کلام ایام – ۱۰۷، حادثه شهادت امام حسن مجتبی (علیه السلام)

حادثه شهادت امام حسن مجتبی (علیه السلام)%d9%88%d9%84%d8%a7%d8%af%d8%aa-%d8%a7%d9%85%d8%a7%d9%85-%d8%ad%d8%b3%d9%86-%d9%85%d8%ac%d8%aa%d8%a8%db%8c-%d8%b93

بخش اول

شهادت امام دوم مسلمین، وجود مبارک امام حسن مجتبی (علیه السلام) طبق اقوال مشهور در روز بیست و هشتم ماه صفر سال ۵۰ هجری واقع شده است. بعضی از مورخان هم شهادت آن بزرگوار را در روز هفتم ماه صفر همان سال ذکر کرده اند.

سال گذشته در ایام شهادت آن حضرت مقاله ای در سه بخش تحت عنوان و شماره های ذیل در همین سایت منتشر شد:

«برکات صلح امام حسن مجتبی- علیه السلام-»- 12- 16- 17، در آن سلسله مقالات عمدتاً به تحلیل و بررسی حوادث چند ماه اول امامت آن حضرت و خلافت ظاهری و حکومت کوتاه او و جریان صلح با معاویه و کنار کشیدن از حکومت اکتفا شد.

در انتهای بخش سوم از آن سلسله مقالات متعهد شدیم به اینکه در بحث مربوط به داستان موسی و خضر (علیهما السلام) به توضیح نکات دیگری از رفتار امام حسن مجتبی (علیه السلام) در جریان کنار کشیدن از حکومت بپردازیم. اما تاکنون فرصت مناسب مورد نظر برای طرح این موضوع حاصل نشده، بجهت اینکه موضوع دارای ابعاد و جهات مختلفی است و در اصل احتیاج به تألیف مستقلی در این زمینه وجود دارد!

اما در این کلام در ضمن بحث از سیره شریف آن حضرت در دوره امامت خود، از جمله موضوع صلح با معاویه، به توضیح جهاتی از آن موضوع و رفتارهای دیگر آن بزرگوار می پردازیم.

رفتارهای امام حسن مجتبی (علیه السلام) در تمام دوره امامت خود، اعم از چند ماه اول آن که متصدی امر حکومت در جامعه دینی بود، و بعد از واگذاری حکومت و کنار کشیدن از آن، مشتمل بر جهات سیاسی و عقیدتی و اخلاقی و تاریخی فراوانی است و متضمن آموزش های زیادی برای انسان ها! اما جهت رعایت اختصار که اساس روش کار ما است- در نوشتن این مقالات- به ذکر و توضیح تعدادی از آن ها اکتفا می کنیم:

۱-امام حسن مجتبی (علیه السلام) در مقابل اعتراض عده ای از دوستداران و شیعیان خود نسبت به صلح با معاویه در ضمن چند کلام نظریات و اهداف خود را بیان فرموده، و در یکی از کلام های خود، جریان صلح و نارضایتی و اعتراض شیعیان و طرفداران خود را به جریان حضرت موسی و حضرت خضر تشبیه فرمود و متذکر آن حادثه شد. خلاصه کلام مبارک امام (علیه السلام) در این زمینه این بود که وقتی حضرت موسی (علیه السلام) حکمت کارهای حضرت خضر (علیه السلام) را نمی دانست، از کارهای او خشمگین شد و به او اعتراض کرد، اما وقتی خضر حکمت کارهای خود را به او اطلاع داد، او قانع شد! و شما هم چون حکمت صلح مرا نمی دانید به من اعتراض می کنید…(۱)

در این قطعه از کلام امام (علیه السلام) یک آموزش اساسی در زمینه عبودیّت وجود دارد و آن عبارت است از اینکه: یک انسان باید در مقابل پروردگارش حالت تسلیم محض و اطاعت کامل پیدا کند، و اطاعت او از فرمان های خداوند، مشروط به دانستن حکمت دستورات او نمی باشد. یعنی دستورات خدا را بنده او باید صِرفاً به عنوان وظیفه عبودیّت و به عنوان دستور پروردگارش اجرا کند، نه به جهت حکمت و فواید و آثار آن ها.

اگر بنا باشد انسان اول حکمت همه دستورات خدا  را بداند و بعداً به آن ها عمل کند، در این صورت لازم است او علمی به اندازه علم خدا داشته باشد!!! و طبعاً چنین چیزی محال است!

این آموزش اساسی و بطور کلی استشهاد امام (علیه السلام) به جریان موسی و خضر علیهما السلام متضمّن نکات علمی و عقیدتی و اخلاقی متعددی است از جمله:

الف: همچنان که اطاعت از دستورات مستقیم خداوند در کتاب آسمانی و آیات قرآن ضروری است، به همان صورت، اطاعت از دستورات رهبران آسمانی یعنی پیامبران و امامان معصوم (علیهم السلام) و پیروی از آن ها هم ضروری است، بجهت اینکه آن ها پیام های خدا را به انسان ها ابلاغ می کنند، و کلام آن ها کلام خدا است.

ب: در آموزش های خداوند هم، مطالب سطحی و ظاهری وجود دارد که قابل فهم عموم انسان ها است، هم مطالب عمیق باطنی که فهم و درک آن ها اختصاص به صاحبان استعدادهای برتر و دانشمندان متعمق دارد! و مرتبه ای از معارف دینی هم در حیطه علم رهبران آسمانی و پیامبران و امامان معصوم (علیهم السلام) قرار دارد، لذا انسان ها به علم اختصاصی آن بزرگواران در فضای زندگی دنیا و در مسیر خود بطرف مقصد حیات نیازمند هستند.

کلام ایام - 175، حوادث آخرین روزهای ماه صفر
بخوانید

در جریان ملاقات و همسفری حضرت موسی و حضرت خضر، رفتارهائی از حضرت خضر ظاهر شد که حکمت آن ها برای حضرت موسی هم آشکار نبود، لذا به او اعتراض کرد، در حالیکه به او قول داده بود به کارهای عجیب او اعتراض نکند، تا خود او در زمان مناسب حکمت کارهای خاص خود را به او اطلاع دهد.

ج: امام (علیه السلام) به ذکر جریان موسی و خضر اکتفاء نفرمود، بلکه اصل کارهای خضر را هم یادآور  شد. یعنی در مقام آموزش انسان ها صرف بیان مطالب به صورت خطابه و دستور و یا استدلال عقلی کافی نیست، بلکه لازم است آموزش ها با ذکر داستان ها و نمونه های رفتاری بعضی از انسان ها همراه باشد، تا تأثیر لازم را در انسان ها ایجاد کند.

۲-امام (علیه السلام) در کلام خود متذکر یک موضوع قرآنی شد و خواست از این طریق فتنه بوجود آمده را رفع کند. و این رفتار آن بزرگوار در اصل پیروی از دستور وجود مبارک رسول اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) بود.

رفع فتنه ها بوسیله قرآن

از وجود مبارک پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) نقل شده است که فرمود:

«فَإِذَا الْتَبَسَتْ عَلَيْكُمُ الْفِتَنُ كَقِطَعِ اللَّيْلِ الْمُظْلِمِ فَعَلَيْكُمْ بِالْقُرْآنِ»(۲) یعنی: هر گاه فتنه ها مانند شب تاریک شما را فرا گرفت به قرآن رو آورید.

در آن حادثه یعنی صرف نظر کردن امام حسن مجتبی (علیه السلام) از حکومت و کنار کشیدن از آن و صلح با معاویه، فتنه ای در جامعه دینی بوجود آمد، بطوریکه افراد دانشمند و پاک و صادقی مثل شیعیان امام حسن (علیه السلام) هم دچار حیرت و تعجب شدند، تا جائی که بعضی ها آن حضرت را ذلیل کننده مؤمنان خطاب کردند. در عین حال که نسبت به آن حضرت ارادتی داشتند و او را جانشین حقیقی پیامبر خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) می دانستند و معتقد به امامت او بودند.

در محاسبات عادی انسانی، واگذاری حکومت جامعه دینی به معاویه کاری نامطلوب و بسیار زیانبار و تأسف انگیز بود. چون معاویه هیچ نوع صلاحیتی برای حکومت نداشت، او فردی پلید و ستمگر و جبّار بود و فقط از روی نفاق اظهار اسلام کرده بود. مخالفت و دشمنی او با دین خدا از رفتارهای او آشکار بود. او در دوران حکومت خلیفه دوم بعنوان امیر منطقه شام انتخاب شده بود، و در آن منطقه قدرت زیادی پیدا کرده بود. او بعد از اینکه حکومت جامعه دینی و خلافت ظاهری در اختیار امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) قرار گرفت، از حکومت آن بزرگوار تبعیت نکرد و شروع به یاغیگری کرد و با فریبکاری های خود سپاهی برای جنگ با آن حضرت آماده کرد و «جنگ صفین» را با حکومت مرکزی به راه انداخت. در زمان بعد از شهادت امیرالمؤمنین (علیه السلام) هم به قصد تسلّط بر جامعه دینی و غصب حکومت با سپاه عظیمی بطرف مقر حکومت امام حسن (علیه السلام) یعنی عراق حرکت کرد. او با حیله گری ها و ساختن دروغ ها و فریب مردم در میان سپاه امام حسن (علیه السلام) اغتشاشاتی ایجاد کرد و انسجام سپاه آن حضرت از بین رفت.

 طبعاً واگذاری حکومت جامعه دینی به آن فاسق تبهکار نارضایتی عظیمی در جامعه دینی ایجاد می کرد. و اولین مخالف این کار خود امام حسن مجتبی (علیه السلام) بود. بخواست خداوند ادامه بحث به قسمت بعدی مقاله موکول می شود.

الیاس کلانتری

۱۳۹۵/۹/۱۵

پاورقی ها:

۱-بحارالانوار، علامه، مجلسی، ج ۴۴، ص ۲

۲-اصول کافی، کتاب فضل القرآن، ح ۲، (نسخه چاپ انتشارات علمیّه اسلامیّه، ج ۴، ص ۳۹۸)

برچسب ها
دکمه بازگشت به بالا
بستن