام – نوشت و از آن حضرت به صورتی بسیار محترمانه دعوت کرد تا با بزرگان آل علی – علیه السلام – به خراسان بیایند. امام – علیه السلام – از پذیرش دعوت مأمون خودداری فرمود.

مأمون در دعوت خود اصرار کرد و نامه های متعددی به آن حضرت نوشت و امام – علیه السلام – را به نحوی ظاهراً محترمانه مجبور به پذیرش دعوتش و آمدن به خراسان کرد.

مأمون به شخصی به نام جلودی که او را متصدّی امر انتقال امام – علیه السلام – به خراسان کرده بود دستور داد نهایت احترام را در این سفر نسبت به امام – علیه السلام – و همراهان او از آل ابوطالب اعمال کند.

مأمون از میزان محبوبیت امام رضا – علیه السلام – در بین ایرانیان مطّلع بود فلذا دستور داد مسیر سفر طوری انتخاب شود که از مناطق پر جمعیتی که شیعیان زیادی در آن ها حضور داشتند، عبور نکنند. او سفارشی کرد امام – علیه السلام – از طریق، بصره و اهواز و فارس حرکت دهند.

امام رضا – علیه السلام – در این سفر از خود شهر مدینه تا مرو در هر فرصتی، اجباری بودن این سفر را به مردم گوشزد می فرمودند و بعضی از یاران نزدیک خود را از نیّت مأمون آگاه می کردند.

ورود امام – علیه السلام – به مرو

وقتی کاروان امام – علیه السلام – به مرو، مرکز حکومت مأمون نزدیک شد و مردم از این رویداد مطّلع شدند به استقبال آن حضرت رفتند و استقبال با شکوهی به عمل آمد، و خود مأمون هم جهت استقبال امام – علیه السلام – به خارج شهر رفتند. مأمون دستور داد همه گونه وسائل آسایش آن حضرت – علیه السلام – و همراهان از بستگانش را فراهم کنند. بعد از چند روز ورود امام – علیه السلام – به مرو و استراحت و رفع خستگی راه، مذاکرات مأمون با امام – علیه السلام – شروع شد.

شیخ مفید در این زمینه آورده است:(۱)

مأمون به امام – علیه السلام – پیغام داد:

«من می خواهم خودم را از خلافت خلع کنم و آن را به شما واگذار کنم، نظر شما در این باره چیست؟! امام – علیه السلام – شدیداً از پذیرش این پیشنهاد خودداری فرمود و آن را رد کرد و فرمود:

من تو را پناه می دهم به خدا از این کلام و این که کسی آن را بشنود. مأمون مجدداً رسولی نزد آن حضرت فرستاد و پیغام داد که اگر از پذیرش خلافت خودداری می کنی، ناچار باید ولایتعهدی بعد از من را بپذیری، امام – علیه السلام – از پذیرش ولایتعهدی هم شدیداً خودداری فرمود تا این که مأمون آن حضرت را برای مذاکره حضوری دعوت کرد و با او خلوت کرد و فضل بن سهل ذوالریاستین هم همراه او بود و دیگری با آن ها نبود، مأمون در آن مجلس خصوصی به امام – علیه السلام – عرض کرد: من در نظر دارم کار حکومت بر مسلمین را از گردن خود باز کنم و به گردن شما بیاندازم، امام رضا – علیه السلام – مخالفت خود را با پیشنهاد او اعلام فرمود و گفت که من طاقت این کار را ندارم و نیروی به عهده گرفتن این کار در من نیست.

مأمون گفت: پس در این صورت باید ولایتعهدی مرا قبول کنی! امام – علیه السلام – از پذیرش آن هم خودداری کرد و فرمود: مرا از این کار معاف کن.

مأمون مطلبی گفت که نوعی تهدید در آن بود او در کلامش گفت: عمر بن خطاب کار خلافت را در یک شورای شش نفری قرار داد که جدّ شما امیرالمؤمنین علی – علیه السلام – یکی از آن ها بود و شرط کرد که هر کس از آن شش نفر مخالفت کند، گردنش را بزنند. و شما هم ناچار باید آن چه را من خواسته ام بپذیری و من چاره ای از آن نمی بینم.

امام رضا – علیه السلام – در مقابل تهدید مأمون و اجبار او بر پذیرش ولایتعهدی فرمود: من به شرطی ناچار ولایتعهدی را می پذیرم که امر و نهی نکنم و فتوی ندهم و قضاوت نکنم و در امر عزل و نصب مقامات حکومتی دخالت نکنم و هیچ چیزی را که پا برجا است تغییر ندهم یعنی هیچ دخالتی در امور حکومت نکنم . مأمون شرایط امام – علیه السلام – را پذیرفت.(۲)

قابل توجه است که مأمون امام – علیه السلام – را در صورت عدم پذیرش پیشنهادش در موضوع ولایتعهدی تهدید به قتل کرد. او گفت:

«همواره بر خلاف میل من پیش می آیی و خود را از قدرت من در امان می بینی. به خدا سوگند اگر از قبول پیشنهاد ولایتعهدی خودداری کنی، تو را به جبر وادار به این کار می کنم و چنان چه باز تمکین نکردی به قتل می رسانم.(۳)

علل پیشنهاد مأمون به امام رضا ( علیه السلام )

مأمون به اقتضای سیاستی که قدری تفکر و دور اندیشی در آن آشکار است، امام – علیه السلام – را به مرکز حکومت خود در ایران احضار کرد، البته این احضار به نحوی حساب شده و محترمانه و سیاستمدارانه انجام گرفت. به اهداف احتمالی مأمون در این کار اجمالاً اشاره ای شد.

مأمون  سیاستمدار زیرکی بود.! او به خوبی می دانست که سرکوب مخالفان با صِرف قوه قهریه و مطابق روش حکام قبلی دیگر کار ساز نیست و آن ها با این روش ها به اهداف سیاسی خود نرسیدند و نارضایتی ها و مخالفت ها در اثر اِعمال آن روش ها بیشتر شد، فلذا او روش دیگری را در پیش گرفت.

بالخصوص او می دانست که مردم ایران که از دوستداران خاندان پیامبر اکرم – صلّی الله علیه و آله و سلّم –  و ائمّه اهل بیت هستند، با سیاست سرکوب آرام نخواهند شد و آن ها طرفداران حکومت حقیقی دینی هستند و به راحتی تسلیم حکومت عرب و سیاستمداران تبهکار متظاهر به دین داری نخواهند شد. او می خواست به نحوی مشکلات حکومت خود را برطرف کند، فلذا هم به محبوبیتی در بین جامعه دینی احتیاج داشت و هم محبوبیت امامان معصوم – علیه السلام – و در آن زمان امام رضا – علیه السلام – برای حکومت او مشکل ساز بود.

نتیجه این که او به هر صورتی می خواست خود را به امام رضا – علیه السلام – نزدیک کند. اگر امام – علیه السلام – خلافت ظاهری را می پذیرفت، مأمون می توانست تحت عنوان ولایتعهدی آن حضرت و مثلاً نوعی معاونت، امور جامعه را به دست بگیرد و به هر صورت خواست در حکومت دخالت کند و همه مشکلات و عوامل نارضایتی های مردم را به نحوی به امام – علیه السلام – نسبت دهد. یعنی او حکومت کند، منتهی نه تحت عنوان خلیفه مسلمین، بلکه تحت عنوان ولایتعهدی و وزارت. چون او در همان پیشنهاد خلافت به امام رضا – علیه السلام – خودش را هم به عنوان ولایتعهد در نظر گرفته بود.

در این صورت مأمون از موقعیت امام رضا – علیه السلام – و محبوبیت او بین مردم و بالخصوص ایرانیان، یک نوع مشروعیت برای حکومتش به دست می آورد و موقعیت خود را تثبیت می کرد و در آن صورت و بعد از رسیدن به اهداف سیاسی خود، از میان برداشتن و کنار گذاشتن و حتی کشتن امام رضا – علیه السلام – مثلاً از طریق مسموم کردن، برای حکومت او و عمال آن حکومت کار مشکلی نبود.

کلام ایام ـ 263، ماه رجب نهری سرشار از رحمت و برکات خدا
بخوانید

فایده دیگر این کار شکستن وجهه دینی امام – علیه السلام – و قداست موقعیت او و کاستن از میزان محبوبیتش بود. یعنی اگر امام حکومت جامعه دینی را می پذیرفت، در حالی که جامعه دینی زمینه مساعدی برای تشکیل حکومت دینی نداشت، همه مشکلات جامعه و نابسامانی ها و کارهای خلاف دین به حساب دین و رهبر دینی یعنی امام رضا – علیه السلام – گذاشته می شد، و در آن صورت نتیجه کار، قابل پیش بینی بود. یعنی معیارها ی اخلاق دینی و وجهه آسمانی امام رضا – علیه السلام – از بین می رفت و تمامی مشکلات جامعه به حساب دین خدا گذاشته می شد.

علت خودداری امام رضا – علیه السلام – از پذیرفتن خلافت

اما علت اصلی خودداری امام رضا – علیه السلام – از پذیرفتن خلافت فقدان زمینه مناسب برای حکومت دینی بود. تأسیس حکومت دینی احتیاج به زمینه های مناسب فرهنگی و عقیدتی و اجتماعی دارد، و این زمینه بعد از رحلت رسول خدا (ص) و روی کار آمدن حکومت های بعد از او به طور کلی از بین رفته بود. بعد از رحلت آن حضرت حکومت هائی روی کار آمدند که عنوان خلافت با خود حمل می کردند و خود را «خلیفه» می خواندند، یعنی خلیفه (جانشین) رسول خدا (ص) و مقام خلافت رسول خدا (ص) از دست جانشینان حقیقی آن حضرت یعنی ذوات مقدسه معصومین – علیه السلام – خارج شد. آن حکومت ها جهت استفاده از قداست و مقبولیت دین خدا و پذیرش مردم، ادعای پیروی از دین خدا را داشتند در نتیجه هر نوع نابسامانی در جامعه و خلافکاری ها به نام دین انجام می گرفت و به حساب دین گذاشته می شد. و همین موضوع عامل اصلی خودداری امیرالمؤمنین علی – علیه السلام – بعد از حادثه قتل عثمان از پذیرش حکومت بود.

حکومت در عرف اخلاق دینی و در سیره شریف امامان معصوم – علیه السلام – یک هدف مطلوب و مقصد مورد علاقه محسوب نمی شد، بلکه وسیله ای بود برای آموزش راه و روش زندگی دینی برای انسان ها و اجرای عدالت و گرفتن حق مظلوم از ظالم و ایجاد امنیت در جامعه و فراهم کردن وسایل آسایش انسان ها. همچنان که امام امیرالمؤمنین علی – علیه السلام – بعد از اصرار زیاد مردم و اعلام آمادگی برای کمک به او و حصول شرایطی برای پذیرش حکومت، با وجود بی میلی و پذیرش آن از روی ناچاری در خطابه ای فرمود:

«وَ الَّذِی فَلَقَ الْحَبَّةَ وَ بَرَأَ النَّسَمَةَ لَوْ لَا حُضُورُ الْحَاضِرِ وَ قِیَامُ الْحُجَّةِ بِوُجُودِ النَّاصِرِ وَ مَا أَخَذَ اللَّهُ عَلَى الْعُلَمَاءِ أَلَّا یُقَارُّوا عَلَى کِظَّةِ ظَالِمٍ وَ لَا سَغَبِ مَظْلُومٍ لَأَلْقَیْتُ حَبْلَهَا عَلَى غَارِبِهَا وَ لَسَقَیْتُ آخِرَهَا بِکَأْسِ أَوَّلِهَا وَ لَأَلْفَیْتُمْ دُنْیَاکُمْ هَذِهِ أَزْهَدَ عِنْدِی مِنْ عَفْطَةِ عَنْزٍ»(۴) یعنی قسم به خدائی که دانه را شکافت و انسان را بیافرید اگر نه این بود که آن جمعیت عظیم گرد آمدند و وعده کمک دادند و از این نظر حجت را بر من تمام کردند، و این که خداوند از علما پیمان گرفته است که در مقابل غارت و شکم بارگی ظالمان و گرسنگی مظلومان سکوت نکنند، من مهار شتر خلافت را رها می کردم و آخر آن را با کاسه اول سیراب می کردم [ از آن صرف نظر می کردم] آن گاه می دیدید که دنیای شما نزد من از آب بینی گوسفندی بی ارزش تر است.

امام رضا – علیه السلام – هم طبعاً دیدگاه جدّ بزرگوارش امیرالمؤمنین علی – علیه السلام – را داشت و همه آن پاکان و بزرگواران روش کارشان یکی بود. به طور کلی بعد از حادثه عاشورا هیچ یک از امامان معصوم – علیه السلام – در فکر تأسیس حکومت دینی نبودند و از نزدیک شدن به حکومت ها هم خودداری می کردند چون امکان تأسیس حکومت حقیقی دینی به لحاظ فقدان زمینه های فرهنگی و عقیدتی و اخلاقی نبود، و حکومت غیر دینی ولو به صورت مخلوطی از احکام و اخلاق دینی با غیر آن ها را هم، آن بزرگواران نمی پذیرفتند.

قبلاً در این زمینه به سؤالی پاسخ داده شد و تحت شماره ۲۶ و عنوان ذیل:

اگر حضرت علی خلیفه بود، چرا خود ایشان می‌فرمایند بروید دیگری را بجویید؟

در همین سایت یعنی «سایت حکمت طریف» منتشر شد. ما جهت تکمیل این بحث آن سؤال و پاسخ را عیناً در این جا می آوریم.

سؤال: شیعیان می‌گویند: پس از قتل عثمان، مسلمانان در خانه علی ریختند که با او بیعت کنند، علی فرمود: «دعونی والتمسوا غیری»؛ «مرا رها کنید و دیگری را بجویید». اگر حضرت علی خلیفه بود، چرا می‌فرماید: دیگری را بجویید؟

 پاسخ:البته این مطلب فقط حرف شیعیان نیست، بلکه یک حقیقت تاریخی است که در منابع معتبر تاریخی از جمله در بعضی منابع تاریخی اهل سنت، از طرق مختلف نقل شده است، و اگر کسی طالب تحقیق باشد می‌تواند از مراجعه به کتاب‌هایی مثل الغدیر علامه امینی و شب‌های پیشاور  سلطان الواعظین شیرازی، منابع مذکور را به‌دست آورد.

اما در هر صورت جواب سؤال این است که زمان قتل عثمان ۲۵ سال از زمان رحلت رسول خدا(ص) فاصله داشت. در این مدت در افکار و عقاید و رفتارهای مسلمین تغییراتی پیدا شده بود و شرایط لازم و مناسب برای تشکیل حکومت کامل دینی از بین رفته بود، به‌طوری‌که حضرت علی- علیه السلام – وقتی با پیشنهاد مردم جهت پذیرش حکومت مواجه شد فرمود:

«دَعُونِى وَالَْتمِسُوا غَیْرِى فَإِنَّا مُسْتَقْبِلُونَ أَمْراً لَهُ وُجُوهٌ وَأََلْوَانٌ لَا تَقُومُ لَهُ الْقُلُوبُ وَلَا تَثْبُتُ عَلَیْهِ الْعُقُولُ وَ إِنَّ الآفَاقَ قَدْ أَغَامَتْ وَالَْمحَجَّةَ قَدْ تَنَکَّرَتْ. وَاعْلَمُوا أَنِّى إِنْ أَجَبْتُکُمْ رَکِبْتُ بِکُمْ مَا أَعْلَمُ »

یعنی مرا رها کنید، دیگری را بجوئید و از او درخواست کنید، به‌جهت این‌که ما به استقبال امری می‌رویم که چهره‌ها و رنگ‌های مختلفی دارد، به‌طوری‌که دل‌ها بر آن تاب نمی‌آورد و عقول بر آن ثابت نمی‌شود، افق‌ها را ابرهای تیره پوشانده  و راه‌ها گم و ناپدید شده است. (نهج‌البلاغه، خطبه ۹۲).

تأسیس حکومت کامل دینی البته مورد علاقه و آرزوی امیرالمؤمنین علی- علیه السلام – ، و هم‌چنین حق او بود که از طرف خداوند به او واگذار شده بود. اما این حکومت احتیاج به زمینه‌های فکری و فرهنگی دارد. این زمینه در اواخر دوره حیات پیامبر اکرم(ص) فراهم شد و آن حضرت بعد از هجرت به شهر «یثرب» ـ که بعداً به «مدینه» تغییر نام داد ـ این نوع حکومت را در آن تشکیل داد، یعنی حکومت کامل دینی. بعد قلمروی این حکومت گسترش پیدا کرد. اما آن حکومت مبنی بر فرهنگی بود که در طول سیزده سال نبوت آن حضرت و آموزش‌های آسمانی ناشی از آن در شهر مکه در بین مردم آن شهر ایجاد شده بود و به شهر یثرب انتقال یافته بود. افکار و عقاید گروهی از اهل مکه یعنی کسانی که به دین اسلام ایمان آورده بودند، و گروهی از اهل یثرب که با شنیدن خبر ظهور پیامبر اکرم(ص) و آموزش‌های او و ملاقات عده‌ای از اهل آن شهر با آن حضرت در شهر مکه به دین جدید ایمان آورده و از پیامبر اکرم(ص) جهت هجرت به شهر آن‌ها دعوت به‌عمل آورده بودند، زمینه تشکیل آن حکومت را به‌وجود آورده بود.

حال این زمینه فرهنگی بعد از رحلت رسول خدا(ص) و حکومت ۲۵ ساله دوران بعد از آن حضرت در زمان خلفای سه‌گانه از بین رفته بود. طبعاً سؤال‌کننده محترم در این‌که حکومت الهی حق رسول خدا(ص) بود تردیدی نخواهد داشت، ولی پیامبر اکرم(ص) تا زمان هجرت به مدینه نتوانست حکومت دینی تشکیل دهد، و این موضوع یعنی عدم‌تشکیل حکومت دینی به معنی نداشتن حق حکومت نیست.

وقتی مردم به سراغ خلیفه حقیقی رسول خدا(ص) حضرت امیرالمؤمنین علی- علیه السلام – آمدند زمینه فرهنگی و اجتماعی برای برقراری حکومت کامل دینی وجود نداشت، یعنی حکومتی مثل حکومت رسول خدا(ص)! حال در این شرایط چه راهی در مقابل امیرالمؤمنین قرار داشت؟ آیا آن حضرت باید با قوه تهدید و به زور شمشیر این حکومت را برقرار می‌کرد؟! که البته این کار هرگز با معیارهای معارف دین توحیدی سازگار نیست. حکومت دینی دارای نوعی قداست است و نوعی جاذبه که انسان‌ها تمایل قلبی و علاقه و اشتیاق نسبت به آن پیدا می‌کنند و این کار با اجبار و قوه تهدید امکان‌پذیر نمی‌باشد. قداست دین توحیدی و حکومت آن با قدرت حکومتی و قوه قهریه نباید آسیب ببیند. این قداست و جاذبه باید همیشه مورد توجه قرار بگیرد و حفظ شود.

اما وقتی امکان تشکیل حکومت دینی با همه جهات آن وجود ندارد، می‌شود در جامعه دینی حکومتی تشکیل شود که بخشی ازمزایای حکومت دینی در آن‌جا باشد مثلاً حاکم اگرچه یک فرد عادی است ملتزم به رعایت احکام خداوند در حد امکان و حداقل برحسب ظاهر باشد و یا این‌که با وجود عدم‌ تمایل به اجرای احکام دینی حداقل از ناحیه تمایلات مردم مجبور به پای‌بندی و اجرای احکام دینی و یا حداقل بخشی از آن‌ها شود.

طبعاً این حکومت بخشی از آثار و برکات حکومت دینی را با خود خواهد داشت و همراهی‌کردن با آن و کمک به حاکم در این نوع حکومت ـ حتی در صورت ناراضی‌ بودن از آن‌ـ به‌ نفع مردم خواهد بود و می‌شود در عرصه این نوع حکومت و برقراربودن آموزش‌های دینی زمینه تشکیل حکومت دینی برای زمان‌های بعدی فراهم شود. کما این‌که حداقل مسلمین در آن ۲۵ سال حکومت بعد از رحلت رسول خدا(ص) متوجه این نکته مهم شدند که جامعه دینی حکومت صالح کاملی بدون دخالت امام علی(ع) و سرپرستی آن حضرت نخواهد داشت، لذا با ازدحامی بی‌نظیر اطراف خانه آن حضرت جمع شدند و از آن حضرت تقاضای پذیرش حکومت را به‌عمل آوردند.

امیرالمؤمنین به همه حوادث از جمله موضوع خلافت و حکومت با بصیرت الهی نگاه  می‌کرد. نظر او محدود به چند سال حکومت نمی‌شد. توجهات او محدود به زمان و مکان محدودی نبود. او راضی نمی‌شد به چهره دین توحیدی خراشی وارد شود، این چهره باید تمامی جمال و بهای خود را برای همیشه حفظ کند و جاذبه آن در هر زمانی قلوب انسان‌ها را به‌سوی خود جذب کند و این کار با خشونت و روش نظامی‌گری تناسبی ندارد، حتی اگر این روش در اصل حق و جایز هم باشد.

تصور آن حضرت در آن شرایط این بود که حکومت در جامعه برقرار شود و یک حاکم انتخاب شود تا جامعه را اداره کند و آن حاکم در حد امکان ملتزم به اجرای قوانین دینی شود، و او نمی‌تواند جانشین حقیقی رسول خدا(ص) باشد. در آن صورت مشکلات زندگی مردم که بخشی از آن‌ها هم اجتناب‌ناپذیر خواهد بود به‌حساب دین خدا گذاشته نخواهد شد و خود آن حضرت هم در مقام کمک به حکومت و اصلاح امور حکومتی با حاکم همراهی خواهد کرد. این تصور به‌طور کامل مطابق معیارهای اخلاق دینی بود. این بینش فوق‌عادی از علم و قدرت خاص مقام امامت و خلافت حقیقی رسول خدا(ص) نشأت می‌گرفت.

اما در اثر اعلام آمادگی عمومی افراد جامعه در جهت کمک به آن حضرت برای تأسیس حکومت دینی، طبق معیارهای احکام دینی تکلیف به‌عهده آن حضرت قرار گرفت و برحسب ظاهر دیگر او نمی‌توانست به این درخواست عمومی مردم بی‌اعتنا باشد و ناچار باید حکومت را می‌پذیرفت. چون با وضعی که پیش آمده بود قوانین شرعی آن حضرت را به پذیرش این درخواست مکلّف می‌کرد. خود آن حضرت به این موضوع در یکی از خطبه‌های خود ـ‌ خطبه سوم نهج‌البلاغه مشهور به خطبه شقشقیه ‌ـ اشاره فرموده است.

اما بعد دیده شد که پیش‌بینی‌ها و تصورات آن حضرت به‌طور کامل محقق شد و آن حضرت بعد از پذیرش حکومت، در طول دوره حکومت خود مواجه با سه جنگ داخلی شد که مخالفانش بر حکومت او تحمیل کردند، به‌ طوری که تمامی قدرت حکومت آن حضرت صرف اصلاح عوامل فساد و اغتشاش و عوامل جنگ‌های داخلی شد.

حکومت آن حضرت نه مخالفان را زندانی می‌کرد و نه شکنجه و نه دهان آن‌ها را می‌بست و نه تهدیدی به‌کار می‌برد. او مثل وجود مبارک رسول خدا(ص) رحمتی بود برای عالمیان، از جمله مخالفان. رحمت و رأفت آن بزرگوار شامل مخالفانش هم می‌شد. در آن جامعه که تبهکاری‌ها و ظلم‌ها رنگ دینی به خود گرفته بود، مخالفت با آن بزرگوار ـ که عالی‌ترین تجلی عدالت در تمام تاریخ بود ـ رنگ عبادت به خود گرفته بود و گروهی جاهل فریب‌خورده به‌عنوان یک عبادت دینی با ‌جنگ علیه او برخواسته و در امر حکومت الهی او کارشکنی می‌کردند و حوادث به همان صورت واقع شد که او پیش‌بینی کرده بود.

در خاتمه تذکر این نکته را مجدداً لازم می‌دانم که جریان اجتماع مردم جهت بیعت با امیرالمؤمنین علی(ع) برای خلافت، آن‌طور که سؤال‌کننده گفته، فقط نظر شیعیان نیست، و بلکه از مسلّمات تاریخ است. جهت اطلاع بیشتر سؤال‌کننده و کسانی که تمایل به دانستن حقیقت این حادثه دارند ما فقط به ذکر یک سند از اهل سنت اشاره‌ای می‌کنیم، و آن این‌که مورخ مشهور اهل سنت یعنی طبری در تاریخ خود نوشته است:

«بعد از قتل عثمان مهاجرین و انصار اجتماع کردند و در بین آن‌ها بودند طلحه و زبیر و رفتند نزد علی(ع) و گفتند: یا اباالحسن بیائید ما با شما بیعت کنیم، او فرمود من نیازی در امر حکومت شما ندارم ومن در موضوع انتخاب یک حاکم همراه شما هستم و به آن رضایت می‌دهم، پس کسی را انتخاب کنید. آن‌ها، یعنی مهاجرین و انصار گفتند سوگند به خدا که غیر تو را انتخاب نخواهیم کرد …» (تاریخ طبری، چاپ موسسه اعلمی للمطبوعات، بیروت ـ لبنان، ج ۳، ص ۴۵)

پاورقی ها:

۱-الارشاد، تألیف شیخ مفید، چاپ انتشارات علمیه اسلامیه، ج ۲، ص ۲۴۶

۲-همان، ص ۲۵۰

۳-سیره پیشوایان، تألیف مهدی پیشوائی، ص ۴۷۹، به نقل از علل الشرایع، تألیف شیخ صدوق

۴-نهج البلاغه، خطبه سوم (مشهور به خطبه شقشقیه)

الیاس کلانتری

۹۴/۶/۴

برچسب ها
دکمه بازگشت به بالا
بستن