کلام ایام – ۱۲، برکات صلح امام حسن مجتبی علیه السلام

برکات صلح امام حسن مجتبی (علیه السلام)2(54)

بخش اول

روز هفتم ماه صفر بنا بر بعضی از اقوال شهادت امام حسن مجتبی (علیه السلام) واقع شده است. و بعضی دیگر از علما شهادت آن بزرگوار را در روز بیست و هشتم همین ماه نقل کرده اند. و ما مقاله ای را حول بخشی از سیره شریف آن بزرگوار و عمدتاً تحلیلی در موضوع صلح آن حضرت در سه قسمت در بخش کلام ایام می نویسیم و در دو تاریخ ذکر شده برای شهادت آن بزرگوار قرار می دهیم.

امام مجتبی (ع) در نیمه ماه مبارک رمضان سال سوم هجری در شهر مدینه به دنیا آمد. نقل کرده اند آن حضرت در خلقت جسمانی و رفتار و بزرگواری شبیه ترین شخص به رسول خدا (صلی الله و علیه و آله و سلّم) بود.

در اوصاف کریمه آن بزرگوار و برادر گرامیش حضرت امام حسین (علیهما السلام) نقل کرده اند که فاطمه زهرا (سلام الله علیها) زمانی که رسول خدا (ص) مریض بود و با آن مریضی از دنیا رفت، دو فرزند خود حسن و حسین (علیهما السلام) را نزد آن حضرت برد و عرض کرد: یا رسول الله این دو، فرزندان تو هستند، پس برای آنها ارثی قرار بده! رسول خدا (ص) فرمود: اما حسن (ع) برای او است شکوه و بزرگی و سیادت من و اما حسین (ع) برای او است کرم و شجاعتم!(۱)

بحث در اوصاف کریمه امام حسن مجتبی (ع) را در بخش « کلام ایّام » بخواست خداوند به زمان ولادت آن بزرگوار موکول می کنیم. ضمناً مقاله ای تحت عنوان «تجلّی قرآن در سیره امام حسن مجتبی (علیه السلام)» از نشریه « بیّنات » در همین  سایت « حکمت طریف » نقل شد.(۲) که توصیه می کنیم مورد مطالعه قرار بگیرد، و در این نوشته به شرح و توضیح فشرده ای از جریان صلح آن حضرت و آثار و نتایج آن اکتفا می کنیم.

بعد از شهادت امیرالمؤمنین علی (ع) امامت و خلافت امام حسن مجتبی (ع) شروع شد. اصحاب پدر بزرگوارش امیرالمؤمنین (ع) با او بیعت کردند و متعهّد شدند که در جنگ و صلح او را همراهی کنند و تابع و مطیع او باشند.

از طرف دیگر معاویه ( لعنه الله ) که از زمان حکومت امیرالمؤمنین علی (ع) شروع به یاغی گری کرده بود و با فریب دادن اهل شام و نیرنگ ها، و حیله گری ها، سپاه عظیمی را فراهم کرده و جنگ « صفّین » را علیه آن حضرت به راه انداخته بود. همزمان با شروع حکومت امام حسن مجتبی (ع) اقدام به اغتشاش در جامعه اسلامی کرد و جهت تسلّط بر جامعه با سپاهی عظیم از مردم شامات بطرف عراق، مرکز حکومت دینی، حرکت کرد. معاویه قبل از حرکت بطرف عراق جاسوسانی را به قصد اختلال و افساد در حکومت امام حسن (ع) به کوفه و بصره فرستاد.

شیخ مفید در کتاب ارشاد نوشته است:

«وقتی خبر شهادت امیرالمؤمنین علی (ع) به معاویه رسید و اینکه مردم با فرزندش حسن (ع) بیعت کرده اند، مردی از قبیله حمیر را پنهانی به کوفه و مردی از قبیله بنی القین را به بصره فرستاد! به منظور اینکه آن دو اخبار کوفه ] مرکز حکومت امام حسن مجتبی (ع) [ و بصره را به او گزارش دهند و در امر حکومت آن حضرت اختلال کنند.

امام حسن (ع) از موضوع خبر دار شد و دستور دستگیری جاسوس حمیری را صادر کرد که نزد حجّامی در کوفه پنهان شده بود و همچنین دستور بازداشت و کشتن آن جاسوس از قبیله بنی القین را صادر کرد  و ]  هر دو جاسوس بازداشت و کشته شدند [ امام حسن (ع) نامه ای به معاویه نوشت به این مضمون:

تو افرادی را مخفیانه به قصد نیرنگ زدن و غافلگیر کردن می فرستی و جاسوسانی را گمارده ای، گو اینکه قصد مقابله و جنگ داری! و پس منتظر آن باش که به زودی با آن مواجه خواهی شد، ان شاء الله تعالی. و به من رسیده است که تو اظهار خشنودی کرده ای از رحلت کسی که هیچ عاقلی برای رحلت او ] امیرالمؤمنین علی-  علیه السلام-  [ اظهار خشنودی نمی کند. جز این نیست که مَثل تو مَثل کسی است که قبلاً در مورد او گفته شده:

 بگو به کسی که راهی برخلاف درگذشته را در پیش گرفته ] به زنده بودن خود و وفات دیگری خوشحالی می کند [ مهیّا باش برای حادثه بعدی مثل آن! زیرا ما و کسی که از بین ما رفت مانند کسی هستیم که شبانه به جایی برسد ] و در آنجا سکونت کند [ که بامداد از آنجا کوچ خواهد کرد ] یعنی اینکه مرگ سراغ همه انسانها خواهد رفت و انسان های عاقل به رحلت کسی خوشحال نمی شود [

معاویه به نامه امام حسن (ع) جوابی نوشت که نیازی به ذکر آن نداریم. و بین امام (ع) و معاویه، مکاتباتی و مراسلاتی انجام گرفت. و امام (ع) دلایل و احتجاجاتی برای اثبات حق حکومت خود و پدر بزرگوارش، امام علی (ع)، ارائه کرد و اینکه دیگران حق حکومت رسول خدا (ص) را که به او واگذار کرده بود، غصب کردند.»(۳)

امام حسن مجتبی (ع) تمام تلاش خود را برای جلوگیری از جنگ داخلی در جامعه اسلامی بکار برد، اما اقدامات آن حضرت در جنگ طلبی معاویه و سپاه شام مؤثر واقع نشد. امام (ع) از روش جدّ بزرگوارش رسول خدا (ص) و پدر گرامیش امیر المؤمنین (ع) در جلوگیری از جنگ پیروی می کرد و معاویه هوای حکومت بر جامعه اسلامی را در سر داشت. سرانجام معاویه با سپاه شام به قصد جنگ با امام حسن (ع) به طرف عراق حرکت کرد. امام (ع) هم سپاهی فراهم آورد جهت مقابله با معاویه و جلوگیری از او حرکت کرد. عمده سپاه امام (ع) با سستی و بی میلی برای جنگ آماده شدند.

امام (ع) ابتداءً یک سپاه ده هزار نفری را به فرماندهی عبیدالله بن عباس برای جلوگیری از حرکت معاویه به طرف او فرستاد و سفارشات لازم را به او فرمود و سفارش کرد که وقتی با سپاه معاویه روبرو شدی جنگ را شروع نکن، مگر اینکه او اقدام به جنگ کند و در این صورت تو هم اقدام به جنگ کن. دو سپاه به هم نزدیک شدند و مقابل هم اردو زدند. معاویه به عبید الله بن عباس پیامی فرستاد و او را به پیوستن به سپاه خودش ترغیب کرد و به او گفت اگر به ما بپیوندی، هزار هزار  درهم به تو خواهم داد، نصف آن را اکنون و نقداً می پردازم . نصف دیگرش را وقتی وارد کوفه شدم. در بعضی از نقل ها گفته شده که معاویه به دروغ گفت که حسن (ع) رسولی نزد من فرستاده و می خواهد با من صلح کند و حکومت را به من واگذار کند!(۴)

کلام ایام - 135، ماه رمضان ماه برکات بی پایان
بخوانید

ابن عباس از معاویه فریب خورد و به امام حسن (ع) خیانت کرد و شبانه با عده ای از نزدیکانش به معاویه پیوست. سپاه متوجه خیانت عبید الله بن عباس شدند و قیس بن سعد طبق سفارش امام (ع) فرماندهی سپاه را بدست گرفت. معاویه تلاش کرد قیس بن سعد را هم بفریبد و به سمت خود بکشد، اما موفق نشد. قیس در جواب نامه معاویه، فساد اخلاقی و عقیدتی و تبهکاری او را بر ملا کرد و او را بت پرست پسر بت پرست و منافق خواند.قبل از خیانت عبیدالله ابن عباس دو نفر دیگر از سران سپاه امام حسن (ع) با وعده های فریب خورده، و مرتکب خیانتی شده بودند و به معاویه پیوسته بودند و در حقیقت رفتار ابن عباس هم مشابه رفتار آن ها بود.

امام حسن (ع) با سپاه اصلی خود به سمت معاویه حرکت کرد. عمده سپاه امام حسن (ع) کسانی بودند که در زمان حکومت امیرالمؤمنین علی (ع) در چند جنگ شرکت کرده بودند و امیرالمؤمنین (ع) بارها نارضایتی خود را از سستی و اهمال آن ها اعلام فرموده بود.

شیخ مفید گفته است:

«آنان گروه هایی از مردم بودند، تعدادی از آن ها از شیعیان امام (ع) و شیعیان پدرش بودند، گروهی از آن ها از خوارج بودند و جنگ با معاویه را به هر صورتی که باشد ترجیح می دادند، یعنی تمایل به جنگ با معاویه داشتند. در حقیقت طرفدار و پیرو امام (ع) نبودند. گروهی دیگر مردمانی فتنه جو و طمعکار در غنیمت های جنگی بودند و بعضی از آنها شکّاک ] نسبت به حقّانیت آن حضرت [ و بعضی از آن ها به جهت عصبیّت و پیروی از رؤسای قبایل آمده بودند و کاری با دین خدا نداشتند.» (۵)

امام (ع) با چنین سپاهی حرکت کرد و در کنار پل ساباط فرود آمد و شب را در آنجا به سر برد. چون صبح شد، او خواست روحیه سپاه خود را ارزیابی کند، لذا دستور داد مردم جمع شدند و آن حضرت بالای منبر رفت و خطابه ای برای مردم خواند و فرمود:

« الحمد لله کلّما حمده حامد، وأشهد أن لا إله إلا الله کلّما شهد له شاهد، وأشهد أن محمداً عبده و رسوله ارسله بالحق و ائتمنه علی الوحی ( صلّی الله علیه و آله )… »

یعنی حمد مخصوص الله است، هر زمان که حمد کننده ای او را حمد کند و شهادت می دهم که معبودی جز او نیست، هر گاه گواهی بر او گواهی دهد. و شهادت می دهم که محمد (ص) بنده و رسول اوست و او را به حق فرستاده و امین بر وحی خود قرار داده است، صلوات خداوند بر او و آل او باد. پس به خدا سوگند من امیدوارم که صبح کرده باشم در حالی که خیرخواه ترین بندگان خدا نسبت به بندگانش باشم و شب را به روز نیاورده باشم؛ در حالی که کینه مسلمانی را در دل داشته و اراده بدی و حیله ای نسبت به آن ها به کار ببرم. آگاه باشید آنچه شما را به اجتماع و همراهی با یکدیگر می کشاند، اگرچه آن را دوست ندارید، بهتر است برای شما از آنچه که به جدایی و تفرقه می کشاند.

آگاه باشید آنچه که من درباره شما می اندیشم بیشتر به نفع شما است، از آنچه خودتان نسبت به خود می اندیشید. پس با من مخالفت نکنید و نظر مرا رد نکنید و خداوند من و شما را مورد غفرانش قرار دهد و من و شما را راهنمایی کند به آنچه در آن است، محبّت و خوشنودی (۶)

راوی گفته: ]پس از این خطابه[ مردم به یکدیگر نگاه کردند و گفتند: تصور می کنید او از این سخنان چه منظوری دارد؟!

بعضی گفتند گمان می کنیم می خواهد با معاویه مصالحه کند و حکومت را به او واگذارد. گفتند: این مرد سوگند به خدا کافر شده است!!! و حمله کردند به خیمه آن حضرت و آن را غارت کردند.! تا جائی که سجاده را از زیر پای آن حضرت کشیدند و مردی به نام عبدالرحمن بن عبدالله با خشونت جلو آمد و ردای آن حضرت را از روی دوش مبارکش کشید. و آن بزرگوار در حالی که شمشیر به گردنش آویزان بود بدون رداء در خیمه اش نشسته بود.

امام (ع) سپس اسبش را خواست و سوار بر آن شد. و گروهی از شیعیان و نزدیکانش دور او را گرفته و مخالفان را از او دفع می کردند. آن حضرت فرمود: قبیله ربیعه و هَمدان را به سوی من بخوانید، و اهل آن دو قبیله آمدند و حفاظت از او را به عهده گرفتند و امام (ع) می رفت در حالی که افراد آن دو قبیله و گروهی دیگر مخلوط با آن ها با او همراهی می کردند. چون به تاریکی ساباط رسیدند، مردی از قبیله بنی اسد پیش آمد که به او جراح بن سنان می گفتند. او لجام مرکب امام (ع) را گرفت و گفت ای حسن مشرک شدی همچنان که پدرت قبلاً مشرک شده بود! سپس با شمشیر کوچکی که در دست داشت ضربه سنگینی به پای امام (ع) زد به طوری که ران آن بزرگوار شکافته شد و زخم به استخوان رسید. امام (ع) گردن او را گرفت و هر دو به زمین افتادند و مردی از شیعیان امام پرید و شمشیر را از دست آن مرد در آورد و با آن شکمش را شکافت و آن ملعون و همراهش به دست مدافعان آن حضرت کشته شدند.

پس از این حادثه امام (ع) را بر روی سریری به طرف مدائن حمل کردند آن حضرت در مدائن در خانه سعد بن مسعود ثقفی بستری شد. و به مداوای زخم خود مشغول شد. سعد بن مسعود از طرف امیرالمؤمنین به عنوان امیر آن شهر منصوب شده بود و امام حسن (ع) هم او را در این مقام مستقر فرموده بود.

در این میان گروهی از رؤسای قبایل به معاویه نامه ها نوشتند و اعلام کردند که در صورت آمدن او به کوفه اطاعت او را به عهده خواهند گرفت و به او قول دادند که وقت نزدیک شدن به کوفه حسن بن علی (علیهما السلام) را دستگیر کرده و به او تحویل خواهند داد و یا به طور ناگهانی حمله کرده و او را خواهند کشت…

الیاس کلانتری

  1. ارشاد، شیخ مفید، انتشارات علمیه اسلامیه، ج۲، ص۲
  2. این مقاله در نشریه بیّنات شماره ۶۰ ویژه نامه قرآن و امام حسن مجتبی (ع) و در همین سایت بخش « سیره معصومین (ع) » و بخش « مقالات » قابل دسترسی است.
  3. ارشاد، شیخ مفید، انتشارات علمیه اسلامیه، ج۲، ص۶
  4. بحار الانوار، ج۴۴، ص۵۱
  5. ارشاد، شیخ مفید، ج۲، ص۷
  6. همان، ص۸
برچسب ها
دکمه بازگشت به بالا
بستن